زينت عرش خدا پرورده دامان توست *** يازده خورشيد چرخ معرفت را مادرى
آن كه بُد منّت وجودش بر تمام ما سوى *** گشت ممنون عطاى حق كه دادش كوثرى
تاج فرق عالَم و آدم بود ختم رُسُل *** بر سر آن سرور كون و مكان تو افسرى
از گلستان تو يك گُل خامس آل عباست *** اى كه در آغوش خود خون خدا مى پرورى
مقتداى حضرت عيسى بود فرزند تو *** آن چه در وصف تو گويم باز از آن برترى
در قيامت اولين و آخرين سرها به زير *** تا تو با جاه و جلال حق ، ز محشر بگذرى
بر بساط قرب بگذارد قدم چون مصطفى *** تو بر او هستى مقدّم ، گرچه او را دخترى
كهنه پيراهن چو بر سر افكنى در روز حشر *** غرقه در خون خدا برپا نمايى محشرى
با چه ذنبى كشته شد موؤده آل رسول *** بود آيا اينچنين، أجرِ چنان پيغمبرى
قدر تو مجهول و مخفى قبر تو تا روز حشر *** جز خدا در حق تو كس را نشايد داورى
شمع جمع آل طه بضعه خير الورى *** دختر شمس الضحا و همسر بدر الدّجى
آفتاب برج عصمت گوهر درج شرف *** ليلة القدر وجود و سرّ و ناموس خدا
آن كه بنشاندش به جاى خود امام الانبياء *** وان كه بُد آمينِ او شرط دعاى مصطفى
مبدأ جسمش بُد از اثمار اشجار بهشت *** منتهاى روح پاك او حريم كبريا
ز آدم و عيسى نبودش كفو و مانندى به دهر *** شد در اوصاف كمال او هم تراز مرتضى
در مديحش عقل شد حيران و سرگردان چو ديد *** هست مدّاحش خدا، وصف مقامش هل أتى
پا ورم كرد از نماز و دست و بازو از جهاد *** سينه او شد سپر در راه حق روز بلا
رفت از دار فنا بشكسته دل آزرده تن *** آن كه بُد آزردنش ايذاء ختم الانبياء
گفت حيدر در غروب آفتاب عمر او *** تار شد دنيا و روشن شد به تو دار بقاء
دختر خير الورى و همسر فخر بشر *** علم مخزون، غيب مكنون در ضميرش مستتَر
ليلة القدر، نزول كل قرآن مبين *** مطلع الفجر ظهور منجى دنيا و دين
آسمان يازده خورشيد تابان وجود *** روشن از نور جمالش عالم غيب و شهود
شمع جمع اهل بيت و نور چشم مصطفى *** مهجه قلبى كه آن دل بود قلب ماسوى
آيه تطهير وصف عصمت كبراى او *** هل أتى تفسيرى از دنيا و از عقباى او
تا قيامت شد به او روشن چراغ عقل و دين *** منتشر از او به دنيا نسل خير المرسلين
اندر آن روزى كه وا نفسا بگويند انبيا *** شيعتى گويان بيايد او به درگاه خدا
مصحف او لوح محفوظ قضاء است و قدر *** در حديث لوحِ او برنامه اثنى عشر
علم ما كان و يكون ثبت است اندر دفترش *** نى سلونى گفته در عالم كسى جز همسرش
اوست مشكاة دو مصباحى كه شد عرش برين *** زينت از آن دو ، چراغ راه رب العالمين
ميوه باغ وجودش حلم و جود مجتبى است *** حاصل آن عمر كوتاهش شهيد كربلا است
زينب آن اسطوره صبر و شجاعت دخترش *** گوى سبقت برده در اسلام و ايمان مادرش
دامنش جان جهان و يك جهان جان پروريد *** وه چه جانى كه خداوند جهان او را خريد
خون بهاى خون او شد ذات قدّوس خدا *** گشت كشتى نجات خلق و مصباح الهدى
منقطع شد وحى بعد از رحلت خير الأنام *** ليک جبريل امين بنمود در كويش مقام
بود امين وحى دائم در صعود و در نزول *** تا گذارد مرهمى بر قلب مجروح بتول
دل شكسته بود و از هجر پدر بيمار بود *** پشت و پهلو هم شكسته از در و ديوار بود
تسليت مى داد او را ذات پاك ذو الجلال *** تا بكاهد زان غم و آن رنج و آن درد و ملال
عطر و بوى و رنگ و روى و خُلق و خَلق عقل كل *** ساطع و لامع بُد از آن بضعه ختم رسل
زين سبب روح القدس شد در حريم او مقيم *** تا در آن آئينه بيند صاحب خُلق عظيم
زين قفس چون مرغ روحش رو به رضوان پر كشيد *** رفت جبريل امين و از مدينه دل بريد
مرتضى آن قطب عالم لنگر دنيا و دين *** عرش علم و روح ايمان و اميرالمؤمنين
آنكه در تسليم و صبرش عقل شد مبهوت و مات *** كرد در فقدان اين همسر تمناى ممات
بود زهرا ركن آن ركن زمين و آسمان *** رفت و ويران شد سر و سامان آن شاه جهان
صورتى كو خَلق و خُلق عقل كل را مى نمود *** گشت پنهان نيمه شب در خاك غم، امّا كبود
ماهتاب آسمان عصمت و عفّت گرفت *** كس نداند جز على آخر چه بگذشت و چه بود
ديده عالم نديده زهره اى مانند زهرا *** دخترى مادر نزاده كو شود اُمّ ابيها
شد خدا راضى به آنچه فاطمه راضى به آن شد *** متفق شد در رضا و در غضب با حق تعالى