• سایت رسمی دفتر حضرت آيت الله العظمى وحيد خراسانى



    عاشورا، سروده ای از آيت الله العظمي وحيد خراساني مد ظله العالی در تاريخ ۱۳۳۷شمسی



    بسم الله الرحمن الرحيم
    روز عاشورا است يا صبح ازل *** مشرق الانوار وجه لم يزل
    مطلع الفجر شب قدر وجود *** شد برون از پرده هر سرّى كه بود
    دوش سر خيل رسالت بى رداست *** چون عزاى خامس آل عباست
    من چه گويم بارالها روز كيست *** آن قدر گويم كه روز آن كسى است
    كه خريدار متاع او خداست *** خون او را خود خدايش خونبهاست
    درج عصمت گوهرش را پروريد *** حق در آن تن روح قدسى را دميد
    شير نوشيد از زبان مصطفى *** پرورش دادش دو دست مرتضى
    مهد جنبانش بود روح الامين *** رفت در گهواره تا خلد برين
    روز اول پر گشود او تا فلك *** بال و پر بگرفت از فرش ملك
    روز آخر درگذشت از ما سوى *** رفت با سر تا حريم كبريا
    از همه كون و مكان دامن كشيد *** خود خدا داند كجا او أرميد
    تشنه لب جان داد بر شط فرات *** خاك درگاهش بشد آب حيات
    كاروان سالار عشاق خدا است *** در صراط الله مصباح الهدى است
    عرش اعلى منزل آب و گلش *** تا كجا رفته دگر جان و دلش
    هست دست عالمى بر دامنش *** ماه و پروين خوشه چين خرمنش
    قطب هستى نقطه خال لبش *** گردن گردون اسير زينبش
    در سپهر معرفت شمس الضحى است *** در مدار بندگى بدر الدجى است
    كشتى طوفان گرداب بلا است *** شاهد محشر شهيد كربلا است
    عقل حيران، عشق سرگردان كه كيست *** آنكه نام او حسين بن على است
    پرده خيمه چو افكند از جمال *** وجه حق برداشت سبحات جلال
    سوره توحيد يزدان شد برون *** قل تعالى الله عما يشركون
    آفتابى ز آسمان آواره گشت *** چرخ عصمت آن زمان بيچاره گشت
    ناگهان عقد ثريا را گسيخت *** پيش پايش هر چه اختر داشت ريخت
    آه طفلان گشت سد راه شاه *** حلقه زد چون هاله گرد روى ماه
    نوگلان در پيش آن عاليجناب *** ريختند از نرگس چشمان گلاب
    كاى پدر شايد ز ما رنجيده اى *** بس كه بانگ العطش بشنيده اى
    هين مرو بابا فدايت جان ما *** پا بنه بر ديده گريان ما
    اشك و آه جمله را با اين كلام *** داد پاسخ كه عليكن السلام
    چون وداع شاه با زينب رسيد *** محشرى اندر حرم آمد پديد
    زينب اى اعجوبه صبر و ظفر *** دخت رد الشمسى و شق القمر
    اى بلند اختر چكيده عقل و دين *** دخت زهرا و اميرالمؤمنين
    نى فقط شمس و قمر را دخترى *** بلكه ناموس خداى اكبرى
    روى‌ زانوى نبى‌ بنشسته اى *** اندر آغوش على‌ پرورده اى
    شير از پستان عصمت خورده اى *** گوى‌ سبقت را ز عالم برده اى
    زين اَب هستى‌ اگر در خانه اى *** گنج حقى گرچه در ويرانه اى
    همدم و همراه سلطان وجود *** با امين الله در غيب و شهود
    آمد آندم راه را بر شه ببست *** سوز آهش قلب عالم را شكست
    مهلتى اى‌ زينت عرش برين *** جز تو سبطى نيست بر روى زمين
    اى‌ تو تنها يادگار جد من *** مى‌ رود با رفتن تو پنج تن
    مهلتى اى شمع جمع اولين *** وى‌ ز تو روشن چراغ آخرين
    مى‌ روى آهسته تر مركب بران *** مى‌ رود با رفتنت جان از جهان
    گفتنى ها را به خواهر شاه گفت *** زان مسيحا دم گل زهرا شكفت
    با زبان حال با بنت رسول *** گفت اى‌ پرورده دست بتول
    هان نپندارى‌ كه پايان يافت راه *** راه ما را منتهى باشد اله
    رفتم و هستى تو مير كاروان *** اين امانت را به جد من رسان
    پاسدارى كن پس از من از حريم *** خود نگهدارى كن از در يتيم
    غنچه نشكفته باغ مرا *** كن تو با خار مغيلان آشنا
    اين يتيمان را كجا آرامش است *** مشعل شام غريبان آتش است
    روز پيك حق تو در بازار باش *** شب پرستار تن بيمار باش
    دختر رنجور اگر بيدار شد *** خواب ديد و تشنه ديدار شد
    چون به ديدارم سپارد جان پاك *** در خرابه گنج را بسپر به خاك
    هر كجا باشى دلم همراه توست *** اين سر خونين چراغ راه توست
    زان سفر چون ديد نبود چاره اى *** رفت زينب جانب گهواره اى
    شيرخوار آورد آندم در برش *** تا كه قرآن را بگيرد بر سرش
    چون كلام الله را بر سر گرفت *** سرور دين افسر از اصغر گرفت
    طفلى افسرده دل و خشكيده لب *** بر سر دست پدر در تاب و تب
    خواست تا بوسد لب خشك پسر *** تير كين بوسيد حلقش زودتر
    شه رخ از خون پسر نمود گلگون *** چهره خورشيد غرق خون نمود
    ارغوانى رخ ز داغ اكبرش *** لاله گون گشتى ز خون اصغرش
    نازمت اى برده از عالم سبق *** خون تو شد آبروى وجه حق
    پس به سوى آسمان آن خون بريخت *** رشته صبر ملائك را گسيخت
    غنچه نشكفه اى پژمرده گشت *** قلب عالم از غمش افسرده گشت
    بر ذبيح عشق خواند آن دم نماز *** عقل حيران شد از آن راز و نياز
    با نمازى كه بر آن پيكر گذاشت *** پرده هاى عرش را از هم شكافت
    بانگ تكبيرش بر آن گلگون پسر *** زد به جان عالم امكان شرر
    گنج هستى را به زير خاك كرد *** خاك را تاج سر افلاك كرد
    گلشن خلقت از اين غنچه شكفت *** راز هستى را عيان كرد و نهفت
    دل نمى‌ كند از كنار تربتش *** تا خطاب دع بشد از حضرتش
    پس ز جا برخاست بر زين زد قدم *** با قدر گفتا قضا جف القلم
    شاه چون بر پشت مركب جا گرفت *** عرش بر كرسى زين مأوى گرفت
    ذو الجناح آندم براق راه شد *** ذو الجناحين از دو پاى شاه شد
    از دو زانوى شه دين پر گرفت *** شهپر روح القدس دربر گرفت
    طاير توحيد در پرواز شد *** شهسوار عشق ميدان تاز شد
    كرد عزم شهريار آن شهريار *** گشت صحرا از قدومش لاله زار
    فرش زير پاى شه رخسار حور *** بر سر شه افسر الله نور
    مهر تابان از جمال او خجل *** عقل فعال از كمالش منفعل
    نور حق را شمع رخسارش مثل *** طلعتش آئينه صبح ازل
    ملك امكان خطه فرمان او *** گوى چرخ اندر خم چوگان او
    نيست شد در هستى او هر چه بود *** همچو ماهيات در نور وجود
    انبياء و مرسلين در هر طرف *** بهر ياريش دل و جان روى‌ كف
    پيش روى وى‌ ملائك سر به دست *** ليك او سرگرم سوداى الست
    پيك نصرت آمد و دادش جواب *** هين مشو بين من و ربم حجاب
    چون خريدار ولاى‌ او شدم *** عاشق كرب و بلاى‌ او شدم
    شه سوار و زينبش اندر ركاب *** چون مهى تحت الشعاع آفتاب
    او چو شمع و خواهرش پروانه بود *** هر دو را از سوختن پروا نبود
    ديد چون خالى است جاى‌ مادرش *** جاى‌ مادر خواست بوسد حنجرش
    بوسه زد چون بر گلوى خشك شاه *** گشت هم آغوش آندم مهر و ماه
    بر گلوى خشك شاه چون لب نهاد *** آتشى اندر دل زينب فتاد
    كاين گلو را مصطفى بوسيده است *** مرتضى آن را چو گل بوييده است
    چشمه جوشان عشق ذات هوست *** پس چرا خشكيده يا رب اين گلوست
    پس ببوسيد و به ميدان شد روان *** سنگباران شد تن جان جهان
    سنگ كين چون بر جبين شه نشست *** حق نما آئينه اى درهم شكست
    روز شد بر اهل عالم شام تار *** منكسف شد شمس در نصف النهار
    در حجاب خون نهان شك ماهتاب *** از خسوف ماه بگرفت آفتاب
    دامنش را بر كشيد و ناگهان *** گشت سرّ مستتر حق عيان
    سينه اى كو مخزن توحيد بود *** برتر از ترسيم و از تحديد بود
    سينه يا گنجينه گنج وجود *** رازدار عالم غيب و شهود
    مظهر اعلاى ستار العيوب *** پرده دار حضرت غيب الغيوب
    قلب عالم اندر او بگرفته جا *** وه چه قلبى خانه ذات خدا
    دل مگو جان جهان در او نهان *** دل مگو نور خدا از او عيان
    دل مگو گنجينه علم و يقين *** مخزن اسرار رب العالمين
    ناگهان تيرى برون شد از كمان *** خورد بر قلب شه كون و مكان
    منهدم شد قبله كروبيان *** گشت ويران كعبه لاهوتيان
    خون ز قلب عالم امكان چو ريخت *** ناگهان شيرازه قرآن گسيخت
    خون دل را چون به گردون برفشاند *** عالم و آدم به خاك غم نشاند
    بر ملائك شد عيان سر سجود *** كاين چنين گوهر به كان خاك بود ؟
    فى‌ سبيل الله خونش را بداد *** افسر ثاراللهى بر سر نهاد
    زينت خلد برين شد خون او *** خون مگو نقش و نگار عرش هو
    پس به حال سجده بر خاك اوفتاد *** تربتش شد خارق سبع الشداد
    شد جگر تفديده از سوز عطش *** رفته نور از چشم و خشكيده لبش
    شرحه شرحه دل ز داغ دلبران *** قطعه قطعه تن ز شمشير و سنان
    بود بسم الله و بالله ورد او *** در هياهو خلق و او در ذكر هو
    واى از آن ساعت كه او در قتلگاه *** جان بداد و ديده ها بر خيمه گاه
    پيش چشمش عترت دور از وطن *** از قفا مى‌ شد جدا سر از بدن
    عرش مى‌ لرزيد و كرسى مى تپيد *** از فلك در ماتمش خون مى‌ چكيد
    بود تسليما لامرك بر لبش *** يا غياث المستغيثين مطلبش
    ارجعى‌ بشنيد آن دم از خدا *** با لب خندان سر از تن شد جدا
    سر مگو سرّ‌ خدا در آن نهان *** تن مگو روح خدا در آن روان
    آن خداوندى كه او را آفريد *** قبض روحش كرد و جانش را خريد
    مطمئن نفسى به حق پيوست و رفت *** او طلسم خلق را بشكست و رفت
    شد غبار آلود روى عقل كل *** مو پريشان جامع الشمل رسل
    پا برهنه پايه كون و مكان *** سر برهنه سرور پيغمبران
    خون بجوشيد از زمين و آسمان *** غرق ماتم شد جهان بيكران
    انبياء سرگشته در آن سرزمين *** گوئيا گم گشته از خاتم نگين
    اولياء‌ بر سينه و بر سر زنان *** بارالها كو نشان بى‌ نشان
    اندر آن غوغا و در آن شور و شين *** گفت زينب ناگهان هذا حسين
    بانگ يا جدّا چو از دل بركشيد *** قلب عقل كل ز آه او تپيد
    رو به جدش كرد و گفت اينجا نگر *** كاين حسين توست در خون غوطه ور
    آنكه روى‌ سينه پروردى به ناز *** بر سر دوشت نشاندى در نماز
    اين تو و اين غرقه در خون پيكرش *** مى‌ روم شايد كنم پيدا سرش
    يوسف زهراست اندر كنج چاه *** يا ذبيح الله اندر قتلگاه
    گوى سبقت برد اندر روزگار *** كنز مخفى شد به دستش آشكار
    گفت يا رب اين عمل از ما پذير *** در ره تو او شهيد و من اسير
    زان شهادت حق و عدل آباد شد *** زين اسارت عقل و دين آزاد شد
    شرح اين ماتم نگنجد در بيان *** هم قلم بشكست و هم كل اللسان
    ما يرى ما لا يرى بر او گريست *** جن و انس، ارض و سماء بر او گريست
    تا صف محشر عزاى او بپاست *** اوست ثار الله خدا صاحب عزاست
    همچو قرآن خاك قبر او شفاست *** سجده گاه انبياء‌ و اوصياست
    چون نباشد بين او با حق حجاب *** شد دعا در قبه او مستجاب
    كربلاى او چو عرش كبرياست *** زائرش چون زائر ذات خداست
    انبياء‌ در انتظار رخصتند *** قدسيان صف بسته اندر نوبتند
    تا به طوف مرقدش نائل شوند *** در جوار او به حق واصل شوند
    تا قيامت زنده باشد نام او *** كل شىء هالك الا وجهه
    لب ببند آخر وحيد از گفتگو *** كى بگنجد بحر عشق اندر سبو



    در خواست شما با موفقیت ثبت شد

    OK
  • صفحه نخست
  • اخبار
  • صوتی و تصویری
  • بیانات
  • بیانات برگزیده
  • مراسم دفتر
  • درس ها
  • تفسیر قرآن کریم
  • احکام شرعی
  • مسائل شرعی
  • سؤالات شرعی
  • ارسال استفتاء
  • ارشادات
  • نکته ها و حکایت ها
  • رهنمود ها و توصیه ها
  • اعتقادی و اخلاقی
  • آثار و تألیفات
  • کتاب ها
  • اشعار معظم له
  • زندگینامه
  • ارتباط با ما
  • دفتر مرجعیت
  • تماس با ما