آن صبحی كه به نماز آمد، آن شب مهمان دخترش بود. دختر برای پدری كه سلطنت بر ربع مسكون دارد، يعنی مشرق و مغرب تحت حكومت اوست، سفرهای كه تهيه كرده بود، نان جو بود و نمک و شير. سر سفره كه نشست، گفت: كِى ديدهای پدرت سر يک سفره دو خورشت بخورد؟
آمد نمک را بردارد كه با نان جو و شير افطار كند. فرمود: نمک را بگذار، شير را بردار. با نان جو و نمک افطار كرد. چرا؟
برای اينكه مبادا در سرزمين حجاز و يمامه يک نفر باشد كه سفرهاش از سفره علی كمرنگتر است.
چنین كسی است كه وقتی شمشير به آن فرق خورد، جبرئيل بين زمين و آسمان گفت: «تهدّمت والله اركان الهدی إنفصمت والله العروة الوثقی».