امر دوم، بيان امتياز اين علم است. از اين علم، تعبير ميشود به علم تفسير، تفسير قرآن. ان شاءالله روشن خواهد شد كه خود اين جمله هم مورد بحث است؛ يعني عنوان تفسير، براي همهي اهل تفسير بايد معلوم بشود: صحيح است يا نه؟
اما امتياز اين علم:
مزيت هر علمي، نسبت به علم ديگر، به سه امر است.
علوم در جامع علم، يعني انكشاف حقيقت، مشترك اند. هر يك متخصص به خصوصيتي هستند. اين علم متخصص به چه خصوصيتي است؟ اين مورد كلام است در امر دوم.
الحمد لله رب العالمين وصلي الله علي سيدنا محمد وآله الطاهرين سيما بقية الله فى الارضين واللعن علي اعدائهم الى يوم الدين
قبل از شروع، سؤالاتي شده، كاشف از اين است كه عدهاي در مقام تحقيق اند. اما مطلب اين است: در اين بحث هم مباحثه لازم است ـ چون بحث سادهاي نيستـ و هم جواب سؤالات در خلال بحث به تدريج بايد روشن بشود.
امر دوم، بيان امتياز اين علم است. از اين علم، تعبير ميشود به علم تفسير، تفسير قرآن. ان شاءالله روشن خواهد شد كه خود اين جمله هم مورد بحث است؛ يعني عنوان تفسير، براي همهي اهل تفسير بايد معلوم بشود: صحيح است يا نه؟
اما امتياز اين علم:
مزيت هر علمي، نسبت به علم ديگر، به سه امر است. علوم در جامع علم، يعني انكشاف حقيقت، مشترك اند. هر يك متخصص به خصوصيتي هستند. اين علم متخصص به چه خصوصيتي است؟ اين مورد كلام است در امر دوم.
امتياز از جهت موضوع است، بالنسبه به هر علم ديگري. در هر علمي قضايايي تشكيل ميشود. اين قضايا محمولي دارد و موضوعي. جامع بين موضوعاتِ قضايا، ميشود موضوع علم. لامحاله امتياز علوم، در درجه اول به موضوعات است؛ قهرا هر موضوعي، به هر مرتبهاي كه از شرف، عظمت، متحمل است، به همان مرتبه، آن علم را شرف ميدهد.
امتياز دوم، به امتياز مبانيِ در حمل آن محمولات است، بر آن موضوعات. مبادي تصديق قضايا مميز علوم ميشود.
مرحله سوم، غايت علم است؛ ما يترتب علي العلم.
اين جهت بايد دقت بشود: در علم دو خصوصيت است:
يك خصوصيت، موضوعيتي است كه در خود علم است؛ العلم بما هو علم، كمال. اين خصوصيت، ميشود خصوصيت موضوعي.
خصوصيت دوم، طريقيت علوم است.
هر علمي جهت موضوعي دارد و جهت طريقي. عالم به آن علم، آن كسي است كه همهي اين دقائق را بفهمد و مستولي بر اين جهات بشود: هم موضوع، هم مبادي، هم جهت موضوعي علم، هم جهت طريقي.
جهت موضوعيت اين است كه علم، مطلوب هر فطرت انساني است و اين امري است بديهي. جهت طريقي، آن ثمري است كه بر علم مترتب ميشود؛ مثلا علم قواعد صرف و نحو، غايت و ثمرش در اين حد است كه زبان را حفظ ميكند از خطأ در مقال؛ قهرا از اين حد ديگر تجاوز هرگز نميشود. امتياز علمي كه لسان را از غلط در لفظ حفظ كند، با آن علمي كه فكر را از خطا حفظ كند، قهرا امتياز، به قدر امتيازِ دو غايت و دو ثمره ميشود. اين حدش اين است كه زبان را نگه ميدارد؛ زبان آلتي است جسماني. اما آن علم فكر را از خطا صيانت ميكند و آن جوهره انسانيت است؛ «دعامة الإنسان العقل». اين است راه امتياز علوم.
اين مقدمه كه روشن شد، اين علم موضوعش چيست؟ موضوع اين علم، قرآن است. جفّ القلم ديگر! كلَّ البيان! اين تلفظش سهل است! الآن خود من، ديگر تحمل مطلب را ندارم. ما شنيدهايم قرآن. قرآن. اما كيست كه بفهمد: ما هو القرآن؟! ان شاءالله وارد تفسير سوره كه شديم، در «والقرآن الحكيم» خواهيم گفت قسمتي را، آن اندازه كه ميسر بشود. اما اينجا، از جهت تماميت بحث لازم است.
قرآن را كي بايد تعريف كند؟ خود اين اول كلام است. ممكن نيست تعريف قرآن الا از صاحب قرآن. اوست كه ميتواند تعريف كند. مرجع در اين كه موضوع را بشناسيم، سه مرجع است؛ ديگر رابع ندارد؛ يعني میلياردها ابن سينا، اينجا كه برسد، محو اند، نابود اند. فقط معرف قرآن سه مقام است: مقام اول، مقام الوهيت است. تنزيلٌ، تنزيلٌ. تنزيل، مبدأ نزول ميخواهد. آن منزِّل بايد تعريف كند كه تنزيل چيست! اين است كه شناخت قرآن ميسر نيست الا به اين روش.
اما بيان خود حضرت حق -سبحانه و تعالي- جلت عظمته وجل كلامه، خود جمله اصلا محير العقول است: «الله نزّل أحسن الحديث». خوب بفهميد و بعد هم به ديگران، آنهايي كه اهلش اند، بفهمانند.
«اللهُ»، جمله, مصدَّر است به لفظ «الله».
در قرآن دقائق الي ما شاء الله است. جملههايي كه شروع ميشود، دقت كنيد. تارة جمله مصدَّر است به اسماء صفات؛ تارة مصدَّر است به اسم ذات. در تصدير جُمَل به اسماء صفات، با اسم ذات، نكتههايي است. در اينجا كه مقام تعريف قرآن است، جمله مصدَّر است به اسم ذات. آن هم، اسمي كه آن اسم از بين همهي اسماء، مختص است. اختصاص اين اسم اين است كه اسلام از هيچ كس قبول نميشود الا به اين كه نفي، منضم بشود به اثبات؛ اثبات هم ختم بشود به لفظ «الله»؛ لذا لا اله الا الرحمن، لا يفيد. لا اله الا الرحيم، اثر ندارد. همهي اسماء جمع بشود، آن اثر كه دخول در اسلام است، مرتب نميشود الا به «الله». و از اينجا بايد فهميد، در اين لفظ چه خبر است! باز شرح لفظ «الله» براي موقع خودش.
مصدَّر است جمله به «الله» كه اسم ذات است و جامع جميع اسماء حسنی است.
بعد فعل چيست؟ «نزَّل».
متعلق فعل چيست؟ «أحسن الحديث».
«حُسن» باز بحثي دارد كه خود حسن چيست؟ حسنِ هر چيزي به چيست؟ اين است كه كو كسي كه بفهمد قرآن چيست؟! «حُسن» وقتي متعلق بشود به امر مادي، ميشود يوسف. وقتي متعلق بشود به امر نفساني، يعني آن «حُسن» از صورت بگذرد، به سيرت برسد، او ميشود انسان كامل. انسان كامل، كمالش فقط به اين «حُسن» است. حالا مهم اين است، اين «حُسن»، اگر «أحسن» بشود، آن هم «أحسن» در كلام خدا، قهرا بايد ديد متعلق به چه مرتبهاي از كمال است!
«الله نزل أحسن الحديث». اين قرآن است، به تعريف خدا.
نتيجه اين ميشود: حديث تمام ملائكهي مقربين، در مقابل قرآن، تحت الشعاع است. حديث تمام انبيا و مرسلين، در مقابل قرآن، تحت الشعاع است؛ چرا؟ چون به قول مطلق فرموده: «أحسن الحديث». اگر حديثي از اين حديث أحسن بود، محال بود اطلاق كلمه «أحسن الحديث»، به قول مطلق، بر اين كتاب.
اين موضوع علمي است كه ما الآن در آن بحث ميخواهيم بكنيم، به تعريف معرِّف اول.
معرِّف دوم:
چون خود متن كلام دقائقي دارد، اين است كه بايد متن را خواند. معرِّف دوم، شخص اول عالم است و او پيغمبر خاتم است. آن هم باز خصوصيات روايت را، آنها كه اهل درايت حديث اند، دقت كنند.
پيغمبر إعلان خطر كرد…كسي كه عالم به هم بخورد، دل او تكان نميخورد، خاتم اين است! اگر جايي إعلان خطر كند، بايد ديد چقدر مطلب مهم است، بعد رفع آن خطر چقدر مهم است. إعلان خطري كه كرد، فرمود: بعد از من فتنهها براي اين امت است.
خود اين كلمه معجزه است، اگر كسي احاطه داشته باشد، از روز رحلت پيغمبر، فتن را حساب كند، در تمام ادوار تاريخ، آن وقت ميفهمد چه خبر است!
بعد كه فرمود: فتن براي اين امت است ، قلبها همه لرزيد كه چه پيش خواهد آمد و چه بايد كرد؟ گفتند راه چاره چيست؟ مخرج از فتن چيست؟ فرمود: «كتاب الله العزيز»؛ آنچه كه از هر فتنهاي، اين امت را بيرون ميآورد، «كتاب الله العزيز» است.
باز شرح هر كلمهاي بيشتر از توسعه وقت است.
:«الذي لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه تنزيل من حكيم حميد»
اولا «كتاب الله». بعد توصيف به «عزيز»، بعد وصف است. بعد از اين وصف «لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه».
وصف بعد كه ختم كلام است، «تنزيلٌ…»؛ تنزُّل علم ربوبي است آن هم از چه مقامي! دو لفظ به كار برده شده: يكي «حكيم»؛ يكي «حميد». باز در هر لفظي بحثي است.
اين تنزيلي است كه از حكمت نامتناهي حكيم علي الاطلاق است. اين تنزيل از همان حمیدی است كه صاحب و مبدأ «الحمد الله رب العالمين» است.
اين است قرآن به تعريف مقام دوم!
آنچه كه كمرشكن است، براي همه بزرگان عالم، اين جمله است: «من ابتغي العلم في غيره أضله الله».
بيداريد يا خواب؟! «من ابتغي العلم…»، به طور عام، هر كس، ارسطوها، افلاطونها، فارابيها، هر كس طلب كند علم را در غير اين كتاب، خدا او را گمراه خواهد كرد! و معجزه كبری در اين جمله است، اگر حالي داشتيم، جلسه بعد.