موضوع هر فنی، تعيينش از اصحاب آن فن است؛ مثلا موضوع علم نحو كه غرض از اين علم، صيانت لسان است از خطأ در مقال، قهرا بايد تعيين موضوع، از ناحيهي اصحاب فن بشود كه كلمه و كلام است. همچنين موضوع در علم منطق كه صيانت فكر است، بايد از طرف مناطقه معين بشود.
در اين علم، موضوع، راه تعيينش فقط خدا است و مبلِّغ اين كتاب و مبيِّن اين كتاب؛ لذا طبق برهان متناسب با فن، ما تعريف موضوع را، اول از خدا گرفتيم، بعد از مبلِّغ قرآن. اين سير علمی و فنی بحث است؛ چون اين تفسير براي عموم نيست، مخصوص به كساني است كه نكات علمی و دقائق فنی را متوجه باشند.
الحمد لله رب العالمين وصلی الله علی سيدنا محمد وآله الطاهرين سيما بقية الله فى الارضين واللعن علی اعدائهم الى يوم الدين
مقتضای قاعده، از جهت فنی اين است كه در ورود در هر علمی، موضوع آن علم و غايت آن علم و مرتبهي علم بايد معين بشود؛ لذا ما طبق اين قاعده، مقدمةً، قبل از ورود در سوره، موضوع علم تفسير را بايد بشناسيم و غايت علم را هم بفهميم و مرتبهي علم را هم بدانيم.
موضوع هر فنی، تعيينش از اصحاب آن فن است؛ مثلا موضوع علم نحو كه غرض از اين علم، صيانت لسان است از خطأ در مقال، قهرا بايد تعيين موضوع، از ناحيهي اصحاب فن بشود كه كلمه و كلام است. همچنين موضوع در علم منطق كه صيانت فكر است، بايد از طرف مناطقه معين بشود.
در اين علم، موضوع، راه تعيينش فقط خدا است و مبلِّغ اين كتاب و مبيِّن اين كتاب؛ لذا طبق برهان متناسب با فن، ما تعريف موضوع را، اول از خدا گرفتيم، بعد از مبلِّغ قرآن. اين سير علمی و فنی بحث است؛ چون اين تفسير براي عموم نيست، مخصوص به كساني است كه نكات علمی و دقائق فنی را متوجه باشند.
در بيان مبلِّغ قرآن، به اين جمله منتهي شد كه «من طلب العلم من غيره أضلّه الله». اين جمله باز، محتاج به تفسير است و شرح است. اين تعبير، هم در نبوي است، هم در علوي. البته نحوهي تعبير در نبوي، با نحوهي تعبير در علوي فرق ميكند. متن كلام لازم است؛ چون عنايت در خود كلمات اهل بيت است.
در كلام رسول اين چنين است: «من طلب العلم من غيره أضلّه الله»؛ كسي كه علم را از غير قرآن طلب كند، خدا او را گمراه ميكند.
در كلام علوي، عنوان هدی است؛ «من طلب الهدی» از غير اين كتاب «اضله الله». اين جمله بسيار مهم است و محتاج به بيان.
در قرآن، خوب دقت كنيد، در موارد عديده، تعبير اين است: «يضل من يشاء»، «يهدي من يشاء». موضوع هدايت و ضلال و اضلال، «من يشاء» است. اين جمله در آياتي از قرآن است.
جملههايي كه در قرآن باز، متعدد بيان ميشود، نكتههايي دارد كه ان شاءالله بعد، در خلال سوره، بعضي از اين نكات را تعرض ميكنيم. خود تكرار مطلب كه هدايت، ضلالت وابسته به مشيت است، اين بسيار مهم است؛ يعني قضيه به قدري مهم است كه عنايت خاصه، به اين مطلب، متوجه است. منتها شبههاي كه هست اين است: اگر «يهدي من يشاء» و «يضل من يشاء»، پس ما چه كارهايم؟ بازخواست يعني چه؟
هر مجملي بيان شده و هر مبهمي، در خود قرآن، رفع ابهام شده. آن «من يشاء»، در آيات ديگر معين شده.
اولا: اهميت اين اضلال را خدا بيان كرده؛ و باز مهم اين است كه از سورهي ابراهيم تا سورهي مزمل ـاز كجا تا كجا! اينها آن لطائف مطلب استـ روي اين جمله، به يك بيان عنايت شده؛ «من يضلل الله فما له من هاد». خود جمله، از آن سوره، تا اين سوره، با اين شدت! كسي را كه خدا گمراه كند «ما له من هاد». معني اين جمله اين است: اگر اولين و آخرين دست به دست بدهند، ديگر هدايت ميسر نيست. پس امر بسيار مهم است.
جاي ديگري تعبير فرق كرده. همين موضوع است، بعد محمول اين است: «لا هادي له». مدلول هر دو يكي ميشود، ولي در قرآن در هر عبارتي نكتهاي است.
نتيجه اين است كه اضلال اهميتش در اين حد است و موضوع اين اضلال هم، «من يشاء» است؛ كسي است كه مشيت خدا به اضلال او تعلق بگيرد. آن ذات قدوسي كه رحمان است، رحيم است، لطيف است بعباده، چه جور تعلق ميگيرد مشيتش به گمراه كردن انساني؟! اين است آن امر مهم!
بعد خود او بيان ميكند كه اين «من يشاء» كيست؛ «ويضل الله الظالمين ويفعل الله ما يشاء». عقده را خودش حل ميكند. جواب اشكال را خود خدا ميدهد. او گمراه نميكند ابتداءً؛ كار او هدايت است، ليس الا؛ ولي وقتي آن هدايت رسيد و به آن هدايت ظلم شد، آن وقت است كه سزاي اين ظالم، اضلال است. هر ظلمي جزائي دارد. اين است كه بحث تفسير قرآن، هر جملهايش، بابي از علم را باز ميكند. هر ظلمي، جزاي متناسب با آن ظلم را دارد؛ چون نظام، نظام حكمت است. وقتي نظام، نظام حكمت بود…به قدري مطلب دقيق است! منتها جاي تأسف اين است كه ما نفهميديم در قرآن چه خبر است!
«ونضع الموازين القسط». این دستگاهي است كه، در سورهي الرحمن مطالعه كنيد. «والسماء رفعها ووضع الميزان». اين ميزان اين است كه هر چيزي، بلا استثناء، مقدّرٌ بقَدَر و موزونٌ بوزن. هر فكري، هر عملي، تمام اينها بر وزن معين است، هم خود آن جوهر، هم ما يترتب عليه. جواهر عالم, محكوم به اين حكم است. اعراض, محكوم به اين حكم است. افكار, محكوم به اين حكم است. اعمال, محكوم به اين حكم است.
اگر ظلم بشود حتي در قيراطي به مال كسي- اينها را خوب بفهميد، بعد هم به بقيه بفهمانيد سير بحث را- خاصيت ظلم اين است: شهيدي كه در راه پيغمبر كشته بشود، اول قطره خونش كه ميريزد تمام گناهان شسته ميشود، الا يك گناه و آن گناه حق الناس است. يك درهم مال مردم، خون شهيد آن را نميشويد. حساب عدل و ظلم، در درگاه او اين است. آن وقت اگر ظلم به يك درهمي، از مال كسي، اثرش اين است، ظلم به كتاب الله اثرش چيست؟!
اين است معناي اين حديث: «من طلب العلم من غيره اضله الله».
سرّش اين است: خدا, آن نور اعظم را ـكه ان شاءالله اين بحث را ما در «والقرآن الحكيم» خواهيم مفصل بحث كرد و الآن در حد موضوع علم بحث ميكنيمـ وقتي چنين كتابي، خدا، به وسيله چنين مختاري، فرستاد براي اين كه بشر را به منتها درجهي كمال علمی برساند، «كتاب أنزلناه إليك لتخرج الناس من الظلمات إلي النور». وقتي چنين كتابي آمد و بعد اين كتاب را گذاشتي، كتاب زيد و عمرو را بر او مقدم كردي، ظلم است يا نيست؟ قضيه بين نفي و اثبات است. گمشدهي مبدأ و معاد را، در كتاب ارسطو ميجويي؟ در اشراق شيخ اشراق و افلاطون ميطلبي؟ يا گمشدهي معرفت را در كتاب خدا؟! وقتي چنين شد، دو دو تا چهار تا، «و يضل الله الظالمين و يفعل الله ما يشاء».
آن وقت نتيجه اين ميشود: متفلسفها كه طرف اعتنا نيستند؛ آنهايي كه به مخ فلسفه، در دنيا رسيدهاند، آنها ميفهمند كه بوعلي كيست و بعد نقش صور ملتثمه در ذات، در علم باري، از بوعلي چيست. آن وقت ميرسند به معناي اين حديث كه «من طلب العلم من غير القرآن أضله الله». اين است نتيجهي درك اين جمله.
اين است كه قرآن، بر هر كتابي، براي معرفت، براي هدايت، بايد مقدم بشود. ظلم اين است كه آن كتب فلان و فلان را ميزان كني، قرآن را به او بسنجي. اين ظلم است. عدل اين است كه قرآن را ميزان كني, افكار عالميان را به قرآن بسنجي. اگر آن شدي، گمراهي، برو برگرد ندارد؛ «فما له من هاد». اگر اين بشوي، آن وقت به كجا ميرسي؟ جايي كه «الذين جاهدوا فينا»، «الذين جاهدو فينا لنهدينهم سبلنا».
پس نتيجه اين شد: علم در كلام نبي ـخوب بايد دقت كنيدـ هدايت در كلام وصي هر دو منحصر است در قرآن. طلب علم از غير قرآن، اضلال خدا است. طلب هدايت، از غير قرآن، اضلال خدا است. كسي را هم كه خدا گمراه كند، «فما له من هاد». خدا هم گمراه كردنش، نتيجهي اين ظلم اعظم است. اين حساب اين مطلب.
بحث ما در معرفتِ موضوع، رسيد به كلام امير المؤمنين؛ چون وعدهي ما اين بود، تعريف موضوع از خدا، از پيغمبر، سوم: آن كسي كه مفسر قرآن است؛ چهارمي هم در كار نيست. مطلب ديگر ختم ميشود. عبارت را طرح ميكنيم تا درس بعد. فقط سه جمله را اشاره ميكنم، آن هم به شرح نميرسم. يك جملهاش اين است كه قرآن بحري است «لا يدرك قعره»؛ قرآن دريايي است، ولي اين دريا، قعرش درك شدني نيست؛ يعني چه اولا بحر است؟ يعني چه قعرش لا يدرك؟ ان شاءالله در بحث بعد.