• سایت رسمی دفتر حضرت آيت الله العظمى وحيد خراسانى

    بحث منتهي شد به دفع اين شبهه كه رواياتي كه در ترتّب ثوابهاي مختلف است بر قرائت قرآن، بر تعليم قرآن، بر تدبر در قرآن، عمده‌ي اين روايات، از جهت سند ضعيف است؛ قهرا اين مشكل پيدا مي‌شود: ممكن است اذهان ساده بالنسبه به اين مطالب احساس كنند سستي را.
    مقصد از اين بحث اين است كه تمام آنچه وارد شده، در درجات، مثوبات، ما يترتب بر همه‌ي جهات قرآن، تمام، تام است و به حدي از استحكام است كه هر فقيه محتاطي بر طبق همين روايات، اگر اهل فقاهت باشد، قطعا فتوا مي‌دهد.
    اولا: بايد دقت كرد، كتاب چه كتابي است؟ اگر كسي در يك امر تأمل كند، همان كافي است و آن امر اين است كه تناسب بين ظرف و مظروف از اهم مطالب است. هر ظرفي بايد با مظروف، هر مظروفي با ظرف، تناسبي داشته باشد كه آن تناسب، به اراده و علم و حكمت كسي كه «كل شيء عنده بمقدار». اين تناسب را اگر كسي درك كرد، بعد روشن مي‌شود كه در تمام دائره‌ي وجود، به تمام مراتب وجود، اين كلي منحصر به فرد كيست.


    تفسير سوره يس - جلسه هفتم
    بحث منتهي شد به دفع اين شبهه كه رواياتي كه در ترتّب ثوابهاي مختلف است بر قرائت قرآن، بر تعليم قرآن، بر تدبر در قرآن، عمده‌ي اين روايات، از جهت سند ضعيف است؛ قهرا اين مشكل پيدا مي‌شود: ممكن است اذهان ساده بالنسبه به اين مطالب احساس كنند سستي را.
    مقصد از اين بحث اين است كه تمام آنچه وارد شده، در درجات، مثوبات، ما يترتب بر همه‌ي جهات قرآن، تمام، تام است و به حدي از استحكام است كه هر فقيه محتاطي بر طبق همين روايات، اگر اهل فقاهت باشد، قطعا فتوا مي‌دهد.
    اولا: بايد دقت كرد، كتاب چه كتابي است؟ اگر كسي در يك امر تأمل كند، همان كافي است و آن امر اين است كه تناسب بين ظرف و مظروف از اهم مطالب است. هر ظرفي بايد با مظروف، هر مظروفي با ظرف، تناسبي داشته باشد كه آن تناسب، به اراده و علم و حكمت كسي كه «كل شيء عنده بمقدار». اين تناسب را اگر كسي درك كرد، بعد روشن مي‌شود كه در تمام دائره‌ي وجود، به تمام مراتب وجود، اين كلي منحصر به فرد كيست.

    بسم الله الرحمن الرحيم
    الحمد لله رب العالمين وصلی الله علی سيدنا محمد وآله الطاهرين سيما بقية الله فى الارضين واللعن علی اعدائهم الى يوم الدين
    بحث منتهي شد به دفع اين شبهه كه رواياتي كه در ترتّب ثوابهاي مختلف است بر قرائت قرآن، بر تعليم قرآن، بر تدبر در قرآن، عمده‌ي اين روايات، از جهت سند ضعيف است؛ قهرا اين مشكل پيدا مي‌شود: ممكن است اذهان ساده بالنسبه به اين مطالب احساس كنند سستي را.
    مقصد از اين بحث اين است كه تمام آنچه وارد شده، در درجات، مثوبات، ما يترتب بر همه‌ي جهات قرآن، تمام، تام است و به حدي از استحكام است كه هر فقيه محتاطي بر طبق همين روايات، اگر اهل فقاهت باشد، قطعا فتوا مي‌دهد.
    اولا: بايد دقت كرد، كتاب چه كتابي است؟ اگر كسي در يك امر تأمل كند، همان كافي است و آن امر اين است كه تناسب بين ظرف و مظروف از اهم مطالب است. هر ظرفي بايد با مظروف، هر مظروفي با ظرف، تناسبي داشته باشد كه آن تناسب، به اراده و علم و حكمت كسي كه «كل شيء عنده بمقدار». اين تناسب را اگر كسي درك كرد، بعد روشن مي‌شود كه در تمام دائره‌ي وجود، به تمام مراتب وجود، اين كلي منحصر به فرد كيست.
    اولا: بايد فهميد كه عصاره‌ي عالم انسان است و اين انسان است كه خدا گوهر عقل را، در وجود او قرار داده. آن گوهري كه قدرت تسخير تمام سماوات و ارضين را دارد. همچو مايه‌اي در انسان است. «لقد خلقنا الإنسان في أحسن تقويم». اين آيات دركش مشكل است! اولا، بايد ديد گوينده كيست؟ چه جور بيان شده؟ تقويم تمام كائنات، تمام موجودات، از اعلا تا انزل وجود، همه تقويم خاص دارند. در همه‌ي اينها احسن التقاويم انسان است. «لقد خلقنا الإنسان في أحسن تقويم».
    حالا بايد فكر كرد، آن كسي كه انسان كامل است، يعني تمام آنچه كه در خميره‌ي آدميت، از علم، قدرت، حكمت به وديعت نهاده شده، همه در يكنفر به فعليت رسيده. چون خود فعليت باز مراتب دارد، از جهت كمي، از جهت كيفي، بايد حساب بشود، بعد معلوم مي‌شود قرآن چه حقيقتي است. آنچه در اين انسان است به طور بذر و بالقوه، از همه‌ي مكارم، از همه‌ي فضائل، آن وقت عدد اينها را بايد ديد. اين از جهت كمي. بعد از جهت كيفي، درجات قابل تحديد نيست؛ يعني نمي‌شود گفت مثلا: شجاعت، سخاوت، مراتب كمالش تا كجا است.
    نمونه‌ي كمال قوا اين مي‌شود: «والله ما قلعت باب خيبر بقوة جسدانية ولا بحركة غذائية بل بقوة ملكية ونفس بنور بارئها مضيئة».آن وقت، در شجاعت مي‌رسد، تا اين جا كه فخر رازي هم به اين جا كه مي‌رسد، مي‌گويد: اين قدرت، در علي بن ابي طالب، در اثر انقطاع از تمام كائنات پيدا شد. منتها اين حقوق ضائع شده، حتي به وسيله‌ي خود ما!
    علی اي حال، آن وقت سلسله‌ي مراتب طولي، وقتي ملاحظه بشود، از جهت نظري، از جهت عملي، از بدو، شروع مي‌شود، ختمش كجا است؟ ختم «وعلّمك ما لم تكن تعلم وكان فضل الله عليك عظيما». آن وقت، تمام آدميت، آن چه دارد، به فعليت كه رسيد، اين مقام مي‌شود مقام خاتميت، حقيقت خاتميت اين است؛ يعني فعليت تمام ودايع عقلي، اخلاقي، عملي، در يك نقطه. آن وقت، در مقابل اين ظرفيت، همه ظرفيتها گم مي‌شود. ظرفيت نفوس همچنين فرق مي‌كند، تا مي‌رسد به اينكه اين ظرفيت، قابل تلقي وحي بشود. از همه‌ي مراحل كه گذشت، مي‌رسد به اين جا. اين در حركت طولي است؛ در مقام خروج ما بالقوه در انسان است الی ما بالفعل. بعد كه رسيد به اينجا- اين مرحله‌ي اول است- منقلب مي‌شود اين بشر.
    حالا اين انقلاب چه جور است؟
    نمونه‌ي ‌اين انقلاب را بايد در تعبير خواب يوسف فهميد كه اسراري است آن جا. از اين جا شروع مي‌شود: يوسفي كه از يك دانه‌ي گندم كه او در عالم خواب ديده، يك گاو چاق كه عزيز مصر در عالم رؤيا ديده، استنباط مي‌كند پيشآمد هفت ساله‌ی مملكت مصر را. اين تازه درجه‌ي اول است.
    بعد بالاتر مي‌رود. رفعت مي‌رسد به مقام كساني كه صلاحيت دارند كه بگيرند آن اسماء مكنونه را.آن هم باز درجات دارد. از نوح شروع مي‌شود، به ابراهيم ختم مي‌شود.آن وقت ظرفيت ابراهيمي لازم است، تا خداوند آن مقامات را كه «وإذ ابتلی إبراهيم ربه بكلمات فأتمهن قال إني جاعلك للناس إماما».
    اين ظرفيت به آن جا كه مي‌رسد، ديگر خلاصه مي‌شود، همچنين بالا مي‌رود، هنوز به حد كمال نرسيده؛ در مرتبه‌ي نقص است. منتهي كه شد به آن جا كه تمام ما بالقوه بشود بالفعل، تمام آنچه در اين شجره‌ي طيبه هست، همه به ثمر بنشيند، آن وقت به اين جا كه رسيد، «ما كان محمد أبا أحد من رجالكم ولكن رسول الله وخاتم النبيين». ديگر ختم مي‌شود. اين چه ظرفيتي است حالا؟!
    آن وقت، اين بشر، از آن احسن تقويم شروع شد، در مرحله‌ي فعليت، اين درجات را طي كرد، بعد كه رسيد به اين مرتبه، آن وقت، اين روح، اين ظرفيت را پيدا كرد. ظرفيت رسيد، از جهت توسعه، به حدي كه نهايت ندارد و مهم اين جهت است. اين از جهت كميت سعه‌ي اين ظرف. از جهت كيفيت: از جهت كيفيت، ديگر كمرشكن است! منتها کيست که بفهمد «و لو أن قرآنا سيرت به الجبال». «ولو أن قرآنا سيرت به الجبال» يعني چه؟! «قطعت به الأرض» يعني چه؟! «كلم به الموتي» يعني چه؟! «لو أنزلنا هذا القرآن علی جبل لرأيته خاشعا متصدعا من خشية الله».
    آن، وقت قرآني كه قدرتش اين است كه همه‌ي جبال را حركت مي‌دهد، تمام زمين را تكه تكه مي‌كند. اين است قرآن! «ولو أن قرآنا سيرت به الجبال أو قطعت به الأرض أو كلم به الموتی». زنده مي‌كند همه موتي را. نه روح موسي ظرفيتش را دارد؛ نه روح عيسی؛ نه قلب ابراهيم. بعد وقتي رسيد به اين مرتبه، آن وقت معلوم مي‌شود «ونزلنا عليك الكتاب»، «ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيء»؛ چرا؟ كل شيء حد ندارد. قلب محدود ظرفيت نامحدود را ندارد. اين است كه وقتي ظرفيت شد، ظرفيت خاتميت، مظروف مي‌شود كتابي كه «كتاب أنزلناه إليك لتخرج الناس من الظلمات إلی النور». تمام ناس، بدون استثناء، كل من يطلق عليه كلمة «الناس»، ديگر از اين قلمرو كسي خارج نيست، آن هم جمع محلي به «ال»، «لتخرج الناس من الظلمات». اين ظلمات دريايي است، از بحث. ظلماتي كه در بشر است حد ندارد؛ چون انسان شناخته نشده.
    حالا اين انسان بايد به ثمر برسد. به ثمر كي مي‌رسد؟ وقتي از همه‌ي ظلمات در بيايد. بعد برسد به نور. نور چيست؟ «الله نور السماوات والأرض». آن وقت، همچو كتابي، بر همچو قلبي، بايد نازل بشود. وقتي چنين شد، اين ظرفيت است كه مي‌تواند اين مظروف را بگيرد. بعد كه اين مظروف را گرفت، به ثمر برساند بشر را. آن هم كجا ما رسيده‌ايم؟!
    وقتي آدمي مي‌فهمد چه خبر است كه آن فحولي كه در ميدان حكمت و نظر واقع شدند، از فلاسفه‌ي يونان و حكماء مصر و همه‌ي اين انظار، آن وقت، مي‌فهمد بشر در چه ظلماتي است! انساني كه اين همه جان كنده، چندين هزار سال كار كرده، شما ببينيد تحول اين انسان، در كوچكترين، پست‌ترين موجود اين عالم چه قدر است؟ مثلا تركيب جسم، جسم از چي مركب است؟ خوب، اين مسئله‌اي است كه چندين هزار سال است، فكرها را به خود گرفته؛ آن هم چه افكاري! مثل ارسطوها، افلاطون‌ها، فارابي‌ها، ابن سيناها، همه در اين غرقاب وارد شدند. از جزء لا يتجزي گرفته كه شروع شده نظريه‌ي ذيمقراطيس. اين قدر اين بحث مالش خورده، اين اندازه زير افكار پخته شده، تا رسيده به تركيب از هيولا و صورت، از جهت قوه و فعل، به برهان قوه و فعل و به برهان فصل و وصل. بعد از همه‌ي اينها، باز يك مرتبه برگشته، رسيده به كوچكترين ذرات. معلوم شده كه مركب است از ذراتي، آن ذرات هم از جنبه‌ي منفي و مثبت. بالاخره اين فهم و درك بشر است، آن هم در نزديكترين اشياء.
    اين بشر با اين فكر، مي‌تواند به خدا برسد؟! كسي كه اين جور وامانده، آن هم نه واماندگي از اين متفلسفها، اين‌ها كه طرف حساب نيستند، واماندگي از كساني كه به حقيقت فيلسوف هستند. از اين جا شروع مي‌شود. بعد آن كساني كه خريت بحث هستند، در هر بحثي كه وارد مي‌شوند، اقوال، آراء، همه‌ي اينها چيست؟ همه‌ي اينها احاطه كرده افكار را. ظلمات فكري از يك طرف، ظلمات اخلاقي از يك طرف، ظلمات عملي از يك طرف؛آن هم «ناس»، با تمام مراتبش؛ يعني قوي‌ترين فكر عالم گرفتار اين ظلمات است، ضعيف‌ترين فكر عالم گرفتار اين ظلمات است؛ «لتخرج الناس من الظلمات». اگر ارسطو گرفتار نبود كه عموم «ناس» تمام نبود. اگر هزارها مثل افلاطون در ظلمات نبود كه «لتخرج الناس» نبود. جميع اين بشر، به جميع مراتب، همه غرق هستند در ظلمات.
    يك مُخرِج، يك وسيله‌ي اخراج است. آن مُخرِج انسان كامل است؛ قلب القلوب است؛ ظرفيت أتم و اكمل نبوت و رسالت تا سر حد خاتميت است. آن وسيله‌ي اخراج، كتابي است كه «أنزلناه إليك لتخرج الناس من الظلمات إلی النور».
    بعد كم كم، به همين قرآن، بشر به جايي مي‌رسد كه وقتي مرتبه به مرتبه بالا رفت، به سلمان فرمود: امروز بيا، بردش به بيابان. بعد كه رسيد، از مقداري از اين ظلمات بيرون آمد، اما هنوز كجا؟! بعد آن جا استعداد كه پيدا شد، از همين كتاب، يك حرف به گوش سلمان گفت. يك حرف! به مجرد اين كه اين حرف را تلقي كرد، ديد عالم است به بلايا، عالم است به منايا. چشم باز شد، همه چيز را ديد، گفت: يا اميرالمؤمنين بر اين عطا بيفزا. آن جا بود كه امير، در همه‌ي عمرش، يك كلمه فارسي تلفظ كرد. فرمود: امروت هميم بس است. اين به زبان سلمان آن روز. امروزت همين بس است.يعني اين قلب، ديگر بيشتر گنجايش ندارد.
    به رشيد هجري يك حرف ياد داد. آن غوغاي بهت‌آور و آن تجريد نفس و آن تمثل روح، همه نتيجه‌ي آن حرف بود.
    «ولو أن قرآنا سيرت به الجبال أو قطعت به الأرض أو كلم به الموتی بل لله الأمر جميعا».
    حالا اين قرآن، وقتي عظمتش اين است، مظروفِ يك همچو ظرفي است، همه‌ي شئونش منقلب مي‌شود؛ يعني جوري است كه همه‌ي اين رواياتي كه وارد شده، براي حكيم متبحر و كسي كه از گرداب‌ها درآمده، همه حل مي‌شود.
    يك حرف شنيدنش، شنيدن يك حرف از اين كتاب، يك سيئه محو مي‌كند؛ يك حسنه ثبت مي‌كند؛ يك درجه بالا مي‌برد. اين شنيدنش. معلمي كه تعليم مي‌كند، برائت از نار برايش مي‌نويسند. آن كسي كه قرائت مي‌كند، مي‌خواند، به هر حرفي ايستاده در حال نماز، نشسته در حال نماز، در حال راه رفتن، در حال نشستن، به اختلاف احوال به درجات مناصب و خصوصيات، مقامات عوض مي‌شود. همه‌ي اينها حل مي‌شود. آن وقت رسيده به اين جا، و اين مهم است: اگر شابي، از جواني، اختلط روحش با دَمَش به اين قرآن، اين به كجا مي‌رسد؟ اگر اين اختلاط پيدا بشود، به اين جا مي‌رسد كه روز قيامت كه مي‌شود، خدا خودش، نه به وسيله ملائكه، خدا خودش تاج كرامت بر سر اين شخص مي‌گذارد. دو حُلّه بر او مي‌پوشاند. خُلد را در يسارش قرار مي‌دهد، أمن را در يمينش. بعد مي‌فرمايد: اين بهشت مباح است براي تو. اباحه مي‌كند ديگر. آن هم نه يك قصر و دو قصر، تمام بهشت را برايش مباح مي‌كند. بعد مي‌فرمايد: يك آيه بخوان يك درجه بالا برو.
    خوشا به حال آن كساني كه فهميدند اين كتاب، چه كتابي است. خواندند و تدبر كردند و به كار بستند.
    بحث تمام نشد. ما مي‌خواستيم از هفته ديگر وارد سوره بشويم، اما تتمه اين بحث مانده براي بعد.

    در خواست شما با موفقیت ثبت شد

    OK
  • صفحه نخست
  • اخبار
  • صوتی و تصویری
  • بیانات
  • بیانات برگزیده
  • مراسم دفتر
  • درس ها
  • تفسیر قرآن کریم
  • احکام شرعی
  • مسائل شرعی
  • سؤالات شرعی
  • ارسال استفتاء
  • ارشادات
  • نکته ها و حکایت ها
  • رهنمود ها و توصیه ها
  • اعتقادی و اخلاقی
  • آثار و تألیفات
  • کتاب ها
  • اشعار معظم له
  • زندگینامه
  • ارتباط با ما
  • دفتر مرجعیت
  • تماس با ما