• سایت رسمی دفتر حضرت آيت الله العظمى وحيد خراسانى

    بحث در مشكل اخبار وارده در ثوابهاي مختلف براي قرائت قرآن بود. مقتضاي دليل عقلي با مقدمات اين شد كه آنچه در همه‌ي اين اخبار گفته شده، نسبت به آنچه كه در واقع امر متناسب با عظمت قرآن است، در حد ما است، نه در حد قرآن.
    اما از جهت نقلي:
    دليل قاطع نقلي براي حل مشكل، اخبار "من بلغ" است.


    تفسير سوره يس - جلسه نهم
    بحث در مشكل اخبار وارده در ثوابهاي مختلف براي قرائت قرآن بود. مقتضاي دليل عقلي با مقدمات اين شد كه آنچه در همه‌ي اين اخبار گفته شده، نسبت به آنچه كه در واقع امر متناسب با عظمت قرآن است، در حد ما است، نه در حد قرآن.
    اما از جهت نقلي:
    دليل قاطع نقلي براي حل مشكل، اخبار "من بلغ" است.

    بسم الله الرحمن الرحيم
    الحمد لله رب العالمين وصلی الله علی سيدنا محمد وآله الطاهرين سيما بقية الله فى الارضين واللعن علی اعدائهم الى يوم الدين
    بحث در مشكل اخبار وارده در ثوابهاي مختلف براي قرائت قرآن بود. مقتضاي دليل عقلي با مقدمات اين شد كه آنچه در همه‌ي اين اخبار گفته شده، نسبت به آنچه كه در واقع امر متناسب با عظمت قرآن است، در حد ما است، نه در حد قرآن.
    اما از جهت نقلي:
    دليل قاطع نقلي براي حل مشكل، اخبار "من بلغ" است.
    توضيح مطلب اين است كه اين روايات در منتها درجه‌ي صحت سند است و فقهاء مطلقا -بدون استثناء- أعلام فقاهت سه مسلك دارند:
    مسلك اول كه مسلك مشهور از فقهاء است، تسامح در ادله‌ي سنن است. معناي اين كلمه اين است كه با آن دقت‌هاي اصولي و عمق افكار اساطين در شرائط حجيت، حتي كساني كه قائل اند به حجيت روايت عدل اماميِ ضابط، و قائل به حجيت خبر ثقه نيستند، همه‌ي اينها مطلقا، در مورد ما وَرَد در آن مثوبات و مقامات مترتبه بر فضائل قرآن، بر طبق قاعده‌ي تسامح، مسلك اين مي‌شود كه ادله‌ي اعتبار شرائط، حتي بر مسلك مثل صاحب مدارك، تخصيص مي‌خورد به اين روايات؛ و وقتي تخصيص خورد، شرائط ثابته در حجيت خبر، در اين مورد ساقط مي‌شود؛ همه‌ي اين روايات ضعيفه حجت مي‌شود، حجةٌ شرعية.
    البته حجيت... . اهل فن بايد خوب در اين بحث دقت كنند؛ چون هم از جهت مبنا، هم از جهت بنا، بسيار مهم است در حل اين معضله. حجيت تارة بلا واسطه است؛ تارة مع الواسطه. بلا واسطه، حجج عقليه مي‌شوند. حجت عقلي حجيتش بلا توسط است. اين فقط در علم است. حجيت بالواسطه در علمي است. در آنجا حجيت به واسطه مي‌شود و آن واسطه، ادله‌ي اعتبار است كه الغاء احتمال خلاف مي‌كند؛ قهرا به مقتضاي قاعده، تنزيل مي‌شود ،بعد از الغاء احتمال خلاف، به مثل لسان «لا عذر في التشكيك فيما يروي عنّا ثقاتنا»؛ قهرا مي‌شود حجت، اما به اين واسطه. اين واسطه‌ي اول است.
    در اين روايات دو واسطه پيدا مي‌شود و باز برزخ مي‌شود بين آن دسته و بين حجيت. اين نُه روايت كه مجموع نصوص نه روايت است و ما از اين نه روايت، ولو بيشتر از اين است، اما به يك روايت اكتفا مي‌كنيم و آن روايت اين است:
    محمد بن يعقوب، عن علي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن سالم.
    البته اين روايت جهاتي از دقت دارد: قلّت وسائط، عظمت مشايخ، اشتمال بر بعضي از اصحاب اجماع. اين است كه روايت از نظر ادقاء و محققين اهل فن، در اعلا درجه‌ي وثاقت مي‌شود.
    كليني از علي بن ابراهيم قمي شيخ القميين، از ابراهيم بن هاشم، از ابن ابي عمير كه اجمعت العصابة علی تصحيح ما يصح عنه، از هشام بن سالم كه جلالت او هم فوق توثيق است، از امام ابي عبد الله عليه‌السلام «قال: من سمع شيئا من الثواب علی شي‏ء…». آن دقتي كه در فقه حديث لازم است، در اين دو كلمه است: «شيئا من الثواب»؛ به اطلاق «شيء». «علی شيء»، اين هم به اطلاق. اين است كه اين روايت هم سندا، هم دلالةً، مشتمل بر دقائقي است. «فصنعه»؛ آن كار را انجام بدهد.
    اين روايت ولو مرسل، خوب دقت كنيد، چه مرسل، چه مسند، چه مقطوع، تمام اقسام را قهرا شامل مي‌شود؛ هم مسندات، هم مرسلات، هم مقطوعات، همه‌ي اين اقسام؛ آن مسندات هم باز، با اشتمال بر تمام جهات قطع در روات، جميع اينها در اين اطلاق جمع مي‌شود.
    اگر آن كار را كرد، «كان له…»، همان چه كه رسيده در دفتر عمل او ثبت مي‌شود «وإن لم يكن علی ما بلغه»؛ چه «علی ما بلغه»، چه لم يكن «علی ما بلغه»، همه‌ي آنها محقق مي‌شود.
    نتيجه بر اين مبنا، مي‌شود حجيت همه‌ي اين روايات، در حدي كه أفقه فقهاء بر طبق آن روايتي كه در منتها درجه‌ي ضعف است، فتوا مي‌دهند و إخبار مي‌كنند و اين مهم است.
    معناي مسلك اول كه مشهور است، اين است. و وجه صناعي مطلب هم اين است كه نسبت اين روايات به ادله حجيت خبر، نسبت خاص و مطلق است. وقتي نسبت، نسبت عموم و خصوص شد، بالاتفاق خاص مقدم مي‌شود، إما به مناط اظهريت، إما به مناط حكومت. اين مسلك اول.
    مسلك دوم إسقاط شرائط حجيت نيست، بلكه تبدّل عنوان است؛ يعني نفس عنوان بلوغ، مغيِِّر مي‌شود. وقتي عنوان عوض شد، حكم عوض مي‌شود؛ قهراً بر مسلك دوم هم حكم مي‌شود به استحباب و فقيه فتوا مي‌دهد.
    مسلك سوم كه نه الغاء شرائط حجيت است، نه تبدل عنوان است، باز مشكله را حل مي‌كند، از اين طريق كه تمام اين ثوابها بر آن عمل مرتب مي‌شود، فقط به عنوان انقياد.
    علی المسالك الثلاثة كه خالي از اين سه نيست، تمام ثوابها قطعي مي‌شود.
    براي تتمه‌ي بحث يك روايت امروز مي‌خوانيم؛ چون از جلسه بعد ديگر وارد مي‌شويم در تفسير. ولو بعضي از فضلائي كه يُعتنی بشأنهم خيلي اصرار كردند كه اين بحث را ادامه بدهيم، بالنسبه به خود موضوع فن، ولي چون دامنه‌ي اين بحث مفصل است، ده شعبه دارد؛ ما در شعبه اول فقط قسمتي را گفتيم در همه‌ي اين جلسات، اگر بخواهيم اين بحث را ادامه بدهيم به تفسير نمي‌رسيم. اما همين كار را تمام مي‌كند. اينجا، خوب گوش بدهيد.
    مهم اين است: ما همه‌ي روايات ضعاف را تمام كرديم. حالا اگر روايتي باشد صحيح در اعلا درجه‌ي قوت، هم سندا، هم متناً، آن وقت معلوم مي‌شود قرآن چيست! و اين حقيقت چه حقيقتي است! و ما چه اندازه خسارت كرديم! و هر چه زودتر بايد جبران اين خسارت بشود.
    عن علي بن ابراهيم، باز خوب دقت كنيد اهلش. اين روايت باز جهاتي دارد:يكي اينكه از اعظم مشايخ حديث است. اين اولا؛ثانيا، علاوه بر سند معتبر، مشتمل بر عده است در اَسناد كافي.رواياتي كه مشتمل است بر عده، يعني كليني مي‌گويد: عن عدة من اصحابنا، اين روايات حساب علی حده دارد كه ان شاءالله بحثش در وقت خودش در جهت روايي، بايد طرح بشود. و اين از آن روايات است.
    عن علي بن ابراهيم، عن ابيه، كليني، اين يك سند، وعن عدة من اصحابنا، عن احمد بن محمد و سهل بن زياد.
    سهل بن زياد فيه كلام، ولو ما قويّ اش مي‌دانيم در محلش.
    اما اين روايت علاوه بر سهل، از احمد بن محمد است كه اغنی و اعلا از توثيق است.
    جميعاً، عن ابن محبوب كه از بزرگترين رجال حديث است.
    عن مالك بن عطيه كه موثق به توثيق نجاشي است.
    عن يونس بن عمار كه موثق باز به توثيق نجاشي است.
    قال: قال ابو عبد الله عليه‌‌السلام…
    اگر فقيه دقيق تأمل كند، اين روايت، روايتي است كه متنا و سندا براي اهلش قطع به صدور مي‌آورد.
    اما متن حديث: «يدعی ابن آدم …». در فقه حديث بحث مفصل است، به حد وقت ما مي‌گوييم. اول اين است: «يدعی ابن آدم …». سه مرحله طي مي‌شود. اينجا است جاي فقاهت! «يدعی ابن آدم للحساب…». دعوت مي‌شود. كي دعوت مي‌شود؟ پسر آدم، در اين حد است. بيا به حساب. «يقدم القرآن أمامه…». اين ابن آدم كه دعوت شد، قرآن جلو او مي‌آيد. «في أحسن صورة فيقول: يا رب! أنا القرآن وهذا عبدك المؤمن…». اينجا است غوغاي درايت حديث!
    ابن آدم منقلب شد. همان طوري كه اكسير به فلز مي‌خورد، فلز را آناً منقلب مي‌كند. وقتي دعوتش مي‌كنند به حساب، ابن آدم است... - در روايات دقت كنيد؛ «لا نعد الرجل منكم فقيها حتى يعرف معاريض كلامنا»- ابن آدم به كجا رسيد؟ اكسيري به او خورد. آن اكسير چيست؟ آن قرآني كه مقدّم آمد. «هذا عبدك المؤمن…».هم شد عبد، هم شد ديگر مؤمن، آن هم به سكه‌اي كه قرآن زد به سينه‌اش!
    بعد شرح مي‌دهد: «قد كان يتعب نفسه بتلاوتي»؛ اين بنده‌ي مؤمن تو به تعب مي‌انداخت خودش را به تلاوت من. «ويطيل ليله بترتيلي وتفيض عيناه إذا تهجد فأرضه كما أرضاني»؛ خدايا! او را راضي كن، همان طوري كه مرا راضي كرده.
    از اين جا مهم است: «فيقول العزيز الجبار…». خود اسماء خدا حساب دارد. اينجا «يقول العزيز الجبار»، بعد از شفاعت قرآن، «عبدي». بعد مرحله‌ي سوم مي‌آيد. آنجا «ابن آدم» بود، بعد شد «عبدك المؤمن» به قرآن. بعد به خدا مي‌رسد، مي‌شود «عبدي». «يا أيتها النفس المطمئنة، ارجعي إلى ربك راضية مرضية، فادخلي في عبادي». اين ديگر منتها درجه است! «فيقول العزيز الجبار عبدي ابسط يمينك»؛ دست راستت را باز كن. ديگر به شرح اينها نمي‌رسيم. يعني چه «ابسط يمينك»؟! بعد «يملؤها رضوان الله…»، پر مي‌كند از رضوان. رضوان چيست؟«و رضوان من الله أكبر»، «رضي الله عنهم ورضوا عنه». اين طرف راست است. «ويملأ شماله من رحمة الله…». طرف شمال پر مي‌شود، از چي؟ «من رحمة الله».
    تمام فيوضات خدا دو قسم مي‌شود: فيض عام؛ فيض خاص. فيض عام رحمت است. فيض خاص رضوان است. فيض خاص در يمين قاري قرآن است. فيض عام در شمال قاري قرآن است. اين است غوغاي بحث! اين است مقام قرآن! اين است اثر ارتباط با قرآن!
    «ثم يقال: هذه الجنة مباحة لك…»، اين بهشت براي تو مباح است ديگر؛ نه يك گوشه‌اش، نه دو گوشه‌اش؛ سر تا سر مباح است. «فاقرأ واصعد»؛ قرائت كن بالا برو. «فإذا قرأ آية صعد درجة». يك آيه مي‌خواند، يك درجه بالا مي‌رود. به آخر آيه كه مي‌رسد، تمام درجات طي مي‌شود.
    «وأنذرهم يوم الحسرة إذ قضي الأمر». از اين تاريخ خودتان با قرآن بايد عوض بشويد. هر جا هم رفتيد بايد مردم را بيدار كنيد: اين است قرآن! منتها بايد بدانيد قرآن جسمي دارد، روحي دارد. اين جسم، روحش چيست؟ اين جسم و روح بايد با هم ضميمه بشود. جسم بين الدفتين است؛ روح ، حجة بن الحسن العسكري است.
    اين است معناي «يس والقرآن الحكيم»، به ضميمه‌ي «سلام علی آل ياسين». اين است اشارات قرآن و حديث! اين قرآن صامت، آن ناطق! اين يس، آن آل ياسين! اجتماع اين دو، عصاره‌ي «اني تارك فيكم الثقلين».

    در خواست شما با موفقیت ثبت شد

    OK
  • صفحه نخست
  • اخبار
  • صوتی و تصویری
  • بیانات
  • بیانات برگزیده
  • مراسم دفتر
  • درس ها
  • تفسیر قرآن کریم
  • احکام شرعی
  • مسائل شرعی
  • سؤالات شرعی
  • ارسال استفتاء
  • ارشادات
  • نکته ها و حکایت ها
  • رهنمود ها و توصیه ها
  • اعتقادی و اخلاقی
  • آثار و تألیفات
  • کتاب ها
  • اشعار معظم له
  • زندگینامه
  • ارتباط با ما
  • دفتر مرجعیت
  • تماس با ما