در فلسفه برهان «لم» است و دليل «انّ». و برهاني كه ما اطلاق ميكنيم، به معناي اعم است، «قل هاتوا برهانكم إن كنتم صادقين» و برهان قرآن اين چنين است. برهان اين مدعا باز بايد اقوي البراهين باشد و اقوي البراهين و اشرفها و اعلاها، برهاني است كه باز متخذ از خود قرآن باشد و متكي باشد عقل به وحي؛ قهرا تفسير بايد بر اين اساس باشد.
برهان اين امر كه ابتدا در كل امور و استعانت بايد به اسم او باشد، دو آيه در قرآن است، از جهت مقتضي و يك آيه در قرآن است، از جهت مانع. در بحث قبلي گفتيم: ممكن نيست تحقق اثر، الا به تماميت مقتضي و فقد مانع. اگر مقتضي نبود، يا قاصر بود، محال است اثر. اگر مقتضي محقق شد، مانع بود، محال است اثر. هم اصل مقتضي، هم تماميت اقتضاء مقتضي و هم دفع و رفع مانع، هر دو تا ـدر هر كلمهاي اهلش دقت كنندـ هم در دفع، هم در رفع مانع، در همهي اين مراحل، اسم خدا است و بدون اين ممكن نيست.
الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين سيما بقية الله في الارضين و اللعن علي اعدائهم الي يوم الدين
بحث در «باء» بسم الله بود. نتيجه اين شد كه ابتداء در قرآن بايد به «اسم الله» باشد و در كل امور، صغير يا كبير، هم ابتداء و هم استعانت «بسم الله» باشد. دليل اين مدعا، چون همهي مطالب، بايد مستند باشد به برهان. برهاني كه مراد ما است، اعم از برهان فلسفي است.
در فلسفه برهان «لم» است و دليل «انّ». و برهاني كه ما اطلاق ميكنيم، به معناي اعم است، «قل هاتوا برهانكم إن كنتم صادقين» و برهان قرآن اين چنين است. برهان اين مدعا باز بايد اقوی البراهين باشد و اقوی البراهين و اشرفها و اعلاها، برهاني است كه باز متخذ از خود قرآن باشد و متكي باشد عقل به وحي؛ قهرا تفسير بايد بر اين اساس باشد.
برهان اين امر كه ابتدا در كل امور و استعانت بايد به اسم او باشد، دو آيه در قرآن است، از جهت مقتضي و يك آيه در قرآن است، از جهت مانع. در بحث قبلي گفتيم: ممكن نيست تحقق اثر، الا به تماميت مقتضي و فقد مانع. اگر مقتضي نبود، يا قاصر بود، محال است اثر. اگر مقتضي محقق شد، مانع بود، محال است اثر. هم اصل مقتضي، هم تماميت اقتضاء مقتضي و هم دفع و رفع مانع، هر دو تا ـدر هر كلمهاي اهلش دقت كنندـ هم در دفع، هم در رفع مانع، در همهي اين مراحل، اسم خدا است و بدون اين ممكن نيست.
اما بالنسبه به مرحلهي اقتضاء: دو آيه در قرآن است. خود اين دو آيه بدون تأمل، دو كتاب بحث دارد، ولي ما در اثر ضيق مجال فقط به اشاره ميگذريم. خصوصيات آيه را باز بايد كساني كه اهل نظر هستند، از وقتي شروع ميكنم، در هر كلمه دقت كنند.
يك آيه در سورهي حج است؛ يك آيه در سورهي عنكبوت است. آيهاي كه در سورهي حج است، شروع ميشود به اين خطاب: مخاطب كيست؟ «ناس»، من يطلق عليه عنوان الناس، از اعلا تا ادنی. «يا أيها الناس ضرب مثل فاستمعوا له…». اصلا در نحوهي بيان مندكّ ميشود همه چيز، «يا أيها الناس ضرب مثل»، بعد «فاستمعوا له»؛ استماع كنيد. اين بيان خدا است! موسي بايد مستمع باشد؛ عيسي بايد مستمع باشد؛ از خاتم كه نقطهي اعلاي وجود است، تا انزل افراد ناس، همه در اين آيه، به استماع امر شدند؛ پس مطلب چقدر مهم است!
«إن الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا…».
آيات شأن نزول دارد؛ شأن نزول، خاص است، ولي منزَل عام است.
«إن الذين تدعون من دون الله…»، كلمهي تعبدون نيست ـاينها را خود دقت كنيدـ «تدعون» است؛ يكي از مصاديقش ميشود عبادت كه در مورد شأن نزول است. «من دون الله»، از خدا بگذر، بدون استثناء، كل من يدعي، «لن يخلقوا ذبابا»، لن نفي ابد است. «و لو اجتمعوا له…»؛ تمام قدرت مَن دون الله، اگر متمركز بشود، از خلق يك مگس عاجز است. در اينجا چه مباحثي است! اگر كسي فكر كند كه وقتي مگس مينشيند، اين دو تا دست، مرتب، روي چشم كشيده ميشود، در خود اين اگر تأمل بشود، برهان «لن يخلقوا ذبابا» روشن ميشود. اين خلقت، آن هم از آن چشمها، از آن دستها، از آن رمزي كه در چشم اين ذباب است و از آن سرّي كه در آن دستها است، گرفته، تا آن بالها، در بال راست چه خبر است، در بال چپ باز چه خبر است، تا برسد به بقيهي اعضاء. «من دون الله» قدرت بر خلق اين موجود ندارد.
بعد، «و إن يسلبهم الذباب شيئا…»، باز «من دون الله». ضعف چقدر است! عدم اقتضاء در چه حد است! اين موجود به اين ضعيفي، باز اگر از آنها سلب كند شيئي را، شيئي را! تا مينشيند، خرطوم فرو ميرود، ميگيرد، تمام قدرت عالم عاجز است از اينكه از آن پس بگيرد!
اين است قرآن! عمر هدر شد! نفهميديم اين چه كلامي است! و در هر جملهاي چه دريايي است! آن وقت مهم اين است: اين همه لاف، در دنيا، همان كسي كه تهديد كند همهي كرهي زمين را به قدرت اتمي كه در اختيار دارد، در مقابل نيش يك مگس عاجز است! ميگيرد خونش را، با تمام لشكر و عسكر و قدرت، قدرتِ پس گرفتن از يك مگس ندارد! و اين حكم همه است، بلا استثناء. اين است كه اگر كسي بيدار شد، آن وقت ميفهمد هر چيز، هر كس، نه كس است، نه چيز است؛ «ألا كل شيء ما خلا الله باطل»!
آن وقت ميفهمد چرا آن گوهر، از آن دهان درآمد كه در هر امري، صغير يا كبير، استعانت كنيد «بسم الله الرحمن الرحيم». اين جور قرآن خودش مدعا را طرح ميكند، خودش هم دليل ميآورد، ولي مطلب به اينجا كه تمام نميشود، بعد «ضعف الطالب و المطلوب». در اين غوغايي است! «ضعف الطالب و المطلوب»! مگس ميشود طالب، «من دون الله» ميشود مطلوب.
اين است خداشناسي! اين است اسم خدا! اين است كه عمر گذشت و نفهميديم و نرسيديم! اين است كه آن وقت كسي كه بفهمد، ميفهمد امير المؤمنين كيست! آن كسي كه ميگويد: فقط در عزت من همين بس كه من بندهي تو باشم! آن وقت ميفهمد كه علي كيست و اين گفته از چه مطالبي حكايت ميكند!
بعد باز ميفرمايد: «ما قدروا الله حق قدره». همه برهان، همه محكمترين دليل كه مغز هر حكيمي كه به مخّ حكمت برسد، در هر كلمه وا ميماند، چه ارتباطي است! چه نظمي است در اين كلمات! افسوس كه مجال شرح نيست!
بعد علت ميآورد. معلول اول؛ علت آخر؛ «إن الله …»، «إن الله لقوي عزيز». وقتي قوت را از همه گرفت، عزت را از همه گرفت، ديگر باقي نگذاشت چيزي؛ دليلي هم آورد كه هر عقلي سر ميسپارد.
بعد يك جمله فرمود: «و ما قدروا الله حق قدره» كه هر كسي را بيچاره ميكند. بعد هم علت را ذكر كرد؛ پس كيست؟ يكي است كه او قوي است و او عزيز است؛ غير از او هر چه هست ضعف است و ذلت است. در مَن دون الله به جز ضعف و ذلت نيست؛ فقط منحصر است قوت در مقابل «ضعف الطالب و المطلوب» و عزت به او.
بعد باز در دو جاي قرآن اين قوت و عزت را بيان ميكند. اين است كه قرآن زنجيرهاي است كه همه به هم مرتبط است. يك جا ميفرمايد: « اَنَّ القوة لله جميعا». يك جا هم ميفرمايد: «فإن العزة لله جميعا». در هر دو تا لفظ «جميع» است. باز چه سرّي است كه در يك جا بدون «فاء» است، « اَنَّ القوة لله جميعا»؛ در يك جا مصدَّر به «فا» است، «فإن العزة لله جميعا»؟
اين يك مَثَل ـخوب دقت كرديد؟ـ در سوره حج. باز برويد در سوره عنكبوت، «مثل الذين اتخذوا من دون الله أولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا…». آن يك مثل بود، اين يك مثل است. باز ربط هر دو مثل به هم چيست؟ اگر خدا خواست روشن ميشود. مَثل كساني كه اتخاذ كردهاند من دون الله وليّي. در آنجا «من دون الله» بود؛ در اينجا هم «من دون الله» است. آنجا دعا بود؛ اينجا ولايت است. همهي اينها اسراري دارد. «كمثل العنكبوت اتخذت بيتا…». آن متّخِذ تمثيل شده به عنكبوت. باز آن متّخَذ، اولياء، براي اين متخِذين تمثيل شده به بيت عنكبوت.
اين است اعجاز قرآن! كي بود كه از جزيرة العرب پيدا شد! و چه روحي بود كه اين آيات بر او نازل شد! و چه خورشيدي بود كه از آن ظلمات طلوع كرد و به نور اين كتاب آفاق عقول را اين جور منوّر كرد!
غوغايي كه در اين آيه است، اين است كه خود آن متخِذ به عنكبوت تمثيل شده؛ آن اوليائي كه من دون الله يتخذون، به بيت عنكبوت تمثيل شده. بعد هم باز اينجا علت آورده. آنجا علت، اينجا هم علت؛ «و إن أوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون». «لو» در قبال «إن»، در قبال «إذا» خصوصيتي دارد. معلوم ميشود مطلب اين قدر عميق است كه در خود تار عنكبوت علم بشر وا مانده.
حالا ربط دو آيه به هم چيست، تا بعد معلوم بشود نقش «بسم الله» چيست؟ ربط دو آيه به هم، اين است كه آن ذبابي كه ديدي به اين ذلت است، باز ذليلتر از آن ذباب، آن قدرتي است كه خونش را آن مگس ميگيرد و او قدرت پس گرفتن ندارد؛ باز همان ذباب اسير تار عنكبوت است.
اين است اعجاز قرآن! همان مگس را ـخوب دقت كنيدـ خون آن سرآمد قدرت دنيا را ميمكد، ذلت او را ثابت ميكند. بعد ذلت خودش كي ظاهر ميشود؟ ذلت خودش آن وقتي ظاهر ميشود كه گرفتار تار عنكبوتي ميشود. آن وقت «لو كانوا يعلمون».
كيست كه فهميد؟ كيست كه دانست؟ آن كسي فهميد كه اول افتخارش اين بود؛ دو افتخار داشت: افتخار اولي؛ افتخار دومي. افتخار اولش اين بود: «أنا عبد الله»؛ افتخار دومش اين بود: «و أخو رسول الله». او فقط فهميد و او هم آن چنان كه قدر ذات قدوس حق بود، منتها نه قدر او در مرتبهي الوهيت او، قدر او در مرتبهي عبوديت اين، آن قدر را به آن رسيد و انجام داد و گفت: «فزت ورب الكعبة» رفت و ورق را بست و تمام شد. اين بود سير مطلب.
حالا، وقتي ضعف مقتضي اين است، اصلا چيزي نمانده؛ نه قوتي است، نه عزتي، نه قدرتي، نه علمي، نه حكمتي؛ لا شيء محض!
منصور دوانيقي يك سؤال كرد از امام ششم. اين قضايا خيلي مهم است. امام بود، منصور هم بود. منصور دوانيقي… خوب، ما اينجا ديگر تاريخ كه نميگوييم؛ خودتان ببينيد، منصور كه بود و آن زمان هم، دائرهي قدرت چه بود و جباريت او هم چه جور بود. هم چنان كه مجلس بر قرار شد، يك مگس آمد نشست روي دستش. از دست، عقبش زد، نشست روي صورتش. بعد سؤال كرد از امام ششم؛ گفت: خدا اين مگس را براي چه خلق كرده؟ وقتي بيچاره شد، گفت: چرا خلقش كرده؟ يك جواب داد، آن جواب اين است: اين را خلق كرد تا جباران عالم را به همين ذليل كند.
اين حد قدرت، اين حد عزت، پس ثَبَت كه نه قدرتي است، نه عزتي، نه حيثيتي، نه شيئيتي، همه برهاني شد. حالا، مدد از كجا بايد بيايد؟ مدد از آنجايي كه «اَنَّ القوة لله جميعا». از كجا بايد ذلت رفع بشد؟ از آنجا كه «فإن العزة لله جميعا».
پس به حكم برهان، در هر كاري ابتداء، استعانت، از صغير، از كبير، «بسم الله الرحمن الرحيم».
بحث ما تمام نشد. اين در حد مقتضي، اجمالي بود. مانع بحث بعد.