دو باب هست: يكي باب ذباحه است؛ يكي باب صيد. در صيد هم باز دو طريق است: يك طريق به وسيلهي كلب معَلَّم است و ارسال؛ يك طريق به وسيلهي رمي است. در هر سه باب شروع ميشود. در كتاب ذباحه از بريدن چهار رگ، بعد از استقبال. آني كه شرط اخير است و متمم امر است، بردن اسم خدا است. اين در باب ذبح. در باب صيد، به هر دو قسمش، بعد از ارسال و بعد از اين كه كلب معلم باشد، باز جزء اخير علت تامه، ميشود تسميه. در قسم رمي اش، اذا رميت و سميت، باز جزء اخير ميشود تسميه. آنچه حقيقت امر را روشن ميكند، اين است كه همهي اينها قابل براي جعل بدل است.
الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين سيما بقية الله في الارضين و اللعن علي اعدائهم الي يوم الدين
بحث در بای بسم الله بود که این ابتدا و استعانت در کل امور باید به تمامیت مقتضی باشد و دفع مانع و این دو هم ممکن نیست الا به اسم الله تعالی. از جهت دفع مانع تاکیدی که در کلام خداست نسبت به امر به اكل مما ذكر اسم الله عليه و نهي از اكل مما لم يذكر اسم الله عليه و اينكه حقيقت تذكيه به چيست. اصل عدم تذكيه است. خروج از اين اصل راهي ندارد الا به تحقق تذكيه. مفهوم تذكيه كه بر ميگردد به حقيقت تطهير معنوي كي محقق ميشود؟
دو باب هست: يكي باب ذباحه است؛ يكي باب صيد. در صيد هم باز دو طريق است: يك طريق به وسيلهي كلب معَلَّم است و ارسال؛ يك طريق به وسيلهي رمي است. در هر سه باب شروع ميشود. در كتاب ذباحه از بريدن چهار رگ، بعد از استقبال. آني كه شرط اخير است و متمم امر است، بردن اسم خدا است. اين در باب ذبح. در باب صيد، به هر دو قسمش، بعد از ارسال و بعد از اين كه كلب معلم باشد، باز جزء اخير علت تامه، ميشود تسميه. در قسم رمي اش، اذا رميت و سميت، باز جزء اخير ميشود تسميه. آنچه حقيقت امر را روشن ميكند، اين است كه همهي اينها قابل براي جعل بدل است.
اما چرا تسميه جزء اخير علت است؟ چون آن بدل ندارد. و اين مطلب، از اين روايات معتبره استفاده ميشود:
در معتبرهي زراره «قال سألته عن بعير تردّی في بئر فذبح من قبل ذَنَبه». در شتر وسيلهي تذكيه، نحر است. در بين انعام در قسمي، فري اوداج اربعه است. در بعير نحر است. حالا اگر بعيري و شتري در چاه افتاد، در اين تقدير، نحر ميسر نيست. مطلب به چه منتهي ميشود؟ از قِبَل دُم، همين اندازه كه تكيهاي قطع بشود، آنچه حل مشكل ميكند اين جواب است: «فقال لا بأس»؛ در اين صورت تردي كه نحر ممكن نيست، لا بأس، اما به يك شرط: «إذا ذكروا اسم الله عليه».
اين است كه آن «باء» بسم الله حقيقتش فهميده نميشود الا به تفقه در اين روايات و تأثير مطلب به حد اثر. پس تمام مناط ميشود ذكر اسم. باز در صورت نسيان تسميه… خب ركن شد تسميه. پس تذكيه منوط است به اين كلمه.
در مرحلهي بدليت، باز هر چه بدل داشت، اين جهت بيبدل است. بايد محقق بشود. اگر نسيان شد، در همهي اين ابواب، آنجا باز تكليف چيست؟ حلال مشكل تسميه است، منتها به وجه ديگري. در اكل طعام، همان طوري كه روايات صحيحه تعرض شد، در هر انائي تسميه ی خاصي لازم است. حالا اگر فراموش شد، حتي در ابواب مائده، حتي بعد از اكل طعام، باز بايد تسميه محقق بشود. باز در آنجا دستور اين است كه گفته بشود «بسم الله علي اوله و آخره».
بعد همهي اين خصوصيات در اين روايت روشن ميشود:
اكل ، استمداد بدن است از غذاي مادي. از آنجا شروع بايد بشود به اسم الله.
آن «باء» بسم الله از آن اكل مؤثر است، تا كجا؟ تا آن وقتي كه اين بشر به معراج ميرود؛ «الصلاة معراج المؤمن». «لا صلاة الا بطهور». بعد خود آن طهور باز بايد ابتداء بشود به اسم الله.
از همهي جهات، از كوچكترين نقطهي مادي، تا بالاترين عروج معنوي، ابتداء و استعانت به اسم الله است. سرّش چيست؟ باز آن سرّ هم در قرآن است، هم در نصوص. اين است كه حقائق اين دين منبسط است. مثل زنجيره به هم مرتبط است.
در قرآن، آيه اين است:«و شاركهم في الأموال والأولاد».
بعد بيان آيه لازم است. بيان در اين روايت است: «إذا توضأ أحدكم»، بدون استثناء، «إذا توضأ أحدكم و لم يسم كان للشيطان في وضوئه شرك».
در آن خوردن شرك هست. در وضو و نماز هم شرك هست.
آنچه كه اين قدرت مانعه را دفع ميكند، منحصر است فقط در چه؟ در آنچه كه در اين روايت است. «إذا توضأ أحدكم و لم يسم»، شيطان در وضوئش شريك است. «و إن أكل أو شرب أو لبس و كلّ شيء صنعه…»؛ ديگر مفهومي اعم از «شيء» نيست. آن هم مصدَّر به كلي كه دلالتش بر عموم بالوضع است. «كل شيء صنعه ينبغي له أن يسمي عليه».
اين را بايد دقت كنيد: «ينبغي» در مواردي كه در روايات گفته ميشود، مواردي است كه مهم است؛ شاهدش هم قرآن است: «لا الشمس ينبغي لها أن تدرك القمر و لا الليل سابق النهار». موارد ينبغي اين چنين است. «ينبغي له أن يسمي عليه». حالا چرا واجب نكرده؟ آن هم باز از باب رحمتي است كه ان شاءالله در اجزاء «بسم الله» خواهيم رسيد، كه چرا به سر حد وجوب نگذاشته؛ سهولت شريعت، سماحت اين شريعت، با اين اهميت، آن هم براي عامهي امت، اقتضاء كرده و الا آن اثر وضعي ديگر قابل تغيير نيست. «ينبغي له أن يسمي عليه فإن لم يفعل…»؛ حالا اگر نكند، اين «باء» بسم الله فوت بشود، آن ابتدا از بين برود، اثرش چيست؟ «كان للشيطان فيه شرك».
نتيجه اين شد كه از اكل گرفته تا وضو، از خوابيدن در بستر تا رفتن به نماز و «معراج المؤمن» و «قربان كل تقي»، اگر ابتدا به اسم نشود، باطل ميشود به شرك شيطان.
رواياتي كه در باب ترك تسميه است، آن روايات را هم، اهلش ملاحظه كنند.
امتياز اهل اين مذهب با آنها در اين است كه شروع قرائت نماز «بسم الله» است، ولي در آنها چنين نيست.
نصوص متعدده مبيِّن اين جهت است كه وقتي امام به نماز ميايستد، آن شيطاني كه هميشه با او، هر كسي هست كه كسي منفك از او نيست، شيطان ديگر ميآيد. آن شيطان از اين شيطان ميپرسد: آيا تسميه كرد؟ در شروع به قرائت ابتدا كرد به اسم الله؟ اگر گفت شروع كرده، ميرود. اگر گفت: نگفته، نص روايت اين است: آن شيطان بر گردن آن امام سوار ميشود. تا آخر نماز، ابليس ميشود امام قوم.
اين تأثير اسم است در دفع مانع.
حالا اثر تنها اين نيست؛ مرحلهي بعد اين تأكيد كه در كل شيء، در صغيري، كبيري بايد اين تسميه باشد، اثر نهائي اش چيست؟ اثر نهائي اين است كه در اثر اين تكرار، رسوخ ميكند در نفس. و مهم باز اين جهت است…
اين است اسرار دستوراتي كه در اين دين است و به بركت اهل بيت عصمت بيان شده.
اين رسوخ حالت ملكه ميآورد. خصوصيات نفسانيه منقسم ميشود به دو قسم: يك قسم به نحو حال است، قهرا زائل است؛ يك قسم ميشود ملكه. ملكه باز چيست؟ حقيقت ملكه عبارت است از هيئت راسخهي در نفس. در بحث عدالت، حقيقت ملكه بيان شده:آن هيئت راسخهي در نفس كه جهت باعثيت دارد و جهت رادعيت، آن حقيقت ملكه است.
اسم خدا بايد ملكه بشود. اين همه تأكيد نكتهي نهائي اش اين است. بعد كه ملكه شد، اثر اين ملكه چيست؟ باز اثر اين ملكه در بيان خود معصوم است:
«إذا مرّ المؤمن علي الصراط»؛ آنجايي كه ديگر محتاج به شرح نيست! ديگر دشوارتر از آن تصور نميشود! همان صراطي كه تمام انبياء نگران آن صراط هستند كه از آنجا عبور ميشود يا نه. منتها باز خود آن صراط را فهميدن، حدّت آن صراط، شدت آن صراط، مسير صراط، همان جايي است كه، كه سه جا است جاي حساس: يكي عند الموت؛ يكي عند الصراط؛ يكي عند تطائر الكتب. حالا هنگام جواز از صراط، آنجا اثر باء بسم الله روشن ميشود. «إذا مر المؤمن علي الصراط فيقول بسم الله الرحمن الرحيم طفت لهب النار»؛ تمام شعلهي جهنم خاموش ميشود. قدرت اين اسم و اثر ابتداء به اين اسم آنجا ظاهر ميشود. «تقول جز يا مؤمن فإن نورك قد طفی لهبي». بعد روشن ميشود كه اين اسم چه نوري توليد ميكند در نفس كه وقتي آنجا گفته ميشود اثرش اين است. این در صراط است.
باز مهم اين است كه در جهنم هم مشكلگشا همين است. آني كه در مرتبهي اخير است، اين روايت است: «إن المذنبين من المؤمنين…»؛
از اين روايت استفاده ميشود كه آنجا خواه ناخواه بايد تصفيه بشود. مؤمنِ مذنب هم بايد برود به جهنم. چاره نيست؛ «من المؤمنين…» اين ربطي به مخالفين ندارد. «إن المذنبين من المؤمنين إذا دخلوا النار يقولون بسم الله فتفر عنهم مسيرة أربعين سنة». اثر آن باء بسم الله تا آنجا بايد محقق بشود. حالا اين نمونهاي بود از باء بسم الله. بحث در اين زمينه مفصل است و ما چارهاي نداريم به اختصار تمام كنيم.
تا اينجا مطلب در حد درك ما است. ميتوانيم درك كنيم در باء بسم الله چه خبر است و چه اسراري است. مرتبهي بالاتر ديگر فوق درك ما است. آن مرتبه چيست؟
علي بن ابراهيم اعلي الله مقامه، در تفسيرش، به اسناد متعدد اين روايت را نقل ميكند. چون مطلب، مطلبي است بسيار شريف؛ لذا سند روايت از نظر رجالي و دقت درائي بايد تمام بشود. در تفسير قمي سندها متعدد است. عن ابي جعفر و ابي عبدالله. در كافي سند صحيح است. حالا شرح رجال سند را ديگر بحث نميكنيم.
«عن عبد الله بن سنان قال سألت أبا عبد الله عن تفسير بسم الله الرحمن الرحيم». سائل عبد الله بن سنان است. كساني كه اهل فن هستند، خب عارف اند كه عبد الله بن سنان چه شخصيتي است. دو شخصيت است در رجال كافي: يكي محمد بن سنان، که او بحثي دارد؛ يكي عبد الله بن سنان علما و عملا. سائل آن است.
«قال سألت أبا عبد الله عن تفسير بسم الله الرحمن الرحيم قال: الباء بهاء الله».
اين يعني چه؟ اولا: قبل از اين كه...، وقت هست؟