جهت اولي مبدأ اشتقاق كلمهي «اسم» است. بصريين قائل شده اند كه «اسم» مشتق از «سُموّ» است، به معناي ارتفاع. و اسم موجب ارتفاع مسمي ميشود و استشهاد كردند به جمع اسم بر اسماء و تصغير اسم. كوفيين قائل شده اند به اشتقاق اسم از «سمه» به معناي علامت شيء. اين نظريه را ابن هشام ـكه ابن خلدون دربارهي او ميگويد: انحي من سيبويه و قدرت و ملكه او را در نحو مورد تسالم قرار دادهاندـ بيانش اين است كه «اسم» دو معنا دارد: يك معناي اصطلاحي و يك معناي لغوي.
اما معناي اصطلاحي «اسم» عبارت است از حدث غير مقترن به ازمنهي ثلاثه. اين معناي اصطلاحي «اسم» است. و اما معناي لغوي «اسم» عبارت است از «سمه» و سمه علامت است و به اين معنا كه معناي لغوي اسم است، اسم بر هر سه كلمه اطلاق ميشود؛ يعني خود لفظ «فعل» هم «اسم» است؛ علامت است بر حدث مقترن باحد الازمنة الثلاثة. بر خود كلمهي «حرف» هم «اسم» اطلاق ميشود. پس معناي لغوي ميشود علامت بر مسمي و هم بر «اسم» صادق است هم بر «فعل» هم بر «حرف». و اين معنا از روايتي كه شيخ صدوق اعلي الله مقامه در معاني الاخبار ذكر ميكند استفاده ميشود؛ قهرا معناي دوم موافق ميشود با روايت.
الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين سيما بقية الله في الارضين و اللعن علي اعدائهم الي يوم الدين
كلمهي دوم در آيه كريمه «إسم» است؛ «بسم الله الرحمن الرحيم». در اين كلمه، بحث از جهاتي است:
جهت اولي مبدأ اشتقاق كلمهي «اسم» است. بصريين قائل شده اند كه «اسم» مشتق از «سُموّ» است، به معناي ارتفاع. و اسم موجب ارتفاع مسمي ميشود و استشهاد كردند به جمع اسم بر اسماء و تصغير اسم. كوفيين قائل شده اند به اشتقاق اسم از «سمه» به معناي علامت شيء. اين نظريه را ابن هشام ـكه ابن خلدون دربارهي او ميگويد: انحي من سيبويه و قدرت و ملكه او را در نحو مورد تسالم قرار دادهاندـ بيانش اين است كه «اسم» دو معنا دارد: يك معناي اصطلاحي و يك معناي لغوي.
اما معناي اصطلاحي «اسم» عبارت است از حدث غير مقترن به ازمنهي ثلاثه. اين معناي اصطلاحي «اسم» است. و اما معناي لغوي «اسم» عبارت است از «سمه» و سمه علامت است و به اين معنا كه معناي لغوي اسم است، اسم بر هر سه كلمه اطلاق ميشود؛ يعني خود لفظ «فعل» هم «اسم» است؛ علامت است بر حدث مقترن باحد الازمنة الثلاثة. بر خود كلمهي «حرف» هم «اسم» اطلاق ميشود. پس معناي لغوي ميشود علامت بر مسمي و هم بر «اسم» صادق است هم بر «فعل» هم بر «حرف». و اين معنا از روايتي كه شيخ صدوق اعلي الله مقامه در معاني الاخبار ذكر ميكند استفاده ميشود؛ قهرا معناي دوم موافق ميشود با روايت.
و روايت از بعضي از مشايخ صدوق است كه ترضي بر او كرده منتهي ميشود به علي بن حسن فضال از حسن بن فضال، «قال سألت الرضا عليه السلام علي بن موسي عن بسم الله الرحمن الرحيم». سؤال ابن فضال از امام از معناي «بسم الله» است. «فقال عليه السلام معنى قول القائل بسم الله أي أسمي علي نفسي بسمة من سمات الله عز وجل وهي العبادة قال فقلت له وما السمة قال عليه السلام العلامة». بر طبق اين روايت معناي «اسم» ميشود علامت.
تحقيق در مسئله، جمع بين هر دو نظر است و نسبت نسبت تلازم است و هر دو معنا در كلمهي «اسم» مندرج است. «اسم» مسمي را از بين اشياء ارتفاع ميدهد و در اين ترديدي نيست و قهرا اين ارتفاع ميشود علَم، علامت، نشانه؛ لذا حقيقت «اسم» حقيقتي است كه هم مسمی را مرتفع ميكند و نمايان ميكند؛ قهرا نشانهاي ميشود براي مسمي. لامحاله بين «اسم» و مسمی ارتباط خاصي است و اين اضافه، مضاف را در مورد هر اسمي، به مناسبت مسمی منقلب ميكند؛ چون حقيقت اضافه از نظر علمي كسب و اكتساب است؛ چون بلا ترديد اضافه، نكره را معرفه ميكند. يكي از معارف اضافه است؛ قهرا «اسم» از مسمی كسب تعريف ميكند و اين بحثي است هم مهم و هم دقيق. اگر مسمی داراي مرتبهاي از كمال است، «اسم» در اثر اضافه به اين مسمی، يك مرتبه از تعريف پيدا ميكند و اين مرتبه است كه اثر ميكند. اگر مرتبه در مسمی بالاتر شد، قهرا باز در «اسم» اثر ميكند.
و شاهدش هم اين است كه وقتي به امام گفت من مولودي پيدا كردم، چه اسمي بر او بگذارم. حضرت اسم حضرت رسول را و آن اسم خاص را ذكر كرد و خصوصيت امام ششم اين بود كه هر وقت اسم خاتم را ميبرد «اخضر مرة و اصفر أخری». اين است كه ماها همه دوريم از حقائق! به شنيدن و تذكار اسم خاتم، رنگ امام ششم زرد ميشد! بعد فرمود وقتي اين اسم را روي اين مولود گذاشتي، او را نزني. به او اهانت نكني. شرف و مرتبه از آن مسمی به اسم تأثير ميكند در اين مولود، اين قلب و انقلاب پيدا ميشود.
با اين مقدمه، اگر مسمي لا يتناهي است در عظمت، در جلال، در كبرياء، قهرا «اسم» به همين قاعده و قانون، مرتبهاش از مرتبهي تمام اسماء بالاتر است. منتها اين افعل تفضيل، افعل تفضيلي است بين متناهي و غير متناهي. اين است معناي اسم خدا.
«اسم» وقتي شد علم، علامت براي ذات قدوس لا يتناهي، قهرا آثاري كه در آن «اسم» است، خواصي كه در آن «اسم» پيدا ميشود، به نسبت آن مسمي مرتبه بالا ميرود. حالا چه شرائطي لازم است، آن بحث بعد است. اين در حد معناي «اسم».
در اينجا بحث مهمي است كه آيا «اسم الله» عبارت است از اين اسماء لفظيه، يا خود اين «اسم»، باز «اسم الاسم» است كه اين بحث را بايد تعرض كنيم، تا حقيقت امر روشن بشود.
قبل از تعرض اين بحث، اول بايد رجوع كرد به خود قرآن و از قرآن استفاده كرد كه «اسم الله» چه منزلتي دارد! آثاري كه هست، در صورتي مرتب ميشود كه دو شرط محقق بشود:
شرط اول، معرفت است. تا حقيقتي شناخته نشود، اثر از آن حقيقت ممكن نيست حاصل بشود براي غير عارف به آن حقيقت. اين شرط اول است.
شرط دوم، تناسب نفساني است با آن حقيقت. و همهي اين مطالب برهاني است، نه خطابي. بحث هم بحثي است برهاني؛ چون قرآن است و قرآن مبتني بر اتقن البراهين است.
در قرآن مجيد، الفاظي نسبت به خدا اطلاق ميشود، بالنسبه به ذات قدوس حق. اين الفاظ را بايد استقصاء كرد.
يكي لفظ «تبارك» است. «تبارك» كلمهاي است بسيار عميق! در قرآن دقت كنيد در كجاها خدواند متعال بالنسبه به خودش اطلاق «تبارك» ميكند. نمونهاش دو مورد است:
يكي در سورهي ملك: «بسم الله الرحمن الرحيم، تبارك الذي بيده الملك و هو علی كل شيء قدير». اصلا مورد ذكر، روشن ميكند چرا اينجا جاي تبارك است. ملك در يد او است «و هو علی كل شيء قدير»؛ بر همچو ذاتي بايد «تبارك» گفت.
نمونهي دوم كه باز بسيار عميق است، در بحث خلقت انسان است. چون انسان با آن منزلت خاص در بين كائنات، وقتي شرح ميدهد خداوند متعال اطوار خلقت را، طورا بعد طور: از نطفه، علقه، مضغه، عظام، پوشاندن عضام به لحم. در همهي اين اطور كلمهي «فاء» است. بعد منقلب ميشود؛ «فاء» تبديل ميشود به «ثم». «و الفاء للترتيب بالاتصال، و ثم للترتيب بانفصال». آنجايي كه جدا ميشود از همهي اطوار قبلي، آنجا كلمهي «تبارك» آورده ميشود. «ثم أنشأناه خلقا آخر فتبارك الله أحسن الخالقين».
اگر خوب اين مطلب فهميده شد، آن وقت روشن ميشود، همان خدايي كه «تبارك» بر خود ذات فرموده، آن هم در همچو مواردي، در اينجا هم اين كلمه را فرموده: «تبارك اسم ربك ذي الجلال والأكرام». «تبارك» براي كسي كه «بيده الملك» است، «تبارك» براي كسي كه «أحسن الخالقين» است، همان «تبارك» باز براي «اسم او» است.
اين است كه حقيقت «اسم» در «بسم الله» به اين سادگي درك شدني نيست!
بعد تعبير خدا هم اين است. «تبارك…» «تبارك اسم ربك ذي الجلال والأكرام». كلمهي «جلال» و «اكرام» را باز كساني كه اهل تدبر در قرآن هستند، در مواقع مخصوصي خدا ذكر ميكند؛ يكي از آن موارد، مورد «اسم الرب» است؛ قهرا ما بايد اسمي كه در «بسم الله» است، بشناسيم. اين كلمهي اول.
وقت هست يا نه؟… بقيه بعد.