• سایت رسمی دفتر حضرت آيت الله العظمى وحيد خراسانى

    گفتيم اين نظر كه اسماء حسنی، اسماءِ اسماء اند، نه اسماء ذات، مخدوش است، هم ثبوتا و هم اثباتا. بحث ثبوتي و اثباتي، قسمتي گذشت.
    مستفاد از آيات اين است كه خود ذات موسوم است به اين اسماء؛ مثل اينكه در آيات آخر سوره‌ي حشر، «هو الله الذي لا إله إلا هو عالم الغيب و الشهادة»؛ همان «هو» موسوم است به اين اسم: «عالم الغيب و الشهادة». «هو الله الذي لا إله إلا هو الملك القدوس» و همچنين همه‌ي آيات ناظر است به اينكه اسماء لفظيه، مثل اسم عليّ، عظيم، حكيم، اسماء ذات هستند، نه اسماءِ اسماء. «سبح لله ما في السماوات و الأرض و هو العزيز الحكيم»؛ همان ذاتي كه تعبير مي‌شود از او به «هو»، همان مسمی است به اين اسماء. «قل هو الله أحد»؛ «هو»، همان «هو» مسمي است به «الله» و همان «هو» مسمي است به «أحد».
    در نصوص هم و روايات، در رواياتِ تفريق بين عبادت اسم و مسمي هم، باز در نصوص متعدده، اين مطلب، به حسب مقام اثبات، تمام مي‌شود.


    تفسير سوره يس - جلسه بيستم
    گفتيم اين نظر كه اسماء حسنی، اسماءِ اسماء اند، نه اسماء ذات، مخدوش است، هم ثبوتا و هم اثباتا. بحث ثبوتي و اثباتي، قسمتي گذشت.
    مستفاد از آيات اين است كه خود ذات موسوم است به اين اسماء؛ مثل اينكه در آيات آخر سوره‌ي حشر، «هو الله الذي لا إله إلا هو عالم الغيب و الشهادة»؛ همان «هو» موسوم است به اين اسم: «عالم الغيب و الشهادة». «هو الله الذي لا إله إلا هو الملك القدوس» و همچنين همه‌ي آيات ناظر است به اينكه اسماء لفظيه، مثل اسم عليّ، عظيم، حكيم، اسماء ذات هستند، نه اسماءِ اسماء. «سبح لله ما في السماوات و الأرض و هو العزيز الحكيم»؛ همان ذاتي كه تعبير مي‌شود از او به «هو»، همان مسمی است به اين اسماء. «قل هو الله أحد»؛ «هو»، همان «هو» مسمي است به «الله» و همان «هو» مسمي است به «أحد».
    در نصوص هم و روايات، در رواياتِ تفريق بين عبادت اسم و مسمي هم، باز در نصوص متعدده، اين مطلب، به حسب مقام اثبات، تمام مي‌شود.

    بسم الله الرحمن الرحيم

    الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين سيما بقية الله في الارضين و اللعن علي اعدائهم الي يوم الدين

    گفتيم اين نظر كه اسماء حسنی، اسماءِ اسماء اند، نه اسماء ذات، مخدوش است، هم ثبوتا و هم اثباتا. بحث ثبوتي و اثباتي، قسمتي گذشت.
    مستفاد از آيات اين است كه خود ذات موسوم است به اين اسماء؛ مثل اينكه در آيات آخر سوره‌ي حشر، «هو الله الذي لا إله إلا هو عالم الغيب و الشهادة»؛ همان «هو» موسوم است به اين اسم: «عالم الغيب و الشهادة». «هو الله الذي لا إله إلا هو الملك القدوس» و همچنين همه‌ي آيات ناظر است به اينكه اسماء لفظيه، مثل اسم عليّ، عظيم، حكيم، اسماء ذات هستند، نه اسماءِ اسماء. «سبح لله ما في السماوات و الأرض و هو العزيز الحكيم»؛ همان ذاتي كه تعبير مي‌شود از او به «هو»، همان مسمی است به اين اسماء. «قل هو الله أحد»؛ «هو»، همان «هو» مسمي است به «الله» و همان «هو» مسمي است به «أحد».
    در نصوص هم و روايات، در رواياتِ تفريق بين عبادت اسم و مسمي هم، باز در نصوص متعدده، اين مطلب، به حسب مقام اثبات، تمام مي‌شود.
    مثل اين روايت... البته روايات زياد است، ولي عمده آن آيات و نصوص معتبره است.
    «ابن الوليد عن الصفار عن اليقطيني عن ابن محبوب عن ابن رئاب عن غير واحد عن ابي عبد الله عليه السلام».
    اين روايت از نظر سند تمام است. عن غير واحد، در رجال و اصول تحقيق شد كه روايت از عده‌اي است و اين تعبير كاشف از اين است كه منتهي اليه بعد از ابن رئاب، غير واحدي و كثيري از اصحاب بودند.
    «عن ابي عبد الله عليه السلام…» اين روايات است كه اعجاز علمي است! و كساني كه اهل هستند بايد در اين روايات غور كنند و از اينجا روشن مي‌شود كه «لولانا ما عرف الله» و اين ادعا دليل قاطعش همين روايات است.
    «عن أبي عبد الله عليه السلام قال من عبد الله بالتوهم فقد كفر».
    به همين جمله، تمام بافته‌هايي كه افكار بشر نسبت به خدا بافته، همه را پنبه كرد! آنچه در عقل بيايد، معقول است؛ آنچه در وهم بيايد، موهوم است؛ آنچه كه در خيال بيايد، متخيَّل است؛ آنچه در حس بيايد، محسوس است. و مفعولِ عقل و مفعول وهم و مفعول خيال، خالقِِ عقل و وهم و خيال نمي‌شود.
    اين است شق القمر در معرفة الله! آن وقت روشن مي‌شود امتيازِ اين مذهب با همه‌ي مذاهب، با همه‌ي مكاتب! دنيا در چه گردابي است از جهل و ضلال! و اين مذهب به بركت اين رئيس مذهب، در چه عرشي است، از معرفت و كمال! آن وقت كسي مي‌فهمد كه برسد به اين كه چندين صد ميليون مسيحي... . چقدر مسيحي هستند در دنيا، چقدر زرتشتي هستند در دنيا، چقدر يهودي هستند در دنيا، همگي به حكم برهان قطعي، عُبّادِ جهل هستند و عجز! يعني همه‌شان، بدون استثناء، پرستش مي‌كنند جهل را! و اثبات اين مطلب با ما است؛ منتها به مفتي خرج نمي‌كنيم؛ اگر پاپ عرضه دارد، آماده بشود، بعد يك مجلس معلوم بشود، «خدا در اين مذهب چيست؟»، «خدا در مذهب پاپ چيست؟». اگر پاپ اين است، ديگر آن خاخام و آن رأس مجوس به حساب نمي‌آيد. منتها اين خورشيد، پشت ابر است، و ابر، جهل ما است! در اثر جهل، اين مذهب را باختيم! معارف اين مذهب را تنزل داديم! ما بسيار ظلم كرديم!
    اين جمله‌ي اول.
    «من عبد الله بالتوهم فقد كفر ومن عبد الاسم ولم يعبد المعنى فقد كفر ومن عبد الاسم والمعنى فقد أشرك ومن عبد المعنى بإيقاع الأسماء عليه بصفاته التي يصف بها نفسه فعقد عليه قلبه ونطق به لسانه في سرَ امره وعلانيته فأولئك أصحاب أمير المؤمنين».
    ما اگر وارد بشويم در شرح اين حديث، مدتي طول مي‌كشد. فقط يك جمله كه مورد استشهاد است براي بحثي كه درش هستيم:
    كسي كه عبادت كند معنا را...؛ معنا، ذات قدوس حق است؛ به شهادت «من عبد الاسم ولم يعبد المعنى».
    «من عبد المعنى بإيقاع الأسماء عليه بصفاته التي يصف بها نفسه»؛ اسماء را بر خود ذات واقع كند.
    اسماء لفظيه، اسماءِ اسماء نيست؛ اسماء خود ذات است، به شهادت اين نص معتبر؛ «و من عبد المعنى بإيقاع الأسماء عليه بصفاته التي يصف بها نفسه».
    در نسخه بدل روايت توحيد كه شيخ -اعلی الله مقامه- از شيخش ابن وليد نقل مي‌كند، نسخه بدلش «وصف بها نفسه» [است]. در بحث تأثيري ندارد.
    همان اسمائي كه خدا به صفات خودش، خودش را وصف كرده: «الله لا إله إلا هو الحي القيوم»؛ «وعنت الوجوه للحي القيوم»؛ «وهو العلي العظيم»؛ اين اسماء را اگر ايقاع كند بر خود ذات، و ذات را عبادت كند به ايقاع اين اسماء بر ذات، همچو كسي، اگر دو مطلب هم ضميمه بشود: يكي عقد كند بر آن ايقاع، قلب خودش را، يعني وقتي مي‌گويد: «وعنت الوجوه للحي القيوم»، عَقَدَ بر اين مطلب قلب را، اگر برسد به اينجا…البته اكسير احمر است!اگر رسيد و عقد قلب شد، اين يك مطلب؛
    مطلب دوم هم نَطَقَ. به اين اطلاقات لسانش؛ هم زبان بگويد «و عنت الوجوه للحي القيوم»، هم دل عقد بشود بر اين امر، «أولئك أصحاب أمير المؤمنين»؛ اين عده به اين مقام نائل مي‌شوند كه اصحاب امير المؤمنين اند.
    (سؤال …) ابدا! اين ايقاع اسم است با تنزيل؛ الهٌ خارج عن الحدين، حد التعطيل و حد التشبيه. روايات را خوب دقت كنيد؛ اول ريشه‌ي وهم را زد كه گفت… گوش بدهيد. گوش بدهيد. ريشه‌ي وهم را زد كه توهم راه ندارد. بعد اطلاقاتي كه مي‌شود، خوب تأمل كنيد. همه‌ي بحث اين است: وقتي مي‌گويی: الحي، القيوم، اين اسم اسم است، يا اسم خود ذات است؟ بحث ما الآن اين است. اگر بگوييد اسم اسم است، يعني اين لفظِ الحي القيوم را، خدا وضع كرده براي آن ذات متصف به صفت علم در خارج؛ قهرا بر خود ذات ديگر اطلاق نمي‌شود؛ چون فرض اين است كه آن اسم عيني ـ‌خوب دقت كنيدـ باز عين خود آن معنا و ذات است، يا غير او؟ اگر غير او است، اسم است، چون بالضروره اسم غير از مسمی است. اگر غير است، آن وقت لازمه‌اش عدم اطلاق اسماء است بر خود ذات، گذشته از اشكال ثبوتي، مخالف با كتاب و سنت است.
    اين تمام كلام در اين بحث.
    خوب دقت كنيد؛«و من عبد المعنى بإيقاع الأسماء عليه بصفاته التي يصف بها نفسه»؛
    نتيجه اين مي‌شود به حكم عقل ثبوتا، به حكم كتاب و سنت اثباتا، اسماء لفظيه، اسماءِ ذاتِ قدوسِ حقِ متعال اند.
    بحث مهم ديگري كه هست اين است كه آيا آثاري كه در روايات هست، اين آثار بر اسماء مترتب است، چنان كه ظاهر امر است، يا اسماء لفظيه منشأ اثر نيست؟ اينجا هم دو نظر است باز:
    يك نظر اين است كه آثاري كه در روايات است، مثل شفا، يا ترتب كمالات نفسيه، بر خود اين اسماء مرتب است؛ مثلا مداومت به اسم نور؛ يكي از اسماء خدا نور است؛ «يا نور يا قدوس». يكي از اسماء خدا قدوس است. مداومت بر هر اسمي اثر دارد. اين يك نظر است كه عمده‌ي اهل نظر نظرشان اين است.
    نظر ديگري هم كه طرح شده اين است كه اثر مال اين اسماء و الفاظ نيست؛ بلكه اثر، مال ارتباط نفس است به حقائق اين اسماء؛ چه در اسماء حسنی، چه در اسم اعظم. حتي اسم اعظم هم بر اين نظر، اثر در خود آن لفظِ اسم نيست؛ اثر در اتصال به آن حقيقت خارجيه است؛ يعني اثر، در اثر فناء في الله پيدا مي‌شود.
    اين نظر محتاج هستيم كه هم دليلش را طرح كنيم و هم ببينيم آيا استدلال تمام است يا نه. وقت هست؟
    اما دليلي كه ذكر كرده‌اند، اين است كه الفاظ از دو چيز خالي نيست: يكي وجود لفظي و اين كيف مسموع است، موجي است که به گوش بر خورد مي‌كند؛ يكي مفهوم از لفظ است.
    در هر لفظي اين دو جهت هست: يك جهت، جهت كيف مسموع و آن قائم به خود لفظ است؛ يكي، جهت كيف معقول كه مفهوم از لفظ است و آن مفهوم هم كيفِ قائم به نفس است.
    پس ما در لفظ دو حيث داريم؛ مثلا لفظ ماء، اين لفظ خودش كيف محسوس است؛ وقت تلفظ به وسيله‌ي سمع به نفس منتقل مي‌شود. مفهوم ماء هم كه آن جسم بارد بالطبع است، آن هم كيفي است قائم به نفس. و كيف مسموع و كيف معقول هيچكدام منشأ اثر نيست؛ پس منشأ اثر امر ديگري است. اين ادعا. حد دليل هم اين قدر است.
    جواب اول اين است: درست است لفظ، كيف مسموع است؛ ولي كيفيات مسموعه در اثر اضافات و خصوصيات، آثارش فرق مي‌كند.
    شاهد بر مطلب اين است كه لفظ بالضروره جهتِ فنائي در معني دارد و خود كلمه‌ي لفظ، شاهد بر اين مدعا است؛ لفظ حقيقتش عبارت از اين است: وقتي يك دانه‌اي كه در پوست است، آن دانه را بشكنند، مغز را ببلعند، پوست را برگردانند، مي‌گويند لفظته، و كلمه‌ي لفظ از اين ماده گرفته شده. معنا مثل مغز است. لفظ مثل پوست است. كار فكر، كار عقل اين است كه مغز را از پوست در مي‌آورد، پوست را مي‌اندازد، مغز را مي‌گيرد. اين، حقيقت لفظ است. وقتي اين شد، آن وقت، پوست‌ها بالضروره به مغزها فرق مي‌كند و تمام نكته اينجا است؛ لذا اگر يك پوستي، مغزش كه در اندرون آن پوست است، آن گوهر عاليه، قابل قياس با پوستي كه آن پوست، در اندرونش آن امر سافل است، هرگز قابل قياس نيست. هر دو هم پوست است.
    در اينجا احكام هم فرق مي‌كند؛ آثار هم فرق مي‌كند. لفظ «الله»، لفظ «الله» است. وقتي روي كاغذ آمد، دست بي‌وضو ديگر نمي‌شود بهش زد؛ «لا يمسه إلا المطهرون». اين لفظ از معنا اكتساب كرده؛ در نتيجه، احكام عوض شده. همچنان كه احكام عوض مي‌شود، آثار هم عوض مي‌شود. ان شاءالله بعد.

    در خواست شما با موفقیت ثبت شد

    OK
  • صفحه نخست
  • اخبار
  • صوتی و تصویری
  • بیانات
  • بیانات برگزیده
  • مراسم دفتر
  • درس ها
  • تفسیر قرآن کریم
  • احکام شرعی
  • مسائل شرعی
  • سؤالات شرعی
  • ارسال استفتاء
  • ارشادات
  • نکته ها و حکایت ها
  • رهنمود ها و توصیه ها
  • اعتقادی و اخلاقی
  • آثار و تألیفات
  • کتاب ها
  • اشعار معظم له
  • زندگینامه
  • ارتباط با ما
  • دفتر مرجعیت
  • تماس با ما