• سایت رسمی دفتر حضرت آيت الله العظمى وحيد خراسانى

    بحث در اين بود كه آيا اثر براي خود تلفظ به اسماء الله است و آنچه كه از آثار بر اسماء حسنی و اسم اعظم مرتب شده، بر حرف است، يا اين نظر از جهت اين كه حروف كيف مسموع است و اثر براي اين كيف نيست.
    حق در مسئله اين شد كه اثر براي خود الفاظ است. با غمض عين از آثار مترتبه‌ي بر حقائق، خود اين حروف، نفس اين الفاظ، منشأ اثر است.
    دليل قاطعش، ما تَرَتَّب در همه‌ي آيات و روايات بر عنوان قرائت، و قرائت بلا اشكال عبارت است از حكايت الفاظ به الفاظ؛ يعني حكايت ما انزل الله به الفاظ مماثله.
    اينجا يك بحث فقهي است كه تذكرش لازم است؛
    ترديدي نيست كه مأمورٌ به قرائت است، چه در قرائت واجبه، چه در قرائت مندوبه.


    تفسیر سوره یس - جلسه بیست و دوم
    بحث در اين بود كه آيا اثر براي خود تلفظ به اسماء الله است و آنچه كه از آثار بر اسماء حسنی و اسم اعظم مرتب شده، بر حرف است، يا اين نظر از جهت اين كه حروف كيف مسموع است و اثر براي اين كيف نيست.
    حق در مسئله اين شد كه اثر براي خود الفاظ است. با غمض عين از آثار مترتبه‌ي بر حقائق، خود اين حروف، نفس اين الفاظ، منشأ اثر است.
    دليل قاطعش، ما تَرَتَّب در همه‌ي آيات و روايات بر عنوان قرائت، و قرائت بلا اشكال عبارت است از حكايت الفاظ به الفاظ؛ يعني حكايت ما انزل الله به الفاظ مماثله.
    اينجا يك بحث فقهي است كه تذكرش لازم است؛
    ترديدي نيست كه مأمورٌ به قرائت است، چه در قرائت واجبه، چه در قرائت مندوبه.

    بسم الله الرحمن الرحيم
    الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين سيما بقية الله في الارضين و اللعن علي اعدائهم الي يوم الدين
    بحث در اين بود كه آيا اثر براي خود تلفظ به اسماء الله است و آنچه كه از آثار بر اسماء حسنی و اسم اعظم مرتب شده، بر حرف است، يا اين نظر از جهت اين كه حروف كيف مسموع است و اثر براي اين كيف نيست.
    حق در مسئله اين شد كه اثر براي خود الفاظ است. با غمض عين از آثار مترتبه‌ي بر حقائق، خود اين حروف، نفس اين الفاظ، منشأ اثر است.
    دليل قاطعش، ما تَرَتَّب در همه‌ي آيات و روايات بر عنوان قرائت، و قرائت بلا اشكال عبارت است از حكايت الفاظ به الفاظ؛ يعني حكايت ما انزل الله به الفاظ مماثله.
    اينجا يك بحث فقهي است كه تذكرش لازم است؛
    ترديدي نيست كه مأمورٌ به قرائت است، چه در قرائت واجبه، چه در قرائت مندوبه.
    قرائت منقسم مي‌شود به سه قسم: يك قسم است محكوم به حرمت، مثل قرائت عزائم بر افراد خاصي، در احوال خاصي؛ يك قسم متصف است به استحباب، مثل قرائت قرآن؛ يك قسم هم متصف است به وجوب، مثل قرائت حمد و سوره در نماز.
    متعلق اوامر وجوبيه و غير وجوبيه عنوان قرائت است و قرائت، حكايت الفاظ است.
    اينجا اين بحث طرح مي‌شود كه آيا قصد خطاب در «إياك نعبد و إياك نستعين»، با اين قرائت منافي است يا نه؟ يا در «اهدنا الصراط المستقيم» قصد دعا و طلب هدايت به آن صراط ممنوع است يا نه؟
    انظار فقهائي كه يُعتني بهم، سه نظر است:
    يك نظر اين است كه مسئله مورد تأمل است و نتوانستند نظر صريحي به نفي يا اثبات در مسئله اظهار كنند؛ مثل فقيه متبحر مرحوم سيد اصفهاني قائل به اين مقاله است او در مسئله متأمل است.
    قول ديگري هم كه در مسئله هست قول به عدم جواز است.
    باز در قول به عدم جواز، بعضي از مدققين فقهاء، مثل مرحوم سيد عبد الهادي شيرازي، او تعبيرش اين است كه مستحيل است.
    البته اين تعبير از نظر فقهي، دقيق است.
    نكته‌ي فني اش اين است كه اگر مبنا استحاله‌ي استعمال لفظ در اكثر معنا شد، تعبير به عدم جواز درست نيست؛ سالبه منتفي به انتفاء موضوع است؛ ممكن نيست، تا نوبت برسد به حكمش.
    اين است كه تعبير اين سيد فقيه، حاكي از دقت نظرش است در فقه، ولو مبنايش به نظر ما مخدوش است.
    اين نظر دوم.
    مبناي اين نظر استحاله‌ي استعمال لفظ است در اكثر از معنا؛ چون قرائت حكايت است؛ اگر بخواهد به همان لفظ باز انشاء كند خطاب را، يا دعا را ـ‌چون اين دو تا انشائي است، هم خطاب، هم دعاـ قهرا جمع مي‌شود بين اخبار و انشاء و لفظ واحد متحمل هر دو جهت نيست.
    اين هم مبناي اين نظر است.
    مبناي كساني كه قائل شده‌اند به جواز، باز دو راه دارد؛
    البته ما به اندازه‌اي كه لازم است، چون اين بحث تفسيري، بحث عمومي نيست. اين يك تفسيري است براي خواص، نه براي كل. اين است كه اين مباحث بالضروره بايد طرح بشود كه جهت علميت و دقت بحث مراعات بشود، منتها به قدر لازم براي بحث تفسير.
    باز در اين مرحله كه جواز است، دو راه است:
    يك راه اين است كه اصلا قرائت، استعمال لفظ در معني نيست، تا با قصد انشاء، مثل دعا و خطاب، لازم بيايد استعمال لفظ در اكثر از معنا.
    اين يك مبنا است.
    پس مانعي ندارد، هم قصد كند قرائت را، هم قصد كند دعا را، هم در «إياك نعبد» خطاب كند؛ چون مشكل در استعمال لفظ در دو معنا است و قرائت، استعمال نيست.
    اين يك مبنا است.
    مبناي دوم باز اين است كه استعمال است، منتها استعمال لفظ در اكثر از معنا محال نيست، ممكن است.
    نظر مثل مرحوم آخوند كه استعمال، افناء لفظ است در معني و يك لفظ قابل فنا در دو معنا نيست؛ چون لازم مي‌آيد تعدد واحد و وحدت متعدد؛ اين استدلال در اصول ثابت شد كه مخدوش است و استعمال لفظ در اكثر از معنا امري است ممكن، منتها محتاج است به قيام قرينه براي طرف.
    بر اين دو مبنا قهرا هم در قرائت قرآن مطلقا، هم در قرائت سوره و حمد در نماز، هم مي‌‌تواند قصد قرائت كند و هم مي‌تواند دعا كند.
    مختار ما البته جواز است؛ منتها احتياط در اين است… چون قصد قرائت بالضروره لازم است؛ آن شبهه‌اي نيست. بحث فقهاء در اين امر زائد است.
    به نظر ما، از دو راه و از دو دليل استفاده مي‌شود جواز، و عمده اين است كه آيات و روايات كه وارد شده در تدبر در قرآن، «أفلا يتدبرون القرآن أم علي قلوب أقفالها» و هم چنين نصوص كثيره، «لا خير في قراءة لا تدبر فيها»؛ قهرا با صِرف حكايت جمع نمي‌شود.
    مقتضاي آيات و روايات اين است كه در هر قرائتي تمركز بشود در معنا، و تدبر بشود در آن حقائقي كه در آيه است.
    احوط براي كساني كه هم بخواهند از فيض آن دعا و خطاب محروم نباشند و هم مراعاتِ احتياطِ از جهت قول مخالف را بكنند، اين است كه هنگام قصد قرائت، كمال توجه به معنا را داشته باشند و اين همان آثار را كه مرتب است بر انشاء و دعا و خطاب، قهرا حاصل مي‌كند.
    بعد از فراغ از اين جهت، تتمه‌ي بحث اين است كه گذشته از دليل قرائت، روايات متواتر در مسئله، در ابواب مختلف است كه اثر، مال قول و خود گفتن است.
    البته قول چيست؟ قول، خوانديد در اول ادبيات، قول عبارت است از اين كيف مسموعي كه تلفظ به امر است و نصوص معتبره، موضوع اثر را خود قول قرار داده.
    البته روايات باز در اين زمينه زياد است.
    چون ما نظرمان اين است كه اين بحث بر مباني قرص علمي مبتني بشود، لذا از رواياتي كه از جهت فقهي هم قابل استناد در فتوا است، استفاده مي‌كنيم.
    صدوق در توحيد و در ثواب الاعمال، ابي، نقل مي‌كند از علي بن بابويه، پدرش، عن سعد و اين سعد، سعد بن عبد الله اشعري است كه از اعاظم ثقات است.
    عن البرقي عن ابيه كه محمد بن خالد برقي است.
    عن ابن ابي عمير عن هشام بن سالم و ابي ايوب الخزاز عن ابي عبد الله عليه السلام.
    اين روايات را خوب دقت كنيد.
    هم خودتان عمل كنيد، هم در مواقعي كه به تبليغ مي‌رويد، به مردم بگوييد.
    آنچه عوض مي‌كند نفوس را، اين حرف‌هاي روزنامه‌اي نيست. اين لاطائلات و بافته‌ها، اين‌ها تأثيري نمي‌كند.
    اثر فقط در انقلاب ارواح، از طريق كلمات ائمه‌ي معصومين است. ببينيد آن‌ها چه گفته‌اند، آن را انجام بدهيد، آن وقت است كه روح عوض مي‌شود.
    اين روايت خيلي مهم است! منتها اگر وارد بشويم باز در شرحش، از بحث تفسيري خارج مي‌شويم.
    اما نفس خواندنش كافي است كه ببينيم مطلب از چه قرار است؛ آن هم با همچه سندي! مثل ابن ابي عمير، هشام بن سالم، ابي ايوب خزاز.
    «عن أبی عبد الله عليه السلام من قال لا إله إلا الله مائة مرة…»؛ موضوع «قول» است.
    «من قال…» اين‌ها را دقت كنيد.
    كسي كه هر روزي صد مرتبه بگويد «لا إله إلا الله»، «كان أفضل الناس ذلك اليوم عملا»؛
    اين مدح بهت‌آور است!
    در اين جمله چه اسراري است كه قولش صد مرتبه، كار را به اينجا مي‌رساند؟!
    «كان أفضل الناس ذلك اليوم عملا…»، يك استثناء دارد «إلا من زاد».
    اصلا خود متن روايت بهت‌آور است!
    هيچ قاعده‌اي بي‌استثناء نيست؛ اما استثناء چي شده؟ فقط آن كسي كه باز زيادتر بگويد؛ يعني افضل از آن كسي كه صد مرتبه «لا إله إلا الله» گفته، هيچ كس نيست الا آن كسي كه دويست بار گفته؛ آن كسي كه سيصد بار گفته؛ «إلا من زاد».
    حالا چه اسراري است؟! خود اين قول چه مي‌كند؟!آن را كسي مي‌فهمد كه بفهمد «لام لا» يعني چه؟ بعد كه به «الف» مي‌رسد يعني چه؟ در اين نفي چه خبر است؟بعد در منفي، آن وقت منفي چيست؟ «إله» است.
    عقد مستثنا منه تشكيل مي‌شود از «لا إله». بعد مي‌رسد به عقد مستثني. به عقد مستثني كه مي‌شود، مطلب عوض مي‌شود؛
    در عقد مستثنا منه «إله» است؛ در عقد مستثني «الله» است.
    بعد مهم اين است: مننتهي مي‌شود كلمه از نفي به اثبات. اول نفي، آخرش اثبات. آن نفي، نفي مطلق مي‌شود؛ آن اثبات هم، اثباتي مي‌شود كه ما فوق آن ثابت، ديگر قابل تعقل و تصور نيست و او اختتام به «الله» است.
    اصلا خود ترتيب كلمه كه ختم مي‌شود به «هاء»، آن «هاء» همان «هو» است كه در «قل هو الله أحد» است و هر چه هست در آن «هاء» است.
    آن وقت اگر كسي «لا إله إلا الله» را فهميد، مي‌فهمد كه امام هشتم، در شهر نيشابور چه كرد، در آن حديث سلسلة الذهب، «لا إله إلا الله حصني…»
    علي اي حال اين كلمه را از دست...
    خب نتيجه اين شد: موضوع در روايت شد قول.
    پس تمام مطلب اين است كه اين نظر كه اين اسماء، اين اقوال كيف مسموع است و اثر براي كيف مسموع نيست، مخدوش است.
    تا هفته‌ي آينده.

    در خواست شما با موفقیت ثبت شد

    OK
  • صفحه نخست
  • اخبار
  • صوتی و تصویری
  • بیانات
  • بیانات برگزیده
  • مراسم دفتر
  • درس ها
  • تفسیر قرآن کریم
  • احکام شرعی
  • مسائل شرعی
  • سؤالات شرعی
  • ارسال استفتاء
  • ارشادات
  • نکته ها و حکایت ها
  • رهنمود ها و توصیه ها
  • اعتقادی و اخلاقی
  • آثار و تألیفات
  • کتاب ها
  • اشعار معظم له
  • زندگینامه
  • ارتباط با ما
  • دفتر مرجعیت
  • تماس با ما