«اسم»، طرف اضافهاش اين لفظ مقدس است.
در اين لفظ جهاتي از بحث است: يك جهت عظمتِ خاص به اسم «الله» است بين اسماء الهيه؛ يك جهت ما يتعلق به خود لفظ است؛ يك جهت ما يتعلق به معناي اين لفظ است.
به قدر ميسور، عظمتي كه در اين اسم است، از كيفيت بيان، در قرآن استفاده ميشود؛۲۸۰۷ مرتبه! خود اين عدد محير العقول است! آن هم در كتابي كه تجلي علم ربوبي است و هر حرفش با دقيقترين حساب نازل شده! اين عدد، اين اندازه، كلمهي «الله»، يعني چه؟!
اين است كه قرآن عباراتي دارد براي عامهي مردم؛ اشاراتي دارد براي علما؛ لطائفي دارد براي اولياء؛ حقائقي هم دارد كه حتي علما كلهم، اوليا، هم حد رسيدن به آن حقائق را ندارند و آنها مختص است به انبياء.
در همچه كلامي، اين اندازه ذكر لفظ «الله»!
الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين سيما بقية الله في الارضين و اللعن علي اعدائهم الي يوم الدين
بحث ما در كلمهي «الله» است كه ركن سوم از اين آيهي كريمه است؛ «باء» و «اسم» و «الله».
«اسم»، طرف اضافهاش اين لفظ مقدس است.
در اين لفظ جهاتي از بحث است: يك جهت عظمتِ خاص به اسم «الله» است بين اسماء الهيه؛ يك جهت ما يتعلق به خود لفظ است؛ يك جهت ما يتعلق به معناي اين لفظ است.
به قدر ميسور، عظمتي كه در اين اسم است، از كيفيت بيان، در قرآن استفاده ميشود؛۲۸۰۷ مرتبه! خود اين عدد محير العقول است! آن هم در كتابي كه تجلي علم ربوبي است و هر حرفش با دقيقترين حساب نازل شده! اين عدد، اين اندازه، كلمهي «الله»، يعني چه؟!
اين است كه قرآن عباراتي دارد براي عامهي مردم؛ اشاراتي دارد براي علما؛ لطائفي دارد براي اولياء؛ حقائقي هم دارد كه حتي علما كلهم، اوليا، هم حد رسيدن به آن حقائق را ندارند و آنها مختص است به انبياء.
در همچه كلامي، اين اندازه ذكر لفظ «الله»!
آن هم، اهل فكر دقت كنند [در] موارد ذكر:
«الله لا إله إلا هو الحي القيوم»؛ آن وقت ابتدا ميشود به «الله». بعد باز «لا إله إلا هو»، جمع ميشود بين «الله» و «هو»، و باز مهم اين است كه مرجع آن «هو» ميشود «الله». بعد توصيف ميشود…
و اينها آن دقائقي است كه بزرگان اهل فكر و نظر بايد تأمل كنند.
بعد موصوف واقع ميشود «الله».
وصف منتهي ميشود به دو اسم و آن دو اسم، اسم «حي» است و اسم «قيوم».
بعد در روايات وارده در اسم اعظم، قسمتي از روايات، مشتمل است بر اينكه اسم اعظمِ ذات، «حي» است و «قيوم».
در اين آيه، «الله» شده مبتداء جمله.
آن هم نكتهي مهم اين است كه واقع شده بعد از حروف رمزي كه فواتح سور است.
و در «الم» باز بين حروف رمزي قرآن خصوصيتي است.
سورهي بقره شروع ميشود به اين سه حرف. آل عمران باز آن سوره و اين سوره، بعد از آن سه حرف، در آنجا چه مطلبي است؟ در اينجا چه مطلبي؟
در سورهي بقره، بعد از «الم»، «ذلك الكتاب لا ريب فيه هدي للمتقين».
و سرّ مهم اين است كه در آنجا، شروع ميشود به قرآن؛ چون قرآن مَجْلا است و طبق نصوص تجلي خدا در قرآن است.
بعد در سورهي بعد، مسئله منتهي ميشود به خود متجلي.
در سورهي بقره ابتدا ميشود از مَجْلا و تجلي؛ «ذلك الكتاب لا ريب فيه هدي للمتقين».
در سورهي بعد كه نفوس آماده شد و آن شرائط محقق شد…
اين است كه ما به جايي نرسيديم؛ چون نه قرآن را شناختيم و نه هم به كار بستيم!
اگر آن آيه فهميده ميشد و عملي ميشد؛ «ذلك الكتاب لا ريب فيه هدي للمتقين، الذين يؤمنون بالغيب ويقيمون الصلاة و مما رزقناهم ينفقون، و الذين يؤمنون بما أنزل إليك و ما أنزل من قبلك و بالآخرة هم يوقنون»؛ بعد روح با آن علم و عمل آماده ميشد.
به «الم» دوم، ميرسيد به اين حقيقت: «الله لا إله إلا هو».
آن وقت منتهي ميشود به آن اسم خاص. آن اسم چه اسمي است؟! همان اسمي است كه باز خدا تعليم كرد به صديقهي كبري كه ذكر آن حضرت اين بود «يا حي يا قيوم برحتمك استغيث».
اين اجمالي از سير مطلب است.
كلمهي «الله» داراي اين خصوصيت است.
نمونهي مطلب باز كه اهلش بعد خودشان تفحص كنند، فكر كنند، چه جاهايي آن دو هزار و هشتصد و خردهاي، چه مواري است و مشتمل بر چه مطالبي است.
«شهد الله أنه لا إله إلا هو و الملائكة و أولو العلم قائما بالقسط لا إله إلا هو العزيز الحكيم»؛
نحوهي بيان باز در آيهي شهادت، به اسم «الله» عجيب است! خب، اسماء حسناي خدا در قرآن زياد است. شهد الرحمان، شهد الرحيم نيست؛ «شهد الله أنه لا إله إلا هو».
در اينجا هم كه مسئلهي شهادت است، آن هم شهادت به وحدانيت، آن هم سه شاهد است: يكي خود ذات قدوس؛ يكي ملائكه؛ يكي اولوا العلم.
بعد در اينجا هم ابتدا ميشود به لفظ مقدس «الله».
عظمت اين كلمه به قدري است كه در قبول توحيد، از احدي پذيرفته نيست الا به اين اسم؛ اگر كسي بگويد: «لا إله إلا الرحمان الرحيم…»، تمام ۹۹ اسماء حسني را بياورد، از او پذيرفته نيست؛ منحصرا بايد بگويد: «لا إله الا الله». بايد ختم بشود به اين كلمه.
خوب فكر كنيد!
اين اسراري كه در اين دين است و آن رموزي كه در متون اين اسرار است…
اولي كه بچه به دنيا ميآيد، دستور چيست؟ اين است كه به گوش راستش اذان بگويند. اذان به چه شروع ميشود؟ «الله»، «الله اكبر».
اول موجي كه پيدا ميشود در اين گوش، بايد اين لفظ باشد!
آن هم باز مسئله مربوط ميشود به سورهي دهر.
اينها را اهلش بايد فكر كنند! هر چه در قرآن كار بشود، هنوز هم اسرار محفوظ است!و هر چه هم باز پرده برداشته بشود، علي بطونه بطون.
«إنا خلقنا الإنسان من نطفة أمشاج نبتليه»، اول مطلبي كه هست، چيست؟ «فجعلناه سميعا»، بعد «بصيرا»؛
اين است كه در اول ولادت، چشم بسته است؛ چشم بچه هنگام ولادت، معمولا پلكها روي هم است. «فجعلناه سميعا»، آن جهت سمعي بايد اصلاح بشود. اول موجي كه وارد ميشود و مغز را مرتعش ميكند بايد لفظ «الله» باشد.
حالا اگر آن «الله» از َنفَس يك صاحب نفسي باشد، او ديگر در مغز اين بچه چه خواهد كرد؟! اگر از قلب متقي باشد، چه خواهد شد؟!
اين اول؛ آخر چيست؟
آخر دم جان دادن است؛
روايات را ببينيد، هر چه علم است در قرآن است و روايات اهل بيت!
آخر كلمه «لا إله إلا الله» است؛ نصوص متعدده است كسي كه آخر كلمهاش «لا إله إلا الله» است، «وجبت له الجنة».
آخر «لا إله إلا الله» چيست؟ «الله».
پس زندگي در هر انساني، شروع ميشود به لفظ «الله»؛ ختم ميشود به لفظ «الله».
اين است آن اللهي كه در «بسم الله الرحمن الرحيم» است!
افسوس كه عمر گذشت و ما به جايي نرسيديم!
بدو خدا، كلمهي «خدا» از ضيق تعبير است.
بدو «الله»! ختم هم «الله»!
مبدأ حيات او، منتهاي حيات او، اما خصوصيت در لفظ «الله» است.
اركان دين چهار كلمه است؛ عرشِ علم و معرفة الله بر چهار پايه زده شده؛ آن چهار پايهاي كه عرشِ معرفت و علم روي آن چهار پايه است، چيست؟ يكي «سبحان الله»؛ يكي «الحمد الله»؛ يكي «لا إله إلا الله»؛ يكي «الله اكبر».
اين چهار پايهي عرش علم و عرفان حضرت حق متعال است.
عصارهي تمام بعثت انبيا عبارت است از تسبيح، تحميد، تهليل، تكبير.
آن وقت از عجائب اين است: تسبيح است، بايد توأم بشود با لفظ «الله»! تحميد است، بايد توأم بشود با لفظ «الله»! تهليل است، باز بايد توأم بشود با لفظ «الله»! تكبير است، بايد توأم بشود با لفظ «الله»!
«سبحان الله و الحمد الله و لا إله إلا الله و الله اكبر»؛
حالا در اين لفظ چه سرّي است، از اسماء خدا هيچ يك نيامده الا اين! تسبيحات اربعه كه اركان معرفة الله است، متقوم است به كلمهي «الله»!
(...)
پس حديثي است، آن حديث [را] هم بخوانيم كه جنبهي لفظي تمام بشود.
اگر آورده باشيم؛ اي خدا! خوش به حال شما!
اين روايت سندش معتبر است و مهم اين است.
علي بن ابراهيم از ابن ابي عمير عن جميل عن ابي عبدالله عليه السلام.
روايت خيلي خصوصيات دارد:
از جهتي قلت وسائط و خود اين، از نظر استنباط علميات مهم است؛ چون هر چه وسائط كمتر، به حساب احتمالات رياضي به واقع اقرب.
دوم رجال سند همه موثق اند.
سوم مشتمل است بر ابن ابي عمير كه از اصحاب اجماع است.
سند همچو سندي! آن وقت متن اين است:
«عن أبي عبد الله عليه السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله: لما أسري بي إلى السماء دخلت الجنة فرأيت فيها ملائكة…»؛ ملائكهاي ديدم كه بنا ميكنند خشتي از طلا و خشتي از نقره. گاهي هم توقف ميكنند.
خود روايت فهمش مشكل است و ما ميگذريم ديگر.
كار آنها چه جور است؟! توقفشان به چه حساب است؟!
بعد پيغمبر پرسيد: چرا متوقف ايد؟
گفتند: منتظر نفقه ايم.
فرمود: نفقهي شما چيست؟
«فقالوا قول المؤمن في الدنيا سبحان الله و الحمد لله و لا إله إلا الله و الله أكبر».
شرح حديث بعد.