مقدمةً اين دو روايت بايد مورد دقت واقع بشود كه قهراً بعد روشن بشود كه معنا چه معنايي است.
«عبد الله بن جعفر حميري عن هارون بن مسلم عن مسعدة بن صدقة قال: حدثني جعفر قال: اشتكي بعض وُلد أبي فمرّ به فقال له قل عشر مرات يا الله يا الله يا الله فإنه لم يقلها أحد من المؤمنين قطّ إلا قال له الرب تبارك و تعالي لبّيك عبدي سَل حاجتك».
روايت از جهت سند: هارون بن مسلم موثق به توثيق شيخ و نجاشي است.
مسعدة بن صدقه، وحيد بهبهاني در تعليقه، از مجلسي اول نقل ميكند كه روايات او شاهد وثاقت او است و گذشته از اين، از رجال تفسير علي بن ابراهيم است.
متن روايت هم اين است كه «حدثني جعفر بن محمد قال اشتكي بعض ولد أبي…»، بعد در آن حادثه و بليه، علاجي كه امام پنجم معين كرد، ده مرتبه گفتن يا الله [است].
الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين سيما بقية الله في الارضين و اللعن علي اعدائهم الي يوم الدين
بحث ما منتهي شد به معناي لفظ «الله».
مقدمةً اين دو روايت بايد مورد دقت واقع بشود كه قهراً بعد روشن بشود كه معنا چه معنايي است.
«عبد الله بن جعفر حميري عن هارون بن مسلم عن مسعدة بن صدقة قال: حدثني جعفر قال: اشتكي بعض وُلد أبي فمرّ به فقال له قل عشر مرات يا الله يا الله يا الله فإنه لم يقلها أحد من المؤمنين قطّ إلا قال له الرب تبارك و تعالي لبّيك عبدي سَل حاجتك».
روايت از جهت سند: هارون بن مسلم موثق به توثيق شيخ و نجاشي است.
مسعدة بن صدقه، وحيد بهبهاني در تعليقه، از مجلسي اول نقل ميكند كه روايات او شاهد وثاقت او است و گذشته از اين، از رجال تفسير علي بن ابراهيم است.
متن روايت هم اين است كه «حدثني جعفر بن محمد قال اشتكي بعض ولد أبي…»، بعد در آن حادثه و بليه، علاجي كه امام پنجم معين كرد، ده مرتبه گفتن يا الله [است].
روايت دوم، روايتي است كه كليني در كافي نقل ميكند و اين روايت هم از خود امام ششم است:
«عن أبي عبد الله: من قال: يا الله يا الله، عشر مرات قيل له لبيك ما حاجتك».
سند روايت هم بسيار مهم است؛ «محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيي عن أحمد بن محمد عن أبيه عن أيوب بن الحر عن أبي عبد الله».
رجال حديث از مشايخ ثقات مذهب است: محمد بن يحيي، احمد بن محمد بن عيسي، محمد بن عيسي، ايوب بن حر كه موثق است به توثيق شيخ طوسي و نجاشي، به ضميمهي علامهي حلي. سند در نهايت قوت و وثاقت.
متن هم اين است: «من قال: يا الله يا الله» ده مرتبه، به او گفته ميشود: «لبيك ما حاجتك».
خود اين روايت براي فقيهي كه دقيق در فقه دين باشد، مفتاحي است كه در اين ندا چه سرّي است! و در اين اسم چه رمزي است! كه از اين طرف گفته بشود، از آن طرف هم «قيل له لبيك» و در مقابل، خدا تلبيه كند!
از اين دو روايت، بايد درك كرد كه معنا چه معنايي است!
در معناي اين اسم پنج وجه است و براي هر وجهي هم باز بحثي است. و به اختصار ما ميگذريم:
يك احتمال اين است كه مبدأ الله «لاه» [است]. «لاه» به معناي ارتفاع است؛ علا و ارتفع. علو و ارتفاع نقطهي مقابل دو كلمه است؛ علا و علو نقطهي مقابل دنائت است؛ ارتفاع نقطهي مقابل انخفاض است.
نتيجه اين ميشود كه علو و ارتفاع منحصر است به يك ذات، و غير او ليس الا الدنائة و الانخفاض.
همهي معارف در همين مبدأ اشتقاق مستتر است.
كل ما سواه ليس الا الدنائة و الانخفاض. فقط ارتفاع و علو حق يك ذات است و ليس الا.
حالا آن ارتفاع باز چه ارتفاعي است؟ اين انخفاض چه انخفاضي است؟
انخفاض از اين طرف اين است كه ليس محض است، ليس محض؛ ارتفاع از آن طرف ايس محض است.
اين يك وجه.
وجه دوم: از «ألهَ» است، به معناي معبوديت. در اين وجه هم باز بحث مهمي است. حقيقت معبود و عبد و عبوديت اگر فهميده بشود، آن وقت معناي «الله» درك ميشود!
ريشهي عبوديت ذلت است؛ ذلتِ به تمام معناي كلمه.
حقيقت امر اين است: «إن كل …»؛ ديگر عمومي از عموم لفظ كل بالاتر نيست. «من في السماوات و الأرض…»؛ كل آنچه كلمهي «من» بر او اطلاق بشود، چه در سماوات، چه در ارض.
قرآن دقائقي دارد؛ جمع كرده همهي بالا و پائين نشئهي امكان را.
آن «من» از كجا شروع ميشود؟ «من ملائكة أسكنتهم سماواتك و رفعتهم عن أرضك هم أعلم خلقك بك ... و أقربهم منك».
از آن جا شروع ميشود، تا برسد به من في الارض؛ تمام آنچه تحت كلمهي «من» است، «آتي الرحمان عبدا»؛ غير از عبوديت، غير از ذلت هيچ نيست.
آن ده مرتبهي يا «الله»، كليدش اين است كه آن معنا درك بشود و در وقت گفتن «يا الله»، با آن ادراك استغاثه بشود، آنجاست كه اثر قطعي است.
اگر درك بشود اين معنا در «الله»، و روح با اين ارتباط بگويد: «بسم الله الرحمن الرحيم»، آن «بسم الله» ميشود «أقرب إلي اسم الأعظم من سواد العين إلي بياضها».
اين هم وجه دوم.
وجه سوم: از «ولَهَ» است. «وله» تحير است؛
ذاتي است كه در مقابل آن ذات، هيچ لغتي قابل اطلاق نيست الا التحير؛ حيرة الكل، آن هم حيرة الكل بكل الحيرة!
وقتي اين معنا درك ميشود كه اين جمله فهميده بشودأظلم بظلمته كل نور».
اين معارف درك نشد! ائمهي اين مذهب شناخته نشد!
خود اين جمله شق القمر است: أظلم بظلمته كل نور».
آن ذاتي كه نور محض است، «الله نور السماوات و الأرض»، آن وقت معجزه اين است: آن نور، به آن ظلمتي كه آن ظلمت عين نور است، اينجاست كه شق القمر كرده! «أظلم بظلمته كل نور».
انوار از كجا شروع ميشود؟ از حس؛ اول مرتبه، نورِ حس است؛ که محسوسات را ارائه ميكند. بعد ميرسد مرتبهي بالاتر؛ صور جزئيه، مجرد از ماده، با آن نور ديده ميشود. بعد ميرسد مرتبهي بالاتر؛ معاني جزئيه با آن نور درك ميشود. بعد ميرسد مرتبهي بالاتر؛ معاني كليه با آن نور درك ميشود.
همهي اين انوار، از مرتبهي حس، مرتبهي خيال، مرتبهي وهم، مرتبهي عقل، همه ارائه شد؛ منتها دائره فرق ميكند.
دائرهي انارهي حس، محسوسات است؛ دائرهي ارائهي وهم، معاني جزئيه است؛ دائرهي انارهي عقل، ديگر حدي ندارد. هر جيّدي را از رديء، هر حسني را از قبيح، هر معنايي، هر مفهومي، همه تحت اشراق نور عقل است.
همهي اين انوار در مقابل آن ظلمتي كه آن ظلمت باز از شدت آن نور است، همه خاموش است.
اين است كمال معرفت!
بعد ميرسد معرفت به اين مرحله: آنچه- بدون استثناء- ميّزتموه بأوهامكم…»
وهم در اصطلاح فلسفي، غير از وهم در روايت است. اينها را اهلش بايد دقت كنند.
وهم به اصطلاح فلاسفه، قوهي مدركهي معاني جزئيه است؛ اما وهم در لسان روايات اعم است. عقل مصداق اين وهم است.
آنچه در دائرهي فكر، عقل مرتسم بشود- بدون استثناء، هر چه باشد، از هر كه باشد- مخلوق مثلكم مردود إليكم».
فقط آنچه حد رسيدن بشر است، يك كلمه است و آن كلمه: «سبحان الله»، «سَبِّح»؛ تسبيح يعني چه؟ يعني از آنچه تصور بشود، بايد تنزيه بشود.
جايي است كه مشعل فكر ديگر خاموش است!
فلسفه، عرفان، همه به آنجا كه رسيد، مضمحل و نابود است؛ فقط بايد چراغ وحي، مشعلي كه خود او معين كرده، آن هم در حدي كه معين كرده، در بين خروج از تعطيل و از تشبيه.
اين است كه علامهي وجود...! علامهي وجود كيست؟ علامهي وجود آن كسي است كه در گفتهاش آن مرحلهي علّاميّتش متجلي است.
در محضر او گفته شد: «الله أكبر». بعد استفهامي شد: اكبر افعل تفضيل است، در افعل تفضيل، افضل و فاضل است. «الله أكبر»، طرف اين «أكبر» چيست؟
كمال معرفت بشر اين قدر است: «الله أكبر من كل شيء»؛ از هر چه شيء بر او اطلاق بشود خدا بزرگتر است.
اين حد درك انساني است كه به حد كمال برسد؛ اما پيش علامهي وجود، خود اين درس هم باطل است.
بعد كه گفت: «الله أكبر من كل شيء»، امام ششم فرمود: مگر آنجا شيئي است؟! مگر در برابر او شيئي است كه بگويي «الله أكبر من كل شيء»؟!
گفت: پس چه بگويم؟ معني «الله أكبر» چيست؟
فرمود: « الله أكبر من أن يوصف»؛ آن هم «يوصف» عنوان مجهول است، من كل واصف بأي صفة، الله أكبر.
اين است كه يكي از مبادي ميشود «وله» و آن «وله» اين تحير است و اين تحير، كمال معرفت است.