اسماء حسنی، به حسب نصوص متضافره، نود و نه اسم است. « وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا »؛ هم امر شده به دعاء خدا به اين اسماء و هم نصوص وارده متضمن اين است كه كسي كه احصاء كند اين اسماء را اهل بهشت است. از بين همهي اين اسماء، اين دو اسم انتخاب شده در اين آيه. خود انتخاب اين دو اسم، براي وصف الله، بابي است از حكمت؛ آن هم ترديدي نيست كه «بسم الله الرحمن الرحيم أقرب إلى اسم الله الأعظم من سواد العين إلى بياضها». در آيه اي كه نسبتش با اسم اعظم، نسبت سياهي به سفيدي چشم است، قهرا اسمائي كه در چنين آيهاي است، حائز خصوصياتي است؛ « أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ». اين است كه اگر قرآن با شرطش محقق بشود، همه، علوم و معارف، وضع و رنگ ديگري پيدا ميكند! آن هم مهم اين است كه هر دو اسم از جهت ماده متفق اند؛ فقط از جهت هيئت مختلف اند.
الحمد لله رب العالمين وصلی الله علی سيدنا محمد وآله الطاهرين سيما بقية الله في الأرضين واللعن علی أعدائهم إلی يوم الدين
بحث در تفسير «الله» اوسع از اين است، ولي براي اينكه به مطلب سوره برسيم بحث در «رحمان» و «رحيم» است. «الله» در آيهي كريمه، از بين همهي اسماء صفات و افعال، به اين دو اسم موصوف شده.
اسماء حسنی، به حسب نصوص متضافره، نود و نه اسم است. « وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا »؛ هم امر شده به دعاء خدا به اين اسماء و هم نصوص وارده متضمن اين است كه كسي كه احصاء كند اين اسماء را اهل بهشت است. از بين همهي اين اسماء، اين دو اسم انتخاب شده در اين آيه. خود انتخاب اين دو اسم، براي وصف الله، بابي است از حكمت؛ آن هم ترديدي نيست كه «بسم الله الرحمن الرحيم أقرب إلى اسم الله الأعظم من سواد العين إلى بياضها». در آيه اي كه نسبتش با اسم اعظم، نسبت سياهي به سفيدي چشم است، قهرا اسمائي كه در چنين آيهاي است، حائز خصوصياتي است؛ « أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ». اين است كه اگر قرآن با شرطش محقق بشود، همه، علوم و معارف، وضع و رنگ ديگري پيدا ميكند! آن هم مهم اين است كه هر دو اسم از جهت ماده متفق اند؛ فقط از جهت هيئت مختلف اند.
اسماء الهيه هم در مواد، هم در هيئات مختلف اند؛ حتی اسمائي كه در كمال قرب به يكديگر اند، مثل «عليم» و «حكيم»؛ چون اقترابي و قربي مثل قرب حكمت به علم و علم به حكمت نيست؛ در عين حال ماده مختلف است. گاهي هيئت متفق است؛ گاهي هيئت هم مختلف ميشود. در «عليم» و «حكيم» ماده مختلف است و هيئت متفق؛ اما در مثل عالم، « عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ »، يا مثل علام، هيئت هم مختلف ميشود.
در «رحمان» و «رحيم» امتيازي كه هست، اين است كه فقط همه جا هيئت مختلف است، اما ماده يك ماده است؛ قهرا بحث عميق اقتضاء ميكند انشعاب بحث را هم به تحقيق در ماده، هم به تحقيق در هيئت. پس بحث در دو مقام است: يكي در مادهي «رحمان»، يكي در هيئت «رحمان»؛ يكي در مادهي «رحيم»، يكي در هيئت «رحيم».
اما ماده: بايد ديد از لغت چه استفاده ميشود و از نصوص واردهي در باب.
اما از لغت: مستفاد از كلمات لغويين، خلاصهاش اين است: «رحمة رقة القلب وانعطاف يقتضي المغفرة والاحسان». از لغت اين جور استفاده ميشود...، بر خلاف آنچه كه بعضي از مفسرين از لغت استفاده كرده اند كه مركب است، مستفاد از اين جمله اين است كه تركيب نيست؛ بلكه نسبت، نسبت مقتضي و مقتضا است؛ «رقة القلب وانعطاف»؛ آن رقت و انعطاف قلب ميشود رحمت. مقتضاي اين رقت و انعطاف ميشود احسان.
[رحمت] به اين معنا، بر خدا محال است؛ چون در آن مقام مقدس، نه قلبي است، نه رقت و غلظتي. پس به معناي لغوي، چه مركب باشد از رقت و مغفرت و احسان، چه ملزوم و لازم باشد، و مقتضي و مقتضا، علي كلا الوجهين، در آنجا اين مفهوم مصداق ندارد.
ولي مستفاد از خود قرآن باز با تأمل و دقت استفاده ميشود كه رحمت اعم است؛ مثلا اطلاق رحمت شده بر قرآن؛ « هُدًى وَرَحْمَةً » به معناي رقت معني ندارد.
پس نتيجه اين ميشود كه رحمت هم ميشود به معناي رقت و انعطاف باشد توأم با فضل و احسان؛ و هم ميشود نفس آن فضل و عنايت و موهبت باشد، چه از مبدأ رقت قلب، چه از مبدئي كه منزه از رقت است؛ و حق اين است.
مادهي رحمت، نسبت به خدا، با استفاده از قرآن و نصوص اين است كه او رحيمٌ ويصدر منه الرحمة، اما رحمة بلا رقة وبلا انعطاف.
در نهج البلاغه اين گوهر استخراج ميشود؛ «رحيم لا يوصف بالرقة».
آن وقت مستفاد از كتاب و سنت قهرا اين ميشود كه رحمت عبارت است از آن ما يصدر من الرحيم من الفضل والاحسان، منتها در مخلوق، آن ما صدر، يصدر عن الرقة والانعطاف، و در خالق، يصدر عن عنايته بخلقه ولطفه بعباده؛ «رحيم لا يوصف بالرقة».
پس نتيجه در تحقيق، روشن شد حقيقت ماده.
اما بحث در هيئت؛ هيئت «رحمان»، هيئت «فعلان» است. هيئت «رحيم»، هيئت «فعيل» است. احدی الهيئتين، مدلولش ميشود مبالغه، كالغضبان والعطشان والجوعان. اين هيئت ماده را به سر حد مبالغه ميرساند. هيئت «رحيم»، هيئت صفت مشبهه است؛ ماده را به ثبوت و استقرار و لزوم متصف ميكند.
پس ماده و رحمت خدا يك حقيقت است، علي القاعده. اين قيد «علي القاعده» نكتهاي دارد؛ چون بحث در نصوص، باز بحث ديگري است. از نظر قاعده ماده يك ماده و همان فضل و احسان و لطف است، اعم از مادي مثل نِعَم دنيويه، همهي اينها رحمت است، و از نعم معنويه، آن هم ميشود رحمت؛ « هُدًى وَرَحْمَةً » قرآن است. « وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ ». همهي اينها ميشود مصاديق آن رحمت؛ منتها رحمت رحمانيه رحمتي است شاملة بالغة غالبة كثيرة؛ رحمت رحيميه رحمةٌ لازمةٌ مستقرة. بسم الله، اَلرحمن، اَلرحيم.
اين تا حد مستفاد از لغت و قواعد ادبي و صناعت.
اما از نظر نصوص… بعد ان شاءالله.