عدم تعارض به نحو تباين، از مقومات حجيت روايت است، و طرح و ذر – فذره- در جايی است که حجت باشد و طرح بشود و الا اگر حجت اصلا نيست، مطروح است و نوبت به طرح نميرسد. اگر روايت تام السند بود، ولی معارض شد به اين نحوه تعارض، آن روايت ساقط است، به مقتضای نصوص معتبره.
تعارض بدوی که اطلاق و تقييد است، در زمرۀ مرجحات است.
در ما نحن فيه، مستفاد از کتاب اين است که بالناس لرؤوف رحيم. اگر روايت، مدلولش اين شد که بالمؤمنين خاصة، قهرا ميشود صغرای تعارض به تباين.
بعضی حل مشکل را کردند به اين بيان که به قرينۀ سياق آيات، مراد از ناس، مؤمنين اند. بنا براين، تعارض مرتفع است.
الحمد لله رب العالمين وصلی الله علی سيدنا محمد وآله الطاهرين سيما بقية الله في الأرضين واللعن علی أعدائهم إلی يوم الدين
روشن شد که مستفاد از قرآن اين است که رحيميت صفت خاصه بالنسبه به مؤمنين نيست؛ قهرا روايتی که مدلولش اختصاص است، ولو صحيح السند است، در اثر تعارض به تباين، مقتضای قاعده سقوط است؛ چون تارة تعارض روايت با قرآن به نحو تباين است که تعارض مستقر است؛ تارة تعارض بدوی است به عموم و خصوص و اطلاق و تقييد.
عدم تعارض به نحو تباين، از مقومات حجيت روايت است، و طرح و ذر – فذره- در جايی است که حجت باشد و طرح بشود و الا اگر حجت اصلا نيست، مطروح است و نوبت به طرح نميرسد. اگر روايت تام السند بود، ولی معارض شد به اين نحوه تعارض، آن روايت ساقط است، به مقتضای نصوص معتبره.
تعارض بدوی که اطلاق و تقييد است، در زمرۀ مرجحات است.
در ما نحن فيه، مستفاد از کتاب اين است که بالناس لرؤوف رحيم. اگر روايت، مدلولش اين شد که بالمؤمنين خاصة، قهرا ميشود صغرای تعارض به تباين.
بعضی حل مشکل را کردند به اين بيان که به قرينۀ سياق آيات، مراد از ناس، مؤمنين اند. بنا براين، تعارض مرتفع است.
جواب اين عده از مفسرين و کسانی که به اين طريق مشی کرده اند، در دو جهت است: يکی در جهت کبری؛ يکی در جهت صغری.
اما از نظر کبروی، بايد دقت کرد که در قرآن تمسک به سياق، مورد اشکال بلکه منع است. در کتاب خدا هر آيهای بابی است از هدايت و حکمت؛ بلکه يک آيه هم، صدرش در مطلبی است، ذيلش در مطلب آخری.
« وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى ». اين آيه در سياق آيات جهاد است، ولی در عين حال، به مقتضای اجماع قطعی و روايات صحيحه و معتبره، خمس در کل ربح است؛ مختص به غنيمتِ در باب جهاد نيست.
آيات وارده در نساء النبي، آن آيات، وارد است در مورد زنان پيغمبر؛ « وَقَرْنَ فِی بُيُوتِکنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى ». در همين خلال اين آيه هست: « إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَکمْ تَطْهِيرًا » و اين آيه به مقتضای نصوص معتبره، حتی از عامه، شامل زنان پيغمبر نيست.
پس اين نقض در مرحلۀ کبری. اما از جهت صغری... خوب بايد از آن قدرت علمی که برای عدهای در فقه و اصول پيدا شده، در فهم آيات استفاده کنند.
مسلّم شد اين قاعده در محل خودش که علت، معمم است و مخصص است. اگر حکمی طرح شد و بعد معلل شد، مدار بر علت است؛ تمام الموضوع ميشود علت، و آن قضيه که موضوع خاص است، ذکرش از باب احد المصاديق است.
بعد از تسلم اين قاعده، آيات را بايد دقت کنيد.
آنچه موجب توهم اين بعض شده، اين قسمت است: « وَکذَلِک جَعَلْنَاکمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَکونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَکونَ الرَّسُولُ عَلَيْکمْ شَهِيدًا وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کنْتَ عَلَيْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ وَإِنْ کانَتْ لَکبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَمَا کانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَکمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ». « وَمَا کانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَکمْ » منشأ شده که تصور شده مراد از ناس، مؤمنين اند.
اولا: خود اين قول مخالف با اصالة الظهورِ قطعی است؛ میشد بفرمايد: وَمَا کانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَکمْ ، اگر مقصد خاص بود، إن الله بالمؤمنين لرؤوف رحيم. خود تغيير از خاص به عام برای افادۀ اين جهت است که اين جمله در مرحلۀ علت است، و تمام المدار، در همۀ موارد علت، بر خود موضوع علت است. خدا ايمان شما را ضايع نکرده و چنين کاری از او نيست، به اين علت که او « بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ ». اين آيۀ اول.
آيه دوم: « رَبُّکمُ الَّذِی يُزْجِی لَکمُ الْفُلْک فِی الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ کانَ بِکمْ رَحِيمًا ». شبههای نيست که صدر آيه ربطی به مؤمنين ندارد؛ « رَبُّکمُ الَّذِی يُزْجِی لَکمُ الْفُلْک فِی الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ »، چه کافر باشد، چه مسلمان. « إِنَّهُ کانَ بِکمْ رَحِيمًا ». کل من کان الفلک يزجی فی البحر برای نجات او، مورد رحمت رحيميۀ خداست. در اين آيه سالبه منتفی به انتفاء موضوع است. اصلا کلمهای از ايمان در آيه نيست.
«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکمْ مَا فِی الْأَرْضِ وَالْفُلْک تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَيُمْسِک السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ ».
خود جمله، گذشته از کلمۀ «ناس»، قبل آيه، ادلّ دليل است بر اين که رحيميت او عام است بالنسبه به کل من يستفيد از اين نِعَم: « سَخَّرَ لَکمْ مَا فِی الْأَرْضِ »، « وَالْفُلْک تَجْرِی فِی الْبَحْرِ » به امر او ، « يُمْسِک السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ »، همۀ اينها نعم عامه است. علتش هم اين است که « إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ » و اين رحمت عامه، اختصاص ندارد.
مجموع آيات، نتيجه اين است، دلالتش بالنسبه به رحمت رحيميه، از جهت صفت عامه، تمام است.
فقط مطلبی که هست توجه به اين نکته هست و به اين طريق، به اندازهای که آن روايات هم طرح نشود، راهی باز شايد بشود. و آن اين است که اولا: خود بحث رحمت از دقيقترين مباحث است. ما در «بسم الله» چقدر وقت است، مانديم … از اول شروع؟ از اول که شروع کرديم، هنوز در اول بحث ايم! بحث رحمت، از جهت خود رحمت. بعد بحث هيئت «رحمان»، بعد بحث هيئت «رحيم»، سه مرحله بحث اين جا داريم.
بعد از سه مرحله، مرحلۀ چهارم اين است که چرا در «بسم الله» از نود و نه اسم، فقط اين دو اسم اخذ شده و اين از مهمات بحث است. آن وقت اين مطالب معلوم میشود که اولا: رحمت خدا خوب - در حد ما، نه در حد خود رحمت- در حد مربوط به ما شناخته بشود؛ آن هم مرجع غير از کتاب و سنت نيست.
همۀ حرفها، بافتهها، در همۀ مراحل فنون، در مقابل قرآن پوچ است! فقط مرجع در قرآن، خود قرآن است و کلمات کسانی که قرآن در بيت آنها نازل شده. افکار متفکرين، همه اين جا ساقط است! مسأله، اول بايد شناخته بشود: کلام، کلام خداست. تناسب متکلم با آن کسی که اخذ کرده، آن هم تفسيرش را به عهدۀ کی گذاشته! اگر اين مطالب فهميده بشود، آن وقت فهميده ميشود که هيچ جنايتی از اول خلقت تا روز قيامت به قدر جنايت سقيفۀ بنی ساعده محقق نشده! چون عصارۀ همۀ انبيا و مرسلين اين[اشاره به کتاب قرآن] است و اين بين الدفتين مجموعهای است که الفاظ در اين جا[اشاره به کتاب قرآن] جمع است؛ اما سعۀ معانيی به قدر تمام عالم هستی است؛ « وَنَزَّلْنَا عَلَيْک الْکتَابَ تِبْيَانًا لِکلِّ شَيْءٍ ».اين نص قرآن است! «لتخرج الناس…» خوب اينها را بفهميد! « لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ». اينها خيلی عميق است! اولا، دائرۀ «ناس» چقدر است؟! کسی بيرون از اين دائره نيست. بعد روشن ميشود همه گرفتار اند! همه در ظلمات اند! فيلسوف، عارف، افلاطون، ارسطو، اينها بحث ندارد، «ناس» اند يا نه؟! «لتخرج»، پس معلوم ميشود همه در ظلمات هستند! بايد بيرون بيايند. مخرِج میخواهد. وسيلۀ اخراج ميخواهد. مخرج کيست؟ فقط يکنفر است؛ دوم ندارد. اين خطاب به ابراهيم نيست! خوب بفهميد! او در اين حد نيست! اين خطاب به موسی نيست! به عيسی نيست! اين خطاب به کسی است که « وَعَلَّمَک مَا لَمْ تَکنْ تَعْلَمُ وَکانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْک عَظِيمًا ». اين خطاب به اوست! به آن کسی است که خود او باز امام همۀ انبياست! مخرج فقط تويی! وسيلۀ اخراج هم اين است: «کتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْک لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ». هيچ فکر کرديد در ظلمات، چرا نور يکی است؟! چرا ظلمات جمع است؟! آن هم جمع محلی به «ال» است! از همۀ ظلمات همه را وارد کنی در يک کلمه و آن نور! سرّش اين است: ظلمت تعدد دارد؛ اما نور واحد است؛ « اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ».
اين است که قرآن نه فهميده شد! نه به حقيقتش رسيده شد! و تمام منشأ، سقيفۀ بنی ساعده شد! باب اين کتاب بسته شد! علی ای حال، اين بیسوادهايی که اين قدر سنگ فلان و فلان را به سينه میزنند، اينها اين قدر درک ندارند که بفهمند جنايت چقدر بوده! چه خيانتی شده!
يک کسی که… اين کلمهای است که اتفقت الکل بر اين کلمه؛ مردی که اين قدر بیسواد بود که خبر نداشت زن ديوانه تکليف ندارد، همچو بیسوادی آمد، مبدأ شد برای چه؟ برای اين که کسی به مسند کسی بنشيند که مخرج است از ظلمات به نور! آن وقت آن کسی که به آن مسند نشست، آن کس باز اين قدر بيسواد است که شمس الدين ذهبی که اعلم منقدين رجال عامه است، تصريح میکند که ابی بکر بن ابی قحافه مسألۀ ارث جده را بلد نبود! همچو کسی که از رمی مجنونه خبر نداشت، همچو کسی را که از ارث جده خبر نداشت، آورد به جای کسی نشاند که خدا دربارۀ او میگويد: « لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ»! بعد بسته شد باب! همۀ عالم در ظلمات غرق است؛ منشأ اين دو نفر اند! ان شاءالله بقيۀ بحث هفتۀ بعد.