الحمد لله رب العالمين وصلی الله علی سيدنا محمد وآله الطاهرين سيما بقية الله في الأرضين واللعن علی أعدائهم إلی يوم الدين
بحث ما در حروف تهجي قرآن بود و بحث در «الف» تمام نشد؛ ولي امروز، چون جمعيت خواستند نسبت به امام علي بن موسی عليهما السلام بحث بشود، ولو اين بحث بسيار مشكل است، اما به قدر ميسور…؛ بحث از او، بحث از حقيقت قرآن است. مجلس هم مجلس قرآن است، منتها شناخت آن حضرت فوق طاقت ما است! وقتي امام هشتم شناخته ميشود كه انسانيت و كمال انسانيت فهميده بشود. آن وقت معلوم ميشود او كيست كه ميتواند خلقت را به غايت نهايي برساند.
در اين خلقت، تمام آفاق، مقدمهي انفس است؛ فهم قرآن بسيار مشكل است! «سنريهم آياتنا في الآفاق وفي أنفسهم»؛ اين انسان در يك كفهي ميزان است؛ تمام آفاق در يك كفه. اين است كه مقدمه چقدر عظيم است، تا برسد به ذي المقدمه! بعد آن ذي المقدمه به غايت قصوی برسد.
در قرآن مجيد، كلمهي «تبارك» در حدود نه مورد آمده؛ ولي هر موردي به قدري عميق است كه اصلا ورود در بحث بسيار مشكل است! نمونهي مطلب اين است:
دو سوره در قرآن است، اما چه دو سورهاي! ـخود آن باز بحث مفصلي داردـ يكي سورهي فرقان؛ يكي سورهي ملك. آنهايي كه اهل تأمل و دقت هستند، مطالعه كنند، ببينند در سورهي ملك چه غوغايي است، در هر آيهاي! در سورهي فرقان چه خبر است! هر يك از اين دو سوره مصدر است به آيهاي. هر يك از اين دو آيه باز مصدر است به «تبارك». «تبارك» را خدا كجا گفته؟ «تبارك الذي نزل الفرقان علی عبده ليكون للعالمين نذيرا».
در اين وقت كم و بحث معرفت امام هشتم، كجا ميشود به مطلب، حتي در حد ادنی، رسيد؟!
در سورهي ملك: «بسم الله الرحمن الرحيم، تبارك الذي بيده الملك وهو علی كل شيء قدير، الذي خلق الموت والحياة» كه بعد غوغايي است و قيامتي! به خلقت انسان كه ميرسد، اطوار سبعهي خلقت را شرح ميدهد. انسان تا شناخته نشود، امام رضا شناخته نخواهد شد.
انسان اطوار سبعه دارد؛ طور اول شروع ميشود از «لقد خلقنا الإنسان من سلالة من طين»؛ طور هفتم: «ثم أنشأناه خلقا آخر». دنبال طور هفتم، «فتبارك الله أحسنُ الخالقين». اين كيفيت استعمال «تبارك» است؛ آن «تبارك» در سورهي ملك، آن «تبارك» در سورهي فرقان، اين «تبارك» در سورهي مؤمنون، بايد ضميمه بشود. در اين جا، خدا ميفرمايد: «فتبارك الله أحسن الخالقين»؛ اين است انسان!
حالا، كمال انسان به چيست؟ كمال انسان به دو كلمه است؛ حرف حساب هم دو كلمه است: يكي عقل؛ يكي ايمان. اين جوهر همهي عقليات و نقليات است: كمال خلقت، انسان است؛ كمال انسان، عقل و ايمان است.
دو حديث امام هشتم دارد: يكي در عقل؛ يكي در ايمان. در هر حديثي، در هر جملهاي، شق القمر كرده! آن وقت، امام هشتم شناخته ميشود!
ابن سكّيت كسي است كه ابن خلّكان، دربارهي كتاب او، مينويسد: اين كتابي است كه مانندش نيست و مرجع است براي كل. همچو مردي آمد زانو به زمين زد، گفت: يابن رسول الله! حجت، امروز چيست؟ فرمود: «العقل». اينها را كساني ميفهمند كه تمام علوم عقليه، حكمت نظري، حكمت عملي، من الصدر الي الذيل را طي كرده باشند، بعد ميفهمند او به ابن سكيت چه فرموده! فرمود: حجت، عقل است. بعد در بيان ديگر، كمال عقل را بيان كرد كه كمال عقل در چيست. اينها را بايد فهميد، آن وقت فهميد دنيا از چه تعليم و تربيتي محروم شد!
فرمود: عقل كسي تمام نميشود الا به اين امور؛ - ما مختصر قسمتي را ميگوييم- اول: «الخير منه مأمول…». شروع ميكند به چه كلمهاي؟! جملهي اولش ابتدا ميشود به «خير». اين است كه فهم اين احاديث و فقه اين روايات، دونه خرط القتاد!
«الخير منه مأمول والشر منه مأمون». دو كلمه را گرفته، «خير» و «شر». «الف» بر سر هر دو آمده، «الف و لام» جنس. جنس خير، از او مأمول است؛ جنس شر از او مأمون است. گفتيم: هر جملهاي بحث مفصلي دارد. امام هشتم در اين جملهها شناخته ميشود.
دوم، از اين دو تا كه ميگذرد: كثير خير را از خودش قليل ميشمرد؛ اما قليل خير را از ديگري كثير ميشمرد. اين چنين عقل به كمال ميرسد. ملول نميشود از طلب حوائج؛ آنچه ارباب حاجت به او رجوع كنند، ملالي در او محقق نميشود. اين نسبت به خلق؛
اما نسبت به خود: «ولا يسأم من طلب العلم طول دهره»؛ سير نميشود از طلب علم در طول دهر خودش. چه كرده در هر جملهاي!
بعد فرمود: فقر في الله احب است نزد او از غنا؛ ذلت في الله احب است نزد او از عزّ. اين چنين پرورش ميدهد آن جوهر انسانيت را؛ «دعامة الإنسان العقل»، اين بذر، بايد زير دست اين باغبان به ثمر برسد!
حديث مفصل است، آخرش را بگويم؛ چون خودش در كلمهي آخر عنايت كرد؛ فرمود: «العاشرة وما العاشرة». آن آخري اين است: احدي را نبيند…- كلمهي احد چقدر عموم دارد- احدي را نبيند الا اين كه بگويد او از من بهتر است. وقتي به اين جا رسيد، عقل كامل ميشود؛ چرا؟ بعد تحليل كرد؛ چون هر كه را ببيني، از دو حال خارج نيست: يا از تو بهتر است، يا از تو بدتر است. آن كسي كه بدتر است، وقتي به او رسيدي، ببين شرّ او ظاهر است، اما لعلخيري در باطن باشد؛ ولي نسبت به خودت، خيرت ظاهر است. شايد آن خير باطني او مقبول درگاه باشد و آن شرّ باطني تو موجب طرد و آن خير ظاهر تو هم مردود باشد. وقتي چنين است، پس آن(انسان به ظاهر) شرّ از من بهتر است.
خلاصهي بيان اين است: كساني كه اهل فن هستند [توجه کنند]: بالنسبه به خودت علم به عدم است، بالنسبه به او عدم العلم است. عدم العلم با علم به عدم هرگز تعارض نميكند. آن وقت، عقل كامل ميشود. اما اگر ديدي بهتر است، بايد آنچنان به دنبال او بروي تا به هر بهتري برسي. اگر اين چنين شد، عقل كامل است. اين كلمهاش در كمال عقل.
وقتي ميرسد به ايمان…- كي خوابيده در طوس؟! كيست؟!- وقتي ميرسد به ايمان، فرمود: مؤمن، ايمانش كامل نميشود مگر اين كه سه سنت در او باشد: اول از خدا؛ دوم از رسول خدا؛ سوم از ائمهي هدی. اما از خدا «كتمان السر». وقتي مؤمن، ايمانش كامل ميشود كه از خدا بياموزد ستار العيوبي را؛ حامل اسرار باشد. باز در اين كلمه غوغايي است! يعني چه كتمان السر را از خدا بگيرد؟!
اما از رسول خدا «مداراة الخلق»؛ چه كرد؟ ببينيد، دندانش را شكستند، خاكستر بر سرش ريختند، شخص اول عالم بود، به آن وضع با او معامله كردند، بعد گفت: «اللهم اهد قومي فإنهم لا يعلمون». به جاي آن همه عذاب كه از مردم كشيد، دعا كرد، آن هم از خدا چه خواست؟! «اللهم اهد قومي». بعد قيامت اين است: دنبال «اللهم اهد…» كلمهي «قومي» است. آن مردم جزيرة العرب را به خودش منسوب كرد كه جلو عذاب را بگيرد. بعد آنچه عقل را حيران ميكند، اين است كه آخر هم براي خود آنها عذرخواهي كرد؛ علت آورد، گفت: «فإنهم لا يعلمون»؛ ببخش اينها را كه جاهل هستند. عذرشان را بپذير. از اين مدارات را بگير؛ آن وقت ميشوي مؤمن.
اما از ما؛ «الصبر في البأساء والضراء».
به اين سه كلمه، بشر به غايت القصوای خلقت ميرسد.
تمام علما اخلاق، از زمان ارسطو تا حال، آنچه تمام رجالي كه در تهذيب بشريت كار كردند، سه مرحله است: مرحلهي اول، تخليه؛ مرحلهي دوم، تجزيه؛ مرحله، سوم تحليه. تمام مراحل ثلاثه را در دو روايت جمع كرده! آن هم تمام نواقص حكمت عملي عالم را به دو روايت از بين برده!
اگر كلمات او تحقيق ميشد، تشريح ميشد، فهميده ميشد، به كار بسته ميشد؛ دو حديث او، دنيا را منقلب ميكرد! شناختن همچو كسي سهل است؟!
اين روايت را علي بن ابراهيم از ابراهيم بن هاشم، او از ابن ابي عمير، ابن ابي عمير از بعض اصحابه از عمر بن يزيد، عن الصادق عليه السلام… روايت همچو روايتي است! با اين سند!
امام فرمود: يك حج برابر است با عتق هفتاد رقبه.
بعد، عمر بن يزيد...- كساني كه اهل فقه هستند، روات را بشناسند. در فقاهت لازم است اين نكته كه آن راوي كيست. عمر بن يزيد است، معاويه بن عمار است، زراره است، ابو بصير است-... پرسيد: آيا عدل حج چيزي هست؟ امام فرمود: هيچ چيز عديل حج نيست. يك درهم در راه حج برابر است با دو هزار هزار درهم در غير حج من سبيل الله. اين روايت را خوب داشته باشيد.
مشايخ ثلاثه، يعني ثقة الاسلام كليني، شيخ الطائفه در تهذيب، شيخ المحدثين صدوق در عيون و امالي، روايتي كه مشايح ثلاثه متفقا نقل كنند… قسمتي از این روايت اين است: امام هفتم فرمود: زيارت ولد من علي- خوب دقت كنيد- زيارت ولد من علي افضل است از هفتاد حج مبرور! آن حج، با آن عظمت! يك زيارت او معادل ميشود، در يك كفه قرار ميگيرد، هفتاد حج مبرور، نه هر حجي! اين جملهي اول. از اين «إن»، از راه اثر پي به مؤثر ببريد.
بعد مطلب به اين جا خاتمه پيدا نكرد؛ فرمود: كسي كه او را زيارت كند، يك شب كنار قبر او بيتوته كند، «كان كمن زار الله في عرشه». اين بيان كسي است كه ضمان عصمت از خدا دارد! «كان كمن زار الله في عرشه»!
مرحله بعد، فرمود: وقتي عرش خدا در قيامت سر پا ميشود، هشت نفر هستند: چهار نفر از اولين، چهار نفر از آخرين. از اولين نوح، ابراهيم، موسی، عيسی؛ از آخرين: جدش ، اميرالمؤمنين، حسن بن علي، حسين بن علي. خود اين سرّي دارد!
بعد از اين جمله، فرمود: زوار قبور ائمه همنشين اند با خود ائمه؛ اما «أعلاهم منزلة و أقربهم حبوة زوار قبر ولدي علي». اين است امام رضا! «أعلاهم منزلة » و اقرب آنها به عطيهي خدا زوار قبر علي بن موسي است!
امام هشتم، معرفتش فوق طاقت بشر است! حالا چه خصوصياتي است در آن؟
ختام مطلب...، چون بايد مردم بدانند چه خبر است. افسوس كه نفهميديم! ندانستيم اين مملكت در پرتو چه كسي برقرار است! يك عمر صلوات فرستاديد. در صلوات چه گفتيد؟ آل محمد كيان اند؟ خوب دقت كنيد. آن وقت حديث اين است:
امام ششم، رأس و رئيس مذهب، به فرزندش امام هفتم فرمود: در صلب تو عالم آل محمد است!
يك وقت ميگويند: عالم قوم، يك وقت ميگويند عالم فلان طائفه؛ اما تعبير اين است؛ اصلا اين تعبير محير العقول است! جملهي دومش حيرتانگيزتر است! و آن جمله اين است... كسي كه هيچ آرزويي جز خدا ندارد، كسي كه به جايي رسيده كه در «إياك نعبد و إياك نستعين» آن قدر ميگويد كه از خود خدا ميشنود! همچو كسي به فرزندش اين جمله را گفت… فكر كنيد تا هر چه ميتوانيد! بعد فرمود: «ليتني أدركته»؛ اي كاش من زنده بودم و پسر تو علي را ميديدم!
اللهم صل وسلم علی وليک وحجتك علي بن موسي الرضا عدد ما احاط به علمک صلاة دائمة بدوام ملکک و سلطانک.