هر کسی باید کاری را که مشغول است، بشناسد. کار شما اولا چه کاری است؟ ما هو در این کار چیست؟ بعد مبدأ، منتهی، وسط.
کار، تفقه
هر کسی باید کاری را که مشغول است، بشناسد. کار شما اولا چه کاری است؟ ما هو در این کار چیست؟ بعد مبدأ، منتهی، وسط.
کار، تفقه در دین است. این کلمه گفتنش سهل، ولی درکش ممتنع است. التفقه فی الدین. اولا دین باید را شناخت. بعد روح دین، لُب دین می شود فقه دین. این ماده در هیئت تفعل اگر آمد، می شود تفقه.
اما عظمت مطلب: دو حدیث هست، هر دو بهت انگیز است. وقتی مبعوث کرد خاتم، امیرالمؤمنین را برای یمن، دعایی که بدرقه راه او کرد، این دعا است. اللهم فقّهه في الدین - ما کجا فهمیدیم فقه دین یعنی چه؟! - شخص اول عالم به شخص دوم دعایش این است. اللهم فقّهه في الدین . خود امیرالمؤمنین به فرزندش امام حسن، دستورش این است: یا ولدي! تفقه في الدین. این کاری که منتهی الآمال شخص اول عالم برای باب مدینه علم و حکمت است، ملعبه نیست.
ما یک وقت می بافیم، یک وقت واقع را می نگریم. هیچ نشدیم. نه چیزی هستیم، نه کاری کردیم. خلاصه زندگی خود من در دو کلمه جمع می شود: اول: قصور، دوم: تقصیر.
عظمت مطلب این است. هر چه کار عظیم تر، مقتضی برای تحقق، اصعب؛ شرائط ، طاقت فرسا؛ موانع، بهت انگیز؛ فهم اجزای سبب برای تفقه از امر اول که عبارت است از مقتضی، امر دوم، تحصیل شرائط، امر سوم، رفع موانع، بعد باید مرجع فقط قرآن و نصوص کلمات اهل عصمت.
بسیار بهت آور است که یک آیه در سه سوره آمده ، هم در سوره انعام، هم در سوره اسراء، هم در سوره کهف، منتهی با اختلاف در حرف. وجعلنا...- در جایی إنا جعلنا- عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةًأَنْ يَفْقَهُوهُ - فقاهت ملعبه نیست - إنا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَفِي آَذَانِهِمْ وَقْرًا. عظمت امر در این حد است. آن اکنه را باید شناخت. آیا شناختیم؟! اکنه هست، نه کِن؛ جمع است، مفردش کِنّ است. کنّ، غطاء است. دلها همه پوشیده است، اما نه به یک پوشش، به پوششها. إنا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَفِي آَذَانِهِمْ وَقْرًا.
قوی ترین راه استدلال، دو راه است: یکی برهان و یکی دلیل. اما برهان عبارت است از درک مطلب لماً. اما دلیل عبارت است از ادراک مطلب إناً. اما از جهت لِم: تفقه در دین! باید ریشه امر را جست. آن دین چیست؟ إن الدین عند الله الإسلام. در مقام عندیت ملیک مقتدر، دین است. نیل به این دین تا برسد به تفقه اش، دونه خرط القتاد. عمری گذشت و ما نفهمیدیم.
وقتی ابراهیم... کیست ابراهیم؟ بهت انگیز است. کیست اسماعیل؟ قرآن را بخوانید، بشناسید اینها را. آن ابراهیم، آن اسماعیل، مأمور شدند به بنای بیت. وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ. عظمت دینی که شما مشغول تفقه آن هستید، این است. رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ. منتهی الآمال این دو، این است که به حقیقت این دین نائل بشوند. وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الْآَخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ.آن وقت این دین از جهت لِمّ.
بعد از جهت إنّ: متن روایت کافی این است: اگر در راه فقه مرگ کسی برسد، آیا حکم او چیست؟ بیان امام این است : اگر در طریق فقه مرگش رسید، مصداق این آیه است. وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ. این مبدأ، این منتهی. کسانی که در صراط تفقه هستند، مهاجرند اما غایت هجرت کیست؟ ذات قدوس حیّ قیّوم و شخص اول عالم امکان. این مبدأً، این منتهی؛ وسط: التفقه في الدین. همه آماده بشوید. بحث مفصل است.
آن أکنّه چیست؟ و جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ. جاعل هم خود خداست. وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ. وقتی بشر ظالم شد، مقتضای عدل، معامله با ظالم این است. چرا؟ چون تفقه در دین خدا، آن هم دینی که مبدأش چیست؟ قرآن؛ کلمات اهل بیت. اما آن که قرآن است، مصدرش چیست؟ سبّوح قدّوس. اما آن روایات، مصدرش کیست؟ عصمکم الله من الذلل وآمنکم من الفتن وطهّرکم من الدّنس. همچو دینی و همچو فقهی که مصدرش مقام عصمت است، با آلودگی میسّر نیست. شرط اول این است.
همه فنون لا بشرط است بدون استثناء .فلسفه . بهمنیار فیلسوف است. رجالی در مغرب زمین اهل نظر هستند در فنون فلسفی. طب لا بشرط است. ریاضی لا بشرط است. همه فنون لا بشرط. اما کتاب و سنت بشرط. ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین. يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَيُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّور. إن هذا الأمر...- آن قرآن، این حدیث- إن هذه الأمر لا ینال إلا بالورع. آیا ما فقیه ایم؟! بفهمید. ادعا، سهل و ساده است ولکن اثبات فی غایة الإشکال. التفقه في الدین.
عنوان بصری... این قضیه مهم است چون علامه مجلسی تعبیرش این است: وجدته بخط شیخنا البهایی قدس سره، و او باز نقل کرده از کی؟ از محمد بن مکّی شمس الدین، شهید اول، بحر موّاج فقه از دروس و بیان. او باز نقل کرده است از شیخ احمد فراهانی، از عنوان بصری. نود و چهار سال از عمر این مرد گذشته. در تمام این عمر در محضر مالک بن انس بوده ، امام مذهب مالکی. آخر، ینکشف - دنیا هنوز خواب است- بعد از نود و چهار سال بیدار شد.
امام المنقدین شمس الدین ذهبی در عقائد مالک بن انس که سخن او حجت قاطع است برای تمام عامه. اعظم ائمه مذاهب اربعه مالک بن انس است. رأس و رئیس اول مذهب، اعتقادش به خدا این بود که خدا در آسمان است اما علم او در زمین است. این است سنی گری. این کسی است که عبادت کرده است خدا را!
ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ. برهان قاطع این است: خدایی که در آسمان است، مظروف است ظرفش آسمان است. این خدا معرفتش چیست تا برسد به عبادتش!!! نه شناخت، نه عبادت.
بعد که فهمید چه خبر است. آنجا چه مطلبی است، اینجا[در خانه اهل بیت علیهم السلام] چه خبر است. مع کل شيء... مع کل شيء لا بالمقارنة وغیر کل شيء لا بالمزایلة. أیّن الأین فلا أین له، کیّف الکیف فلا کیف له. ضادّ النور بالظلمة والوضوح بالبهمة.
بعد که بیدار شد، آمد در خانه امام ششم. در را زد، پیرمرد نود و چهار ساله. گفت: آمده ام تحصیل فقه دین بکنم. امام فرمود: من دو گرفتاری دارم: اولاً در تعقیب حکومت هستم، ثانیا: به اورادی مشغولم، فرصت ملاقات ندارم.
دست از طلب ندارم تا کام من برآید. رفت پیرمرد نود و چهار ساله کنار قبر پیغمبر، دو رکعت نماز خواند. پرورگارا! قلب جعفر بن محمد را به من مهربان کن، تا از علم او بهره مند شوم. بعد از زیارت و نماز و توسل، باز آمد در خانه را زد. این مرتبه گفت: بیا. بعد که وارد شد گفت: از ما چه می خواهی؟ گفت: آمده ام فقط در طلب علم. - راه تفقه اینجاست- بعد امام این جمله را فرمود:- آیا ما چنین شدیم- لیس العلم بالتعلم . این در و آن در نزن. أوجد فی نفسک حقیقة العبودیة. فان العلم نور يقذفه الله في قلب من يريد الله أن يهديه. این علم، نور است؛ نه سواد است. اختیار هم در دست اوست. تو باید در خودت ایجاد کنی قواعد عبودیت را؛ بعد آن أکنه ، آن أغطیه، از قلب زدوده می شود. آن چراغ را خدا در روح تو روشن می کند.
بعد عنوان پرسید: راه عبودیت چیست؟ - تا این جور نشویم، از فقاهت خبری نیست- فرمود: أوجد فی نفسک حقیقة العبودیة. پرسید چه کنم؟ فرمود: اول: بفهم عبد هستی. العبد لا یملک شیئا. العبد وما فی یده کان لمولاه. وقتی رسیدی به این مطلب، این کلمه اول است. دوم: تو بنده ای، او مولاست. تدبیر امر از اوست، نه از تو. این هم دوم. سوم: تمام اشتغالت در شبانه روز در دو کلمه باشد: یکی در ائتمار به امر او؛ یکی در انتها از نهی او. اگر این جور شدی، بعد نور علم در دل تو روشن می شود.
حدیث مفصل است. مختصر دو سه کلمه. یک جمله فرمود، همه تان اهل فهمید، اهل علم هستید، فکر کنید. اول فرمود: تِلْكَ الدَّارُ الْآَخِرَةُ... - واقعا قرآن کمرشکن است- تِلْكَ الدَّارُ الْآَخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ. جاهی مقامی اصلا متعلق اراده آنها نیست. این قدم اول است. تِلْكَ الدَّارُ الْآَخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا.
پرسید: یا بن رسول الله! وصیتی بکن. سه وصیت می کنم: یک وصیت در نفست. وصیت دوم در حلم. وصیت سوم در علم.
اما وصیت من نسبت به نفس تو این است که آنچه را که اشتها نداری، مبادا بخوری که مورث بُله و حماقت می شود. دوم: تا گرسنه نشوی، مبادا لقمه ای بخوری. سوم: مبادا جز حلال لقمه ای از گلوی تو پایین برود. این وصیت من بالنسبه به نفس است. چون روح و بدن به جوری مرتبط هستند که این در او، او در این، فاعل و منفعل هستند. فعل و انفعال طرفینی است. امام حسن به در مسجد نگاه می کرد، رنگ زرد می شد. روح، اتصال به مبدأ، قیافه زرد است. یک مرتبه منقلب می شد. بدن هم در روح مؤثر است. مبادا جز حلال بخوری.
اما وصیت من در حلم به تو این است، اگر کسی به تو گفت: اگر یکی بگویی ده تا جواب می دهم، تو در جواب بگو: اگر ده تا به من ناروا بگویی، یکبار هم ناسزایی نخواهم گفت. این هم اول وصیت من در حلم. وصیت دوم من در حلم این است که اگر او وعده داد که برای تو چه ها تهیه کند در مضرّت، تو به او وعده بده که من جزء منفعت برای تو نخواهم داشت.
بعد که وصایا را در حلم تمام کرد ... چون وقت نیست، رسید به علم. فرمود: اما وصیت من در علم... - راهی را که ما باید طی کنیم در این جمله است- فرمود: آنچه را نمی دانی از علما بپرس. علما کیانند. عالم هر کسی نیست. قرآن را بخوان ،عالم را بشناس. إِنَّمَا... إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ. وقتی منحصراً به إِنَّمَا که موضوع است برای حصر، خشیت اش منحصر به یک نقطه شد، این عالم است. بقیه اهل سوادند، نه علما. إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ. فرمود: آنچه را نمی دانی بپرس، بعد هم که می پرسی، سؤال تو تعنّتی نباشد.
نکته نهایی این است. استفهم الله. آن سؤال مقدمه است، ذی المقدمه این است. سؤال کن از علما، پای درس برو، اما اینها همه وسیله است؛ استفهم الله. طلب فهم از او بکن. فقه فهم است. از او بخواه. شرط خواستن از او باز در قرآن است. يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَيُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّور. راه تفقه در دین این است. ول معطل هستیم. عمری گذشت و از خواب بیدار نشدیم. خوشیم به خیالات. ولکن روز حسرت در پیش است. اجتمعت علیهم سکرة الموت وحسرة الفوت.
وصیت آخر من در علم به تو این است که مبادا به هر جا که رسیدی، دست از احتیاط برداری.
راه تفقه در دین، این راه است. مقام تفقه در دین آن مقام است که خواسته خاتم برای امیرالمؤمنین.
ان شاء الله از امروز همه تان استمداد کنید از ولی عصر. غیر از او پناهی نیست. به همه شاگردانتان سفارش کنید، خودتان هم عمل کنید.
مددی گر به چراغی نکند آتش طور چاره تیره شب وادی ایمن چه کنم.
مگر او دست عنایتی بر سر بگذارد. راهش هم بیان شده در حدیث صحیح السند. عصاره اش این است: از اول قرآن شروع کنید، هیچ روزی هم ترک نکنید. یا علی! علیک بتلاوة القرآن علی کل حال و آن قرآن را به خود امام زمان هدیه کنید. اگر شما هر روز عزیزترین گوهر را که کلام الله است، به او هدیه کردید ، هر دوشنبه و جمعه که نامه عملتان به امضای او می رسد، آیا در مقابل این هدیه با شما چه خواهد کرد؟ این راه کمک و توفیق تفقه است.
اللهم کن لوليک الحجة بن الحسن صلواتک عليه وعلی آبائه، في هذه الساعة وفي کل ساعة وليا وحافظا وقائدا وناصرا ودليلا وعينا حتی تسکنه أرضک طوعا وتمتعه فيها طويلا.
اللهم لا تفرق بیننا و بینه أبدا وأصلح کل فاسد من أمور المسلیمن.