الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
زیارت انبیاعليهم السلام از فاطمۀ زهرا(عليها السلام)
حضرت زهرا(عليها السلام) فوق صحبت است. او کسی است که «وَ إِذَا اسْتَقَرَّ أوْلِيَاءُ اللَّهِ فِي الْجَنَّةِ زَارَکِ آدَمُ وَ مَنْ دُونَهُ مِنَ النَّبِيِّينَ».( ) فقه این است که انسان بفهمد امام(عليه السلام) چه میگوید؛ حقیقتِ فقه این است. این کلمه خیلی عجیب است: «وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ»؛( ) چه بسا حامل فقه به نزد کسی که افقه از اوست. حمل فقه، غیر از فهم و درک و نیل به حقایق است. یک عده حمل کنندۀ فقه هستند، ولی یک عده حقایق را هضم کردهاند.
جوهر جسمانی فاطمۀ زهرا(عليها السلام)
این کلمهای که الآن میگویم، هم در مدارک عامّه و هم در مدارک خاصّه آمده است، و کلمهای است که مورد اتفاق همه میباشد. این مطلب را سیوطی در «الدرّالمنثور»( ) و طبرانی( ) و غیر اینها از اعاظم اهل سنت نقل کردهاند.
اینها افرادی هستند که موقعیتشان از نظر علم و از نظر روایت روشن است. ولی در عین حال باید ببینیم به فقه حدیث نایل شدهاند، یا نه؟
این مطلب در کتب خاصه هم مسلّم است.
این قضیۀ مورد اتفاق، با اختلاف در کیفیت، این است که مایۀ بدنی در مورد صدیقۀ کبری(عليها السلام) از این نشئه و از این عالم نبوده. جوهر جسمانی او از این عالم نبوده. تعبیرات عجیب است.
خلقت جسمانی فاطمۀ زهرا(عليها السلام) در منابع خاصه
آن روایتی که از طریق شیعه مطرح است این است :
«أبی، عن ابن محبوب، عن ابن رئاب، عن أبی عبيدة، عن ابی عبداللّٰه(عليه السلام)». این سند از نظر فقهی برای مثل شیخ انصاری(قدس سره) در اهم مسائل فقهیه، حجّت است.
جهت اول، قِلّت وسائط است که یکی از امور مهمّه در شدّت وثوق به صدور است؛ و جهت دوم، احوال این روات در رجال و روایاتشان. رجال روایت همه به توثیقات قدمای اصحاب مثل شیخ طوسی(قدس سره) و نجاشی موثقاند. یک نفر از رجال روایت موثّق به توثیق عام است، آن هم توثیق عام از شیخ طوسی(قدس سره) در «عدة» و از علی بن ابراهیم در «تفسیر»؛ رجال روایت دارای این خصوصیتاند.
متن روایت این است: «عَنْ اَبِي عَبدِاللّه (عليه السلام) قَالَ: كَانَ رَسُول اللّه(صلی الله علیه وآله)...». این صیغه، مفید دوام و استمرار است. به این معناست که نه تنها به نحو اتفاق، بلکه کار دایمیاش این بود.
«كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه وآله) يُكْثِرُ تَقْبِيلَ فَاطِمَةَ(عليها السلام) فَأَنْكَرَتْ ذَلِكَ عَائِشَةُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ يَا عَائِشَةُ إِنِّي لَمَّا أُسْرِيَ بِي إِلَى السَّمَاءِ دَخَلْتُ الْجَنَّةَ فَأَدْنَانِي جَبْرَئِيلُ مِنْ شَجَرَةِ طُوبَى وَ نَاوَلَنِي مِنْ ثِمَارِهَا فَأَكَلْتُهُ»؛( )
[رسول خدا بر فاطمه(عليها السلام) بسیار بوسه میزد و عایشه بر این امر خرده گرفت. پس پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) فرمودند: ای عایشه! چون به آسمان عروج کردم، در بهشت وارد شدم. پس جبرئیل مرا به شجرۀ طوبی نزدیک نمود و از میوۀ آن درخت به من داد؛ من آن را خوردم.]
خصوصیت روایت این است که مایۀ تکوّن بدنی او، باید در مقام «أبيتُ عِنْدَ رَبـّي يُطْعِمُني»( ) محقق بشود و این حقایق، بهتآور است! منتهی نه برای هر کسی، بلکه برای آنهایی که به عظمت إسرای در آن شب و به آن قُربی که آن شب محقق شد واقفاند و آنهایی که بفهمند شجرۀ طوبی چیست؟ اوصاف آن شجره چیست؟ شجرهای که هیچ قصری در بهشت از قصور همۀ انبیا و امم نیست، مگر این که یک رشته از شجرۀ طوبی در آن قصر است. آن نطفهای که مبدأ تکوّن جسمانی او بود، از چنین درختی تکوین شد.
بعد فرمود: من به زمین آمدم و خدا از ثمر آن شجره، فاطمه(عليها السلام) را به من داد. بیان حضرت این است: «فَمَا قَبَّلْتُهَا قَطُّ»؛ هیچ وقت نشد که او را ببوسم و بوی شجرۀ طوبی را استشمام نکنم؛
بدن از درخت طوبی، روح از نور عظمت خدا! آن وقت این بدن در دلِ شب زیر خاک برود! و کنار این بدن رادمرد عالم امکان بگوید: «ای کاش زنده نبودم و چنین وضعی را نمیدیدم!». ( )
خلقت جسمانی حضرت زهرا(عليها السلام) در منابع عامه
تعبیری که طبرانی نقل میکند، این است که پیغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: در بهشت به درختی رسیدم که از آن درخت، درختی بهتر در بهشت نبود و ثمری اَطیب (پاکیزهتر) از ثمر او نبود.
درختی که پیامبر(صلی الله علیه وآله) در آن شب دید، جوری بود که عقل کل را متوقف کرد. فقه حدیث اینجاست که:«لَا يَكُونُ الرَّجُلُ مِنْكُمْ فَقِيهاً»،( ) ما کسی از شما را فقیه نمیشماریم مگر آنکه آن معانی و مقاصد، و آن دقائق کلمات را درک کند.
توقف شخص اول عالم در آن درخت، باز جاذبهای بود که او را جذب کرد؛ یعنی کسی که جاذبۀ او ملک و ملکوت را جذب میکند، آنجا متوقف شد. میوۀ آن درخت را چیدند و به او دادند و از آن میوهای که در آن شجره بود، نطفۀ صدیقۀ کبری(عليها السلام) منعقد شد.( )
تناسب روح و بدن
در این آیۀ قرآن دقت کنید که خداوند میفرماید: (فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي)؛( ) وقتی او را تسویه کردم و از روحم در او دمیدم. این دو کلمه باید فهمیده شود، تا معنای این کلمه باز فهمیده شود. نفخ روح من بدون تسویه جسد نمیشود. جسد باید تسویه شود، بعد روح من نفخ شود. معنای این کلمه این است که باید تناسب بین ماده جسدانی با نفس متعلق به آن جسد محفوظ باشد. نفس انسانی ممکن نیست به بدن حیوانی تعلق بگیرد. بدن، بدن حیوان و نفس، نفس انسان، نمیشود. چرا؟ چون تسویه مناسب نیست.
باید اینچنین بدنی باشد: (وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ * وَ طُورِ سينينَ * وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمينِ * لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ)،( ) اگر روح، جهت أحسنیت تقویم دارد، بدن هم به این تناسب باید اینچنین باشد. اگر بنا باشد مادۀ جسمانی یک بشر از عالم ملکوت گرفته شود و از فوق تمام عوالم ظلمات، آن ماده را بگیرند، نفس متعلق به آن بدن چه نفسی است؟
این آن فقهی است که نه سیوطی فهمید و نه طبرانی. در عین حال که گفتند، نوشتند، اما نفهمیدند. این مطلب به کجا منتهی میشود؟ اگر مادۀ بدن باید از درختی گرفته شود که آن درخت در بهشت منحصر به فرد است و از میوۀ چنین درختی مایۀ جسدانی یک بشر اتّخاذ شود، روحی که به این بدن تعلق میگیرد چه روحی باید باشد؟ چه نفسی باشد؟
اگر این را کسی بفهمد، آن وقت میفهمد چرا باید گفت: «أللّهُمَّ إنِّی اَسْألُکَ بِفَاطِمَةَ وَ أبِيهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِيْهَا وَالسِّرّ الْمُسْتَودَعِ فِيْهَا».( )
مسأله این قدر مهم است. منتهی هر کسی از این گوهر بهت آور وجود، به قدر ظرفیت خودش درک میکند. «إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَة»؛( ) دلها، ظرفهاست. ظرفیتها مختلف است. یکی به این حد میرسد که صدیقۀ کبری(عليها السلام) مادر نمونه است. این به قدر معرفتش و در حدّ عقلش. یکی به این حدّ میرسد که صدیقۀ کبری(عليها السلام) در شوهر داری زن نمونه است. این هم به قدر شعورش و به قدر ادراکش. یکی حدش این است که ایشان زنی است که سر مشق زنان جهان است. این هم در حدّ خودش.
جوهر روحانی فاطمۀ زهرا(عليها السلام)
ولی مطلب اصلی این بحث است و مهم این قضیه است؛ زیرا وقتی معلوم میشود صدیقۀ کبری(عليها السلام) چه کسی است که در خلقت روح حضرت فاطمه(عليها السلام) بحث کنند و تأمل نمایند، که بدن این بود. حالا روح چیست؟
خلقت فاطمۀ زهرا(عليها السلام) از نور عظمت خدا
در روایتی که امام صادق(عليه السلام) از خلقت روح صحبت مینمایند، تعبیر این است: خداوند فاطمه(عليها السلام) را خلق کرد «مِنْ نُورِ عَظَمَتِه». مبدأ خلقت بدن معلوم شد، مبدأ خلقت روح چیست؟
مبدأخلقت روح، دیگر درخت بهشتی نیست. «نُورِ عَظَمَتِه». نور عظمت بحثی دارد، و نور مضاف به خدا، بحثی دیگر دارد. (اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيهَا مِصْباحٌ).( ) نور با توجه به اضافهاش به اسماء و صفات، افتراقاتی دارد که بحث در هر یک فرصت وسیعی لازم دارد.
خلقت روح این جور است که: «خَلَقَهَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِه»؛( ) از نور عظمت خدا خلق شده است. آیة الکرسی را بخوانید، و این عظمت همان عظمتی است که بعد از مرحلۀ «علوّ» است: (اَلْعَلِیُّ الْعَظِيْمُ).( ) اول علی است، بعد عظیم است. مبدأ خلقت از نور مضاف به آن عظمت است. روح یک چنین روحی، بدن یک چنین بدنی. وقتی ارتباط بین روح و این بدن پیدا شود، چنین بشری چه خواهد شد؟ کجا بود و کجا آمد و اینجا که آمد، چه کرد و بعد که فردا سر از خاک بردارد، چه خواهد کرد؟
در روایتی دیگر پیامبر(صلی الله علیه وآله) میفرماید: «خدا فاطمه(عليها السلام) را از نورش آفرید»، بیان حضرت(صلی الله علیه وآله) این است: «آن روح را در حُقّهای قرار داد». تعبیر حقّه مهم است، مثل گوهری که در یک گنجینهای بگذارند. این روح را در آن حقّه قرار داد و «آن حقّه را بر طاق عرش معلّق کرد».( )
غذای روح حضرت زهرا(عليها السلام)
طعام روح چه بود؟ طعام این روح و این نفس قدسی چه بود؟ طعام او «تسبیح» و «تقدیس» و «تهلیل» و «تحمید» بود. این چهار کلمه، تا وقتی که تعلّق به این بدن نگرفته بود، طعام این روح بود. بحث در این طعام هم بحث دیگری است.
اول طعام «تسبیح» است، بعد «تقدیس» است. «سبوحٌ قدّوس»؛ و بعد اگر این نکته را دقت کنید، ارتباط حضرت زهرا(عليها السلام) را با تسبیح فاطمه(عليها السلام) در این نشئه و با طعام قدسی در آن نشئه، پیدا میکنید که چه ارتباطی با هم دارند.
وقتی این حقائق روشن بشود، معلوم میشود که این چه بشری بود و چه انسانی بود و بیان امام ششم(عليه السلام) تا حدّی واضح میشود. چرا فاطمه(عليها السلام)، فاطمه(عليها السلام) نامیده شد؟ فاطمه(عليها السلام) از «فطم» است و «فطم» به معنای قطع است. فرمود: فاطمه(عليها السلام)، فاطمه(عليها السلام) نامیده شد چه اینکه خلق از معرفت او منقطع اند.( ) دست عقل از نیل به مقام منیعش قطع شده است.
سبقت در معرفت و عبادت
شخص اول عالم وجود، یعنی نفس نفیس خاتم(صلی الله علیه وآله) اول نقطه در مرحلۀ سیر نزول و آخر نقطه در سیر صعود است. چنین بشری یک سوره در قرآن به اسم سورۀ «طه» در مورد او نازل شد. آنقدر در محراب ایستاد تا قدم و پای او وَرَم کرد. ( ) ایستادنِ در محراب تا قدم خاتم(صلی الله علیه وآله) ورم کند، عجب نیست، عجب این است که حضرت فاطمۀ زهرا(عليها السلام) هنوز به سن هیجده سالگی نرسیده، چنان پشت سر آن پدر قدم برداشت که «حَتَّی تَوَرَّمَ قَدَماها».( ) این غوغایی است که در این عالم با استغراق در حق نشان داد. حضرت فـاطمۀ زهرا(عليها السلام) چنین شخصیتی است؛ یعنی «مُستَغَرقَة في ذاتِ اللّه و مُندَکّة في عَظمةِ اللّه»؛ یعنی بشری که آن بشر در این نشئه در مقام سبقت در معرفت و عبادت کار را به جایی رساند که در جوانی انعکاس خاتم(صلی الله علیه وآله) شد.
حالا فکر کنید که چه نکتهای است که روز قیامت که میشود، وقتی خود خاتم سر از خاک بر میدارد، سوار بر براق میشود. یک سواره جلوی اوست و اولین و آخرین پشت سر او. و آن یکّه سواری که فقط او جلوتر از خاتم(صلی الله علیه وآله) میرود و جلوتر از خاتم(صلی الله علیه وآله) قدم به بهشت میگذارد، فاطمۀ زهرا(عليها السلام) است.
مقام حضرت فاطمه(عليها السلام) چنین مقامی است. وقتی روشن شد این وجود مقدس چه کسی است، سرّ (إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ)( ) معلوم میشود. در انجیل خبر میدهند که نسل «فارقلیط» از «مبارکه» است.( ) در قرآن آیه نازل میشود: (إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ)؛ امام موسی بن جعفر تفسیر میکند که لیلۀ مبارکه، فاطمۀ زهرا(عليها السلام) است. ( )
منزل قرآن
و این منزل قرآن است. نزول تمام بطون کتاب محکم، در مرحلۀ سرّ مستتر ناموسی، صدیقۀ کبری، فاطمۀ زهرا(عليها السلام) است.
چنین بشری فوق تقریر ماست و ما هرچه بگوییم، بعد از گفتن باید استغفار کنیم. آنوقت برسیم به سرّ کلام امام(عليه السلام): «إنَّمَا سُمِّيَتْ فَاطِمَةَ لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا».( ) بحث مفصلی است در اینکه وقتی وارد بهشت میشود «زَارَکِ آدَمُ وَ مَنْ دُونَهُ مِنَ النَّبِيِّينَ»؛( ) یعنی وقتی در بهشت قرار گرفت، آدم، نوح، ابراهیم، موسی، عیسیعليهم السلام و شخص خاتم(صلی الله علیه وآله) به زیارتش میآیند. خود خاتم(صلی الله علیه وآله) هم به زیارتش میآید. سرّ این زیارت چیست؟ إنشاءاللّٰه بعد..