الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
به مناسبت فردا که شهادت فاطمۀ زهرا(عليها السلام) میباشد، امروز در این مطلب وارد میشویم.
روایتی است که مشتمل بر دو خصوصیت است: یکی از جهت صحت سند، که ابن عیسی از ابن محبوب، از معاویة بن وهب نقل میکند. و از نظر فنی، مشتمل بر قلّت وسائط تا امام(عليه السلام) است. که قهراً به حساب احتمالات ریاضی، از جهت وثوق به صدور، احتمال عدم صدور را تضعیف میکند، علاوه که مشتمل بر یکی از اصحاب اجماع هم هست.( )
در این روایت از امام(عليه السلام) دربارۀ دو نفر سؤال میشود: یکی راوی حدیثی که دارای فقه است، در قبال کسی که لیس له روایة. جواب امام این است که راوی حدیث که متفقه در دین باشد، أفضل است از هزار عابد که لیس له روایة.( )
فقه خود این حدیث هم محتاج به دقت و اعمال نظر است. امام(عليه السلام) مرکّبی از دو جزء را موضوع برای محمول افضلیت از هزار عابد قرار داده؛ اولاً مفضّل علیه باید عابد باشد. در خود عبادت هم بحث عمیقی است که به چه حدّ باید برسد، تا صالح باشد که عنوان عابد بر او اطلاق شود. اگر چنین عابدی به هزار برسد، آن هزار مفضول میشود. اما أفضل کیست؟ آن کسی است که در او دو امر جمع بشود: «المتفقه فی الدین» این یک عنوان. عنوان دیگر، «راویة للحدیث».
بحث در این دو هم مجال واسعی لازم دارد. چه شرائطی باید باشد تا این شخص به راوی حدیث معنون بشود. چه خصوصیاتی باید باشد تا به متفقه معنون باشد. باز این متفقه باید ظرفش عبارت باشد از دین. چنین رجلی به این مقام میرسد که افضل از هزار عابد میشود، عابدی که در نظر امام ششم(عليه السلام) استحقاق اطلاق عنوان عابد را داشته باشد.
فقاهت در فهم فاطمۀ زهرا(عليها السلام)
منشأ تمام دردها، سفاهت و علاج تمام امراض، فقاهت است. اگر بشر به سفاهت رسید، فاطمۀ زهرا(عليها السلام) را در حدّ یک زن عادی که مقامش قابل نیل است، تلقی میکند، به اینکه او در خانه داری نمونه بوده است، در انجام وظایف، و در عبادات سر آمد بوده است، و در نهایت هم رحلت نموده و تمام شده است. ولی اگر به سر حدّ فقاهت رسید، آن وقت میفهمد او نه یک زن است، بلکه اگر بخواهد از او تعبیر بشود، باید دو کلمه باهم ترکیب بشود، تا آن دو کلمه بتواند حکایت از او کند و آن دو کلمه یکی «انسیه» است و یکی «حوراء».
نام فاطمۀ زهرا(عليها السلام) بر در بهشت
اگر به سر حدّ فقاهت رسید مسأله به اینجا منتهی میشود که این نه یک زن عادی است، بلکه زنی است که وقتی پیغمبر(صلی الله علیه وآله) شب معراج به عالم بالا رفت، وقتی درِ بهشت را به روی پیغمبر خاتم(صلی الله علیه وآله) باز کردند، دیدند در آنجا بر در بهشت نوشته است: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ حَبِيبُ اللَّهِ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ صَفْوَةُ اللَّهِ فَاطِمَةُ خِيَرةُ [أَمَة] اللَّه».( ) این نه مطلبی است که تنها در کتب شیعه باشد، اعیان سنی و شیعه بر این متفقند.
فقیه میفهمد که این جملهها یعنی چه؟ و چرا درب بهشت باید به این چند کلمه باز بشود؟ چه نکتهای است که افتتاح آن «لا إلَهَ إلا اللّه» است. فتح مطلب اسم خداست و ختم مطلب اسم فاطمۀ زهرا(عليها السلام) است. اینجاست که حدّ فقاهت و سفاهت جدا میشود. فقه در دین این است که بفهمد فاطمه(عليها السلام) کیست؟ و فاطمۀ زهرا(عليها السلام) چه کرده است؟
فاطمۀ زهرا(عليها السلام) فوق تعبیر
این بشر امروز هنوز نابالغ است، وقتی بالغ خواهد شد که بفهمد صدیقۀ کبری(عليها السلام) آن موجودی است که فوق تعبیر است. هر عبارتی، به هر اندازه هم حساب شده باشد، از جهت موازنه با واقعیت، این جا کوتاه است. آن وقت میفهمد که «إِنَّمَا سُمِّيَتْ فَاطِمَةَ لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا»،( ) یعنی چه؟
وجوب تقویت علمی در مبانی دین
ما امروز به قدر اقتضاء حال، یک روایت را طرح میکنیم. برای اینکه وظیفۀ فرد فرد شماست و بر همۀ شما از اوجب واجبات است که در این دورۀ ضلال و تضییع حقوق أرباب عقول، من قِبَل اللّٰه به تمام قدرت از جهت فکری کار کنید که در دین و در مبانی دین و در امر پیشوایان دین فقیه بشوید و مردم را از این ضلالتها که در اثر فتنۀ بعضی از عمامه به سرها که از ممالک کفر تقویت و تأیید شدهاند و در مقام اخلال به اصول و مبانی مذهب هستند، نجات دهید و به حربۀ علم و استدلالی که هر دانشمند غیر متعنتی را در مقابل حق تسلیم کند، باید متوسل بشوید.
حکایت معراج عجایب
این مطلب از نظر مدارک عامه در کتب تفسیری و در کتب حدیثی و در کتب تاریخی ریشه دارد. در کتب تفسیری، در «درّ المنثور»( ) سیوطی و در کتب روایی در «مستدرک» حاکم نیشابوری،( ) و در منابع تاریخی، در «تاریخ بغداد»( ) خطیب بغدادی آمده است.
جلال الدین سیوطی که از ارکان و اعیان علمی عامه است، در تفسیر «درّالمنثور» نخبۀ روایات وارده را از طرق عامه در تفسیر قرآن جمع کرده است. یک حدیث از حاکم نقل میکند و بعد میگوید که حاکم سند را تضعیف کرده و یک حدیث با حذف سند از طبرانی نقل میکند و به آن حدیث اعتناء میکند.
از نظر شیعه و سنی پیغمبر(صلی الله علیه وآله) معراجهای متعدد داشته است. و چون این روایت را از طرق عامه نقل میکند، اختلاف معراج هم از طرق عامه مورد نظر است. هرچند خاصّه هم در این مطلب شریکاند؛ چنانکه ابن عباس قائل است، پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) دو معراج داشته: یکی معراج عجایب و دیگری معراج کرامت. ( )
از روایت چنین استفاده میشود که این واقعه در معراجِ عجایب بوده است. راوی حدیث هم عایشه است. به دقائق حدیث باید توجه کرد. با فقه و فهم روایت است که بابی از علم باز میشود.
اصل وجود حضرت صدیقۀ طاهره(عليها السلام)
روایت طبرانی چنین است: پیغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمودند: وقتی وارد بهشت شدم، به شجرهای برخوردم که «لَمْ أرَ فِي الجَنَّةِ»،( ) در بهشت درختی احسن از آن درخت ندیدم، و أبیض ورقة [برگی سفیدتر] از أوراق [برگهای] آن درخت ندیدم، هر یک از این کلمات بحثی دارد و أطیب ثمرة [میوهای پاکیزهتر] از ثمرۀ آن درخت ندیدم.
اساساً قضیه فوق عقل و بالاتر از درک ماست. این پیغمبری که (وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى).( ) این پیغمبری که تمام انبیاعليهم السلام در مقابل گفته و کردار او محوند. چنین کسی وقتی میگوید: «لَمْ أرَ»، عدم رؤیت او، عدم مرئی است. یعنی وجود ندارد. عدم العلم او، علم به عدم است.
درختی که جامع همۀ این جهات بود، از ثمرۀ آن درخت خوردم و آن ثمره نطفهای شد و از آن نطفه، فاطمه(عليها السلام) منعقد شد. در اینجا بحثی هست تا ما بفهمیم چه کسی کشته شد و چه کسی شب دفن شد، و چه کسی به فاصله(عليها السلام) هفتاد و پنج( ) یا نود و پنج روز( ) پوست و استخوانی شد، و شبحی زیر خاک رفت. ( )
درخت طوبی در شب معراج
مهم این روایت صحیح السند است که تمام رجال آن بلا اشکال از کسانی هستند که یعتمد علیهم فی الفتوی و در مهمات احکام شرعیه به آنان اعتماد میشود. چنین سندی از امام ششم(عليه السلام) رسیده است.
خلاصۀ مطلب این است که پیغمبر(صلی الله علیه وآله) شبی که به معراج رفت، در آن شبی که او را به ملأ أعلی سیر دادند، در آنجا فرمود: جبرئیل مرا کنار درختی برد.
آن شب پیغمبر(صلی الله علیه وآله) را کنار این درخت آوردند. میوۀ این درخت را چیدند و به پیغمبر خاتم(صلی الله علیه وآله) دادند. این میوه چه کرد؟
روایت این است: پیغمبر(صلی الله علیه وآله) فاطمۀ زهرا(عليها السلام) را بسیار میبوسید، بوسیدن پدر نسبت به فرزند امری است عادی. این تقبیل از حدّ عادی خارج شد. عایشه برآشفت که چرا فاطمه(عليها السلام) را میبوسی؟ در جواب عایشه این را فرمود: مرا آنجا بردند، جبرئیل مرا کنار آن درخت برد. میوۀ آن درخت را چید. به من داد. آن میوه به آبی متحول شد. آن آب نطفۀ زهرا(عليها السلام) شد. هر وقت او را میبوسم، بوی شجرۀ طوبی را استشمام میکنم.( )
درخت چه درختی است؟ درختی است که در قرآن بر آن کلمۀ طوبی اطلاق شده است. طوبی مصدر از طاب است. و بر وزن بُشری و عُقبی است. این مصدر بر این ذات حمل شده است.
روایات در مورد این درخت به حدّی است که از جهت سند و دلالت مستغنی از بحث است. «طوبی» از نظر مدارک عامه و خاصه دارای خصوصیاتی است.
ویژگیهای درخت طوبی
ریشۀ این درخت در خانۀ پیغمبر خاتم(صلی الله علیه وآله) است. درخت، همچون درختی است: «غَرَسَهَا اللّٰهُ تَعَالَی بِيَدِهِ»، فقه حدیث در این کلمات است. در کلمه به کلمه دقت کنید. غارس درخت خود خداست. جبرئیل و میکائیل و اسرافیل، همه اینجا کمیتشان لنگ است. «غَرَسَهَا اللّٰهُ تَعَالَی بِيَدِهِ».( )
زمینۀ غرس کجاست؟ زمینۀ غرس خانۀ شخص اول عالم است. ( ) درخت در این خانه کاشته شده. سه چشمه زیر این درخت جاری است. سلسبیل، تسنیم و معین. این هم آبیاری این درخت است. در تمام قصرهای بهشت شاخهای از این درخت وجود دارد که هر کس که به آن قصرهای بهشتی وارد شود، (وَ فيها ما تَشْتَهيهِ الْأَنْفُسُ)( ) را باید از این شاخه بگیرد.
رابطۀ روح و بدن
شیخ الرئیس در نمط نفس «اشارات».( ) بعد از اثبات جوهر نفس، اشارهای دارد که بین روح و بدن چه رابطهای است. این نمط و این اشاره در نظر شیخ خیلی مهم است و درست هم هست؛ چون بوعلی فلسفه را فهمیده است. از این اشاره در مقامات العارفین هم استفاده میکند، با اینکه در اشارات بنایش بر این است که جوهر حکمت را جمع کند و به اختصار تامّ برگزار کند. به این مطلب دوجا اهمیت میدهد که فعل و انفعال بین نفس و بدن چگونه است. روح از بدن چگونه متأثّر میشود و بدن از روح چگونه متأثر میشود.
از اینجا اساس بحث پیدا میشود که بین طهارت روح و طهارت بدن، بین صفای روح و صفای بدن، تمام وکمال ارتباط است. اگر در ابواب احکام شرعیه دقت کنید، این همه اهمیت به قُوت حلال و پاکی و طهارت غذا، حساب دقیقی دارد. اعجاز فقه و قرآن و دین و اسلام در این احکام ظاهر میشود. منتهی کجاست آن کسی که بفهمد، و کجاست آن کسیکه این جواهر پر ارزش را از این دریا استخراج کند.
و ازین جهت نُه دهم عبادت در تحصیل رزق حلال است،( ) تا حلیت بافت بدن درست بشود و در طهارت و صفای روح اثر بگذارد. مسأله این چنین ساده نیست. اگر بدن أحسن الابدان شد، اگر بدن از حیث صفا ابیض الابدان شد و اگر مایۀ نطفه، أطیب اثمار (پاکیزهترین میوههای بهشت) شد. این بدن چه بدنی خواهد شد؟! روحی که به یک چنین بدنی تعلق میگیرد، چه روحی خواهد بود؟!
اینجا باید پای فقاهت به میان بیاید. فقیه است که باید ارتباط ضروری بین بدن و روح را بفهمد. شیخ الرئیس ابن سینا و خواجه نصیرالدین طوسی و قطب الدین شیرازی و تا حدی فخرالدین رازی، در حدّ ابتدائی در این مسأله بحث کردند که ارتباط بین نفس و بدن چگونه است؟ و تأثیر این بر آن و تأثّر آن از این و بالعکس چیست؟ و این دریچهای است که برای فقهای بشر و فهمپیدههای آدمیت باز میشود که اگر بنا شد نطفۀ جسمانی یک انسانی، از ثمرۀ شجرۀ طوبی گرفته شود، آیا از آن نطفه چه بدنی ساخته میشود؟ و تا چنان بدنی ساخته نشود و در حد استواء (فَإِذا سَوَّيْتُهُ) نرسد، نوبت به (وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي)( ) نمیرسد. و آن روح، روحی باشد که خدا بر در بهشتِ خود بنویسد: «فَاطِمَةُ خِيَرَةُ اللّٰهِ».( )
کسی که بدنش این است، جانش چیست؟ کسی که جسمش این است، روحش چیست؟ آیا در آن روح چیست؟ مقصد چیست؟
جوهر و ثقل وجود
این روح صدیقه کبری(عليها السلام) است. او نه یک زن معمولی است که این چنین سطحی و ساده تلقی بشود. او جوهر و ناموس و ثقل وجود است.
بستر آفرینش زهرا(عليها السلام)
دستگاه، دستگاه حکمت است. حکیمی دارد کار میکند که تمام این منظومۀ ما فوق حس بشری را اداره میکند. (لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ).( ) این عالم ماده را که به قول حکیم سبزواری،( ) نسبتش در مقابل تمام وجود نسبت حجر المثانه( ) است، حکیمی اداره میکند. این حکیم، از این کار چه غرضی دارد؟ شخص اول وجود را به ملأ أعلی میبرد. او را به پای درخت طوبی میرساند. درخت طوبی را در انجیل برای عیسی بیان میکند،( ) در قرآن هم برای پیامبرش(صلی الله علیه وآله) بیان میکند و آیۀ (طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب)( ) را ذکر میکند. از آن درخت میوه میچیند و آن میوه را به او میدهد. او آن را مبدل به مایهای میکند. آن مایه را در رحم آن زنی قرار میدهد که تمام هستی خود را در راه خدا داد. زنی که وقتی ثروتش انبار میشد، از آن طرف انبار، این طرف دیده نمیشد. ولی کاری کرد که دم مردن به پیغمبر(صلی الله علیه وآله) گفت: من به اندازۀ کفنم دارایی ندارم، خدا جبرئیل را فرستاد و گفت کفن خدیجه با ماست.( ) چنین مادری و چنین پدری و میوهای اینچنین باید مایۀ او بشود.
ولی همۀ اینها الف بای مطلب است. نهایت مطلب را حکیمی و فقیهی که تمام جهات عقلی و نقلی را به دقت طی کرده باشد، درک میکند و میفهمد که نهایت این سیر چیست؟
معرفی فاطمۀ زهرا(عليها السلام)
پیغمبر(صلی الله علیه وآله) بیرون آمد. این روایت باز به مضمون مختلف هم در منابع شیعه و هم در منابع عامه آمده است. کلمات این است: دست فاطمۀ زهرا(عليها السلام) را گرفت و بیرون آمد، و گفت: «مَنْ عَرَفَ هذِهِ فَقَدْ عَرَفَها» تعبیرات را ببینید! مجلس ما الآن مجلسی است که محتاج به تنبیه است، اینکه پیامبر(صلی الله علیه وآله) بیرون بیاید و دست فاطمه(عليها السلام) را بگیرد یعنی چه؟ این کار نسبت به فاطمۀ زهرا(عليها السلام) مشابه همان کاری است که پیامبر(صلی الله علیه وآله) نسبت به امیرمؤمنان(عليه السلام) کرد. کاری که روز غدیر نسبت به یکتا مرد عالم کرد. او را سر دست گرفت و معرفی کرد. همان کار را در آن روز نسبت به یکتا زن عالم کرد. فرمود: «مَنْ عَرَفَها فَقَدْ عَرَفَها»، اما هر کس او را نشناخته، بشناسد. چگونه معرفی کرد؟ مرتبه به مرتبه.
کلام پیغمبر(صلی الله علیه وآله) برای هر کسی جلوهای دارد. مرتبۀ اول فرمود: «بَضْعَةٌ مِنِّي». به کلمۀ «بضعه» رجوع کنید. این مرتبۀ اول بود.
مرتبۀ دوم فرمود: «وَ هِیَ قَلْبِیَ الَّتِی بَيْنَ جَنْبَیّ»؛( ) این قلب من است، قلبی که بین دو پهلوی من است. پیغمبر(صلی الله علیه وآله) وقتی کلمۀ «من» را میگوید، غیر از کلمۀ «بدن من» است. «بدن»، مضاف است و «من»، مضاف الیه است. در اینجا تعبیرات این است: بضعهای از من، قلب من، بین دو جنب من.
این دو جنب، دو جنب بدن من است. دقت کنید که این تکه، بضعۀ بدن من است، بضعۀ بدن من، غیر از بضعۀ من است. قلب بین دو پهلوی تن من، غیر از قلب بین دو جنب من است. دو جنب من، از آن کسی که إنیّت او، مبدأ و منشأ تمام فضائل بشریّت است. «كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ الْمَاءِ وَ الطِّينِ»( ) قلبی که بین دو جنبِ چنین کسی است، معنایش این است اگر فاطمه(عليها السلام) را از من بگیرند، من میمانم و یک بدن بی جان. این زن به کجا رسیده است که چنین مقامی پیدا کرده است؟! قلبی شده است که بین دوجنب علم و عمل است.
جنب ایمن پیغمبر(صلی الله علیه وآله) علم و جنب ایسر پیغمبر(صلی الله علیه وآله) عمل است. علمی که در آن تمام علوم انبیا گم است، عملی که در آن تمام أعمال اولیاء محو است. قلبی که بین دو جنب علم وعمل است، صدیقۀ کبری فاطمۀ زهرا(عليها السلام) است.
محور و قلب عالم وجود
آن وقت روشن میشود که چرا خدا فرمود: «هُمْ فَاطِمَةُ وَ أبُوْهَا وَ بَعلُهَا وَبَنُوْهَا»( ). تو چه کردی که شدی محور؟! تو چه کردی که شدی قطب؟! تو چه کردی که شدی قلب عالم وجود؟!
تو چه کردی که رسیدی به آنجایی که پیغمبر خاتم(صلی الله علیه وآله) دربارۀ تو فرمود: «هر کس بر تو صلوات بفرستد، هر جا که من در بهشت باشم، او با من است».( )
تو کاری کردی که احدی جز خدا و جز آنها که خزینهدار اسرار خدایند، نمیتوانستند.
تو همان کسی هستی که امام ششم(عليه السلام) در شأن تو فرمود: «لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا».( ) طبیعت بشریت و کل خلق به کنه مقام تو نخواهند رسید.
بعد از تأمل در آنچه که گفتیم که این الفبای مطلب است، «اللّهُمَّ إنِّی اسْألُکَ بِفَاطِمَةَ وَ أبِيْهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِيْهَا» روشن میشود. روشن میشود که چرا سؤال به فاطمه است، به پدر فاطمه به شوهر فاطمه و به فرزندان فاطمه.
سرّ مستودع
مرحلۀ آخر، کلمهای است که ختم کلام است. پیغمبر(صلی الله علیه وآله) را کنار درخت طوبی بردند. میوۀ درخت طوبی را چیدند و نطفۀ فاطمه(عليها السلام) را منعقد کردند و در این نطفه روحی دمیدند و خدا در آن روح شریفترین گوهری را که در خزینۀ خودش داشت گذاشت.
مسأله اینجاست که «اللّهُمَّ إنِّی اسْألُکَ بِفَاطِمَةَ وَ أبِيْهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِيْهَا وَ السِّرِّ المُسْتَوْدَعِ فِيْهَا»( ) این سِرّ، چه سِرّی است؟
شب معراج و درخت طوبی و میوۀ بهشتی. همه مقدمۀ این سرّ بود. اما برای بیان این سرّ فرصت دیگری لازم است. او خودش سرّ بود؛ «سرّ اللّٰه الاعظم». قلبش سرّ بود. آنچه در آن قلب بود سرّ بود. و رنجش سرّ بود، هر چه کشید سرّ بود. قبرش سرّ است. مقامش سرّ است. سرّ اندر سرّ است. قبری که آن پوست و استخوان را درخودش جا داد سرّ است.
فاطمه(عليها السلام) سرّ الهی که از آدم تا خاتم را زنده کرد
تو چه کردی و به کجا رسیدی؟ آنقدر میتوانم بگویم که کاری کرد که به آن آدم(عليه السلام) تا خاتم(صلی الله علیه وآله) زنده شدند. کاری کرد که به آن کار اسم خدا زنده شد. کاری کرد که به آن تمام نوامیس خدا احیا شد.
اگر مؤمنی بمیرد، اول تحفهای که در قبر به او میدهند این است که میگویند: «هر کس که به تشییع جنازهات آمده، آمرزیده شد».( )
او خودش همۀ اینها را میدانست، ولی به امیرمؤمنان(عليه السلام) فرمود: «إذا تُوَفَّيْتُ لاتُعْلِمْ أحَداً»؛( ) احدی را خبر نده. با این کار غوغا کرد. دنیا باید روی این کار فکر کند، ببیند چه شد؟
پیغمبر(صلی الله علیه وآله) از دار دنیا رفت درحالیکه فاطمۀ زهرا(عليها السلام) در کمال نشاط و در نهایت سلامتی بود. هفتاد و پنج روز یا نود و پنج( ) روز گذشت. شبی که جنازۀ فاطمۀ زهرا(عليها السلام) را برای غسل دادن آماده کردند، من نمیتوانم، بگویم چه بود؟ تعبیر این است «صَارَتْ کَالخِيَال»؛( ) یعنی بدنی که روی تخته مغتسل افتاد شَبَحی بود.
لَمْ يَبْقَ إلّا نَفَسٌ خَافِتٌ
وَ مُقْلَةٌ إنْسَانُهَا بَاهِتٌ( )