اگر یک نگاه کند،عالمی را منقلب می کند.
علامه حلی ، فهل الفهول ،
کسی که یک مجلس او ، این مملکت را منقلب کرد.
رفت به کربلا، در راه تنها بود،
سواره بود، همچنان که می رفت، دید...
علامه حلی ، فهل الفهول ،
کسی که یک مجلس او ، این مملکت را منقلب کرد.
رفت به کربلا، در راه تنها بود،
سواره بود، همچنان که می رفت، دید:
یکی کنارش پیاده راه می رود.
همیشه علامه در تفکر بود،
اما فکر، اما کتابت، اما درس،
بعد که دید این مرد کنار اوست،
برای حسن صحبت، باب مکالمه را باز کرد.
لب که گشود،
علامه دید: این، مرد عادی، نیست.
یک مسئله طرح کرد.
جواب داد.
مشکل دومش را طرح کرد، جواب داد.
مشکلاتی که خودش در مانده بود،
با آن قدرت یکی بعد از دیگری گره را باز کرد،
مبهوت شد،
تازیانه از دستش افتاد،
گفت: یک مشکل دیگری دارم.
آن مشکل این است :
آیا می شود" در این زمان، کسی، قلب عالم امکان امام زمان را ببینید؟"
این مشکل من را هم مثل بقیه مشکلات، حل کند.
خم شد. تازیانه را برداشت .داد به دست علامه،
فرمود: چه جور نمی بیند که تازیانه از دست او می گیرد
اگر کار کنی، این جور مورد عنایت می شوی.
اللهم کن لولیک حجتک ابن الحسن،
صلواتک علیه وعلی آبائه
فی هذه الساعة و فی کل ساعة
ولیاً و حافظا و قائداً و ناصرا و دلیلا و عینا
حتی تسکنه ارضک طوعا
وتمتعه فیها طویلا
اللهم لا تفرق بیننا و بینه ابدا