ابو بصیر در کوفه بود.
آنجا به یک زنی، قرآن یاد می داد.
با آن زن مزاح کرد.
روزگاری گذشت.
آنجا به یک زنی، قرآن یاد می داد.
با آن زن مزاح کرد.
روزگاری گذشت.
بار سفر بست به مدینه آمد.
تا وارد شد چشمش که به ابی بصیر افتاد، فرمود:
در آن خانه ، در کوفه، به آن زن چه گفتی؟
ابو بصیر گفت: از خجالت صورتم را پوشاندم.
فرمود دیگر برنگردید
آن کسی که در مدینه است:
” در خلوت کوفه بین او و آن زن یک مزاح می گذرد"
از نظر او پنهان نیست، " چنین کسی در بقیع خوابیده."
خلاصه یک کلام ،هر کس که به آنجا رفت باید بفهمد
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى