هر كسي كاري را كه ميكند، بايد آن كار را بشناسد. خود شناختن كار، مبدأ كار، منتهاي كار، از اهم مطالب است.
اين كساني كه ميروند ايام عاشورا، اولا: ميدانند كار چه كاري است و به تناسب اين كار چه بايد كرد؟
هر چه هست، در قرآن است. منتها مستخرِج جواهر مكنونهي در اين كتاب، جز به كمكي از غيب ميسر نيست.
در آيهي كريمه, غايت «تفقه» را «إنذار» قرار داده؛ «ليتفقهوا في الدين ولينذروا قومهم». از اينجا روشن ميشود، بر هر فقيهي اين «إنذار» لازم است. آن درك اشارات قرآن و لطائف و دقائق مهم است. تفقه در دين چيست؟ خود بحث مفصلي دارد. اما غايت، ثمر چيست؟ «إنذار».
الحمد لله رب العالمين وصلی الله علی سيدنا محمد وآله الطاهرين سيما بقية الله فى الارضين واللعن علی اعدائهم الى يوم الدين
بحث در تفسير قرآن بود، ولي چون مقدمهي عاشوراي سيد الشهداء است و عدهاي اهل تبليغ اند، آنهايي هم كه نيستند، بايد سعي كنند در اين ايام، مشتغل به اين امر مهم باشند.
هر كسي كاري را كه ميكند، بايد آن كار را بشناسد. خود شناختن كار، مبدأ كار، منتهاي كار، از اهم مطالب است.
اين كساني كه ميروند ايام عاشورا، اولا: ميدانند كار چه كاري است و به تناسب اين كار چه بايد كرد؟
هر چه هست، در قرآن است. منتها مستخرِج جواهر مكنونهي در اين كتاب، جز به كمكي از غيب ميسر نيست.
در آيهي كريمه, غايت «تفقه» را «إنذار» قرار داده؛ «ليتفقهوا في الدين ولينذروا قومهم». از اينجا روشن ميشود، بر هر فقيهي اين «إنذار» لازم است. آن درك اشارات قرآن و لطائف و دقائق مهم است. تفقه در دين چيست؟ خود بحث مفصلي دارد. اما غايت، ثمر چيست؟ «إنذار».
هر يك از شما كه بار سفر ميبنديد، «منذر» هستيد. ميدانيد اين مقام چه مقامي است؟! كليات مشكّكه كه مقول به تشكيك است، خصوصيتش اين است كه تمام افراد، به تمام مراتب، از طبيعي، حظ و سهم و بهرهاي دارند. «إنذار» مادهاي است در هيئت «إفعال». همين ماده در اين هيئت كه هر يك از شما متصف به اين وصف ميشويد، همان ماده و هيئت است كه خدا ميفرمايد: «يا ايها المدثر، قم فانذر». اين است فهم قرآن! اين ماده با اين هيئت، هم در اين آيه به كار رفته «ليتفقهوا في الدين ولينذروا قومهم»، هم در آن سوره عين همين ماده، با عين همين هيئت، در مورد شخصي كه آن شخصيت فوق ادراك تمام عقول است و همه مشعلهاي افكار، در مقابل نور عظمت او، خاموش است، او هم «منذر» است، شما هم «منذر» هستيد.
بايد بفهميد كار چه كاري است!
اين شركت در اين حقيقت، آن هم نقطهي اوجش، همچو كسي كه «دنا فتدلي، فكان قاب قوسين أو أدني»، تا «فأوحي إلي عبده ما أوحي» كه كميت همهي ملائكه و انبياء در آن «أوحي إلي عبده ما أوحي»، در آن سر بستهي در بسته كه غير از موحي و موحی اليه احدي راه نداشته، آن مقام در اوج، همچنين اين قوس صعود در نزول, ميرسد تا به اينجا «ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم».
حالا كه كار عظمتش روشن شد، برنامه چيست؟ باز مرجع قرآن است. هر چه هست، گفتيم در اين كتاب است. راه چيست؟
«إنذار» إحياء قلوب است. اين إحياء سه لازم دارد كه بدون اين سه امر ممكن نيست. هر كسي خودش اول، بعد هم بالنسبه به آنها كه متكفل اين مسئوليت است، بايد اين سه قاعده را ملاحظه كند.
حيات متوقف است بر سه امر: هوا، آب، تابش نور آفتاب. اركان حيات اين است.
حيات قلوب، حيات نفوس، حيات عقول وابسته به سه امر است:
يكي هوايي كه عقل در آن فضا تنفس كند و آن هوا جذب بدن بشود. خوب دقت كنيد و بعد هم به كلمه به كلمه فكر كنيد. با وقت كم ما به اجمال ميگذريم. بعد آبي كه آن آب مايهي اين زندگي بشود. بعد هم تابش نور. اين اركان ثلاثه در نفوس، از چه راه تأمين ميشود؟
اما آن هوايي كه عقل بايد در آن فضا تنفس كند، آن هوا كه عقل تنفس ميكند، وحي خدا است. هواي جسم اين است، اما هواي عقل، وحي است. آيات خدا وقتي تلاوت ميشود بر عقول، تنفس عقل آن وقت است.
اين روايت بهتآور است. امام فرمود: شابّي كه آن شابّ قرائت قرآن كند، اما چه جور قرائتي؟ قرائتي كه با گوشت و خونش ممزوج بشود. اين جور بايد تنفس كرد در فضاي وحي. اگر عقول ما را، از دوران كودكي اين چنين تربيت ميكردند، حالا غير از اين بوديم كه هستيم. اگر اين چنين شد، تنفس عقل در فضاي وحي، به طور مستمر و به طور مداوم، هر روزه در فضاي قرآن تنفس كند عقل انسان، آن وقت حيات قلب محقق ميشود. به جايي ميرسد كه يدرك و لا يوصف. ديگر راه اين است. هر كه ميخواهد برسد، بايد كار كند تا برسد. آن وقت، بعد سزا چه ميشود؟ آن بحث مفصلي است. اين فضايي است كه بايد روح تنفس كند.
گفتيم اين روايات را خيلي تأمل كنيد. متن روايت مضمونش اين است: آن خانهاي كه قرآن در آن خانه تلاوت ميشود، اين خانه نور ميدهد براي اهل سماء، همان طوري كه كوكب دري براي اهل زمين نور ميدهد. معني اين جمله اولا چيست؟ آن ستارهاي كه نور پخش ميكند، ميرسد به زمين، آن ستاره چندين صد برابر، بلكه صدها هزار برابر، از نور آفتاب نورش بيشتر است. فاصلهي بعيدي كه بين آن زمين است، منظر را اين چنين كرده. معني روايت يك اشارهاش اين است: آن قدر نور در اين خانه متمركز ميشود كه همان طوري سماك رامح، با اين فاصله نورش ميرسد به زمين، نور از اين خانه ميرسد به عرش خدا. اين نور وحي است.
«نوروا بيوتكم بتلاوة القرآن». هر جا كه رفتيد، شرط اول اين است: هم خودتان، هم مردم را وادار كنيد كه آن چنان آميخته بشوند با قرآن، در حدي كه ميسر است. اگر روز و شب، اشتغال به سورهي توحيد پيدا بشود، اصلا روح اكسير احمر ميشود.
اين موعظهها تأثيرش شرط دارد. قلوب بايد صيقل بخورد. آن صيقل دلها قرآن است. قرآن ارواح را تصفيه ميكند، بعد آن موعظه به موقع مؤثر واقع ميشود. اين فضا شرط اول است.
شرط دومي چيست؟ آبي است كه آن آب اين دانهاي كه پاشيده ميشود، زنده كند.
آن آب كجا است؟ باز قرآن است. بهتآور است اين كتاب. اگر خدا مدد كند و ما بتوانيم به قدر ميسور، از اين كتاب استفاده كنيم، شايد به جايي، تا حدي، برسيم. آن آب كجا است؟ « إن أصبح ماؤكم غورا فمن يأتيكم بماء معين». تفسير از امام اين است كه اين «ماء معين»، «حجة بن الحسن العسكري» است. آن آب حيات كه برسد اين بذرها را در نفوس زنده كند، او امام زمان است.
آن قرآن ميشود فضاي تنفس عقل. فيض جاري از آن سرچشمه و عين الحياة علم و ايمان، ميشود آب حياتي كه اين بذر مواعظ را به ثمر ميرساند.
نوبت ميرسد به نور: نوري كه بايد بتابد چيست؟ آن نور كه بايد بتابد و بدون آن ميسر نيست. آن فضا براي تنفس عقل لازم است. آن اتصال به چشمهي حيات وجود، «بيمنه رزق الوري و بوجوده ثبتت الارض و السماء» ضرورت دوم است. ضرورت سوم خورشيدي است كه بايد اشراق بشود. آن خورشيد كجا است؟ آن خورشيد اينجا است:
اين روايتي كه الآن ميخوانم، اين روايتي است موثق. سند روايت در مرتبهاي است كه فقيه نبيه بر طبق اين سند فتوا ميدهد. گذشته از اين، متن روايت كاشف از حقائقي است. روايت اصلا بحري است! دريايي است! فرمود، به چه كسي؟ ابو حمزهي ثمالي، صاحب آن دعا، طرف سخن اين است. گوينده كيست؟ امام ششم.
فرمود: وقتي خواستي بروي به زيارت حسين بن علي، سه روز روزه بگير. سه روز بگير، روز چهارشنبه، روز پنجشنبه، روز جمعه. غوغايي است! نه كسي او را شناخت. نه كسي فهميد كار او، چه كاري است! بايد امام زين العابدين باشد كه بگويد كه «لا يوم كيوم الحسين »! «لا يوم كيوم الحسين»!
بعد كه سه روز روزه گرفتي ـ دستورات مفصل است ـ غسل كن از آن جايي كه حركت ميكني. در تمام طول مسير مشغول به ذكر باش، آن هم اذكاري كه محير العقول است. بعد فرمود: وقتي به نينوا رسيدي، پا برهنه بشو. به نينوا كه رسيدي، پا برهنه بشو! بعد كه رفتي...، حالا نوبت ميرسد كه خورشيد را بشناسي، آن آفتابي كه بايد بتايد، آن آفتاب اين جا است.متن روايت اثر ديگري دارد. بعد كه مقابل قبر قرار گرفتي، خوب اينها را فكر كنيد.
«ما أعظم»، «ما أعظم مصيبتك عند أبيك رسول الله».
معني اين جملهها اين است كه كسي نيست، بفهمد عظمت مطلب چيست! آن كسي كه ميرسد به عظمت مطلب، شمرده شده.
«ما أعظم مصيبتك عند أبيك رسول الله وما أعظم مصيبتك عند من عرف الله عز وجل».
كجا پيدا ميشود «من عرف الله» تا بفهمد عاشورا چيست؟! كار او چه كاري است؟!
«وأجل مصيبتك»، «وأجل مصيبتك عند الملأ الأعلي».
اين محيط زمين سعهي عظمت را ندارد!
«وأجل»، «وأجل مصيبتك عند الملأ الأعلي وعند أنبياء الله وعند رسل الله». ديگر تمام شد. من و تو ديگر در حساب نيستيم!
اين مملكت روز عاشورا بايد يكپارچه شيون بشود. تازه اگر بشود، هيچ كاري نشده! اين عزاداريها كجا در خور اين مصيبت است؟! خوب دقت كرديد؟! از رسول الله شروع شد، به رسل الله ختم شد. ديگر كسي نيست كه بفهمد مطلب چيست!
«السلام مني إليك والتحية مع عظيم الرزية ، كنت نورا…».
نوبت رسيد كه خورشيد را بشناسيد. آن آفتابي كه بايد بتابد. سيد الشهداء را بشناسيد. به مناطقي كه ميرويد، به مردم آن چنان كه هست، بشناسانيد، نه آنچه خيال ميكنند يك عده بي سر و پا!
«كنت نورا في الأصلاب الشامخة…». تمام نشد. «و نورا في ظلمات الأرض و نورا في الهواء و نورا في السماوات العلی كنت فيها نورا ساطعا لا يطفی».
اين است آن آفتابي كه بايد بر عالم بتابد و تا نتابد، اثري از حيات عقلاني و انساني كه مقصد انبياء است، حاصل نميشود. اين چه خورشيدي است؟! خوب دقت كرديد! از «ظلمات ارض» گرفته، تا «سماوات علی»، اين دائرهي تابش نور است. دائره تابش آفتاب چقدر است؟اما دائره تابش اين آفتاب از كجا است؟ از «ظلمات ارض» تا «سماوات علي». آن هم بالاتر كه عقل هر فقيهي را متحير ميكند، جملهي اخير است: «كنت فيها نورا ساطعا لا يطفی». آن نوري كه هرگز خاموش شدني نيست! معني اين جمله اين است در يك كلمه: «كل من عليها فان، ويبقي وجه ربك » و آن وجه الله اين آفتاب است. اين است آن نوري كه خاموش شدني نيست! اين حسين بن علي است!
«كنت نورا في ظلمات الأرض ونورا في السماوات العلی كنت فيها نورا ساطعا لا يطفی». ديگر وقت نيست و الا ميگفتيم كه مطلب چه خبر است!
سني و شيعه نوشتند، گفت: الآن خوابيده بودم. ديدم پيغمبر با سر برهنه، با پاي برهنه وارد شد، خاك آلوده، غبار آلوده، يك شيشه در دست گرفته.
پرسيدم: يا رسول الله چه خبر است؟
فرمود: خدا مرا فرستاده، با اين شيشه خون گلوي فرزندم را بگيرم، ببرم به عرش خدا.
اين شيشه خون، به دست پيغمبر خاتم گرفته شد، رفت در عرش اعلي.
امام ششم فرمود: آن قائمهاي كه اين قاروره، بر آن قائمه گذاشته شده، تا روز قيامت ميلرزد؛
«أشهد لقد اقشعرت لدمائكم أظلة العرش».