اولا، اين مطلب در كلمات امير المؤمنين است. تعبير امام اين است كه قرآن، ربيعِ قلوبِ جمعي است. حالا آن جمع، باز چه خصوصيتي دارد؟ ان شاءالله بحثِ موقع ديگري است.
اين مطلب كه بهار است، بايد ديد بهار، بهارِ چيست؟ زمين بعد از مرگ، به نسيم بهار زنده ميشود و استعداد رشد دانهها را پيدا ميكند.
انسان از جهت فكري و عقلي، بهارش كلمات خدا است. دليل اين مطلب، گذشته از كلام مولي الموحدين، نحوهي تعبير در قرآن است. در مواردي بعثت پيغمبر ذكر شده: يكي در دعاي حضرت ابراهيم؛ يكي هم در اين آيه: «لقد منَّ الله علی المؤمنين»؛ يكي هم در اين آيه، «هو الذي بعث في الأميين». آنچه مهم است، اين كيفيت است: «إذ بعث فيهم رسولا من أنفسهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة». همهي جوهرهي بعثت، در اين آيه جمع شده.
الحمد لله رب العالمين وصلی الله علی سيدنا محمد وآله الطاهرين سيما بقية الله فى الارضين واللعن علی اعدائهم الى يوم الدين
بحث منتهي شد به اين جا كه قرآن بهار قلوب است. گاهي اين جور كلمات به عنوان خطابه گفته ميشود، ولي مهم اين است که توأم با استدلال باشد.
اولا، اين مطلب در كلمات امير المؤمنين است. تعبير امام اين است كه قرآن، ربيعِ قلوبِ جمعي است. حالا آن جمع، باز چه خصوصيتي دارد؟ ان شاءالله بحثِ موقع ديگري است.
اين مطلب كه بهار است، بايد ديد بهار، بهارِ چيست؟ زمين بعد از مرگ، به نسيم بهار زنده ميشود و استعداد رشد دانهها را پيدا ميكند.
انسان از جهت فكري و عقلي، بهارش كلمات خدا است. دليل اين مطلب، گذشته از كلام مولي الموحدين، نحوهي تعبير در قرآن است. در مواردي بعثت پيغمبر ذكر شده: يكي در دعاي حضرت ابراهيم؛ يكي هم در اين آيه: «لقد منَّ الله علی المؤمنين»؛ يكي هم در اين آيه، «هو الذي بعث في الأميين». آنچه مهم است، اين كيفيت است: «إذ بعث فيهم رسولا من أنفسهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة». همهي جوهرهي بعثت، در اين آيه جمع شده.
اما مهم، ترتيب مطلب است: اول «يتلوا عليهم آياته»، بعد «ويزكيهم» ، بعد «ويعلمهم الكتاب والحكمة».
آن كتاب و حكمت بذري است كه وحي، در قلوب و نفوس ميپاشد؛ ولي از دقائق قرآن كه راستي بهتانگيز است، اين است: «أفلا يتدبرون القرآن». تدبُّر اين است كه دقائق، لطائف، اشارات را، اهلش متوجه بشوند.
كتاب و حكمت ميشود آن بذري كه در قلوب، در عقول، بايد غرس بشود كه بعد ميشود شجرهي طيبه، «أصلها ثابت وفرعها في السماء، تؤتي أكلها كل حين بإذن ربها».
افسوس كه ما به حقائق قرآن نرسيديم و آنچنان كه غرض از بعثت است، تربيت نشديم!
حالا، قبل از اين غرس، دو مطلب ديگر هست: مطلب متصل، تزكيه است كه برزخ است؛ مطلب اول، تلاوت آيات است؛ «يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة». اهلش، در اين ترتيب، هر چه فكر كنند، كم است. آن وقت، روشن ميشود چه جور قرآن بهار عقول است! اول آيات ما را بر آنها بخوان. كار او، در درجهی اول، تلاوت آيات است؛ چرا؟ چون خواندن اين آيات قلوب را احياء ميكند. در قلب مرده، نه تزكيه اثر دارد، نه غرس نهال و پاشيدن دانه. پس مقدّم، حيات قلوب است. آن بسته به تلاوت آيات است.
بعد نوبت ميرسد به تزكيه. زمين كه به نسيم بهار زنده شد، آن وقت نوبت ميرسد به اين كه زمين را شخم كنند، خار و خاشاك را درآورند، شورهزار را از بين ببرند. اين مرحلهي دوم است؛ لذا بعد از تلاوت آيات، فرمود: «ويزكيهم».
بعد كه تزكيه تمام شد، آن وقت نوبت ميرسد به پاشيدن بذر حكمت. حكمت منحصرا در كتاب است و سنت. منتها فهم اين مطلب آن وقت حاصل ميشود كه يك محققي، تمام اوراق افكار بشر را مطالعه كند، ببيند آنچه آوردند همهي نوابغ فكر، آخر به كجا منتهي ميشود؟ در كدام بحث است كه مشكل حل شده باشد، از طبيعت گرفته، تا ما وراء الطبيعة؟! منتها اين مطالب، فكري قوي، پُر، مسيطر بر مطالب لازم است؛ مثلا در تركيب جسم، نزديكتر از همه چيز به ما چيست؟ جسم ما است. اين، اول موضوع بحث طبيعيات بشر است. اين است كه در كتب فلاسفه هم، دو سلسله هست، دو طرز تفكر كه از نظر فني، سير از قوس نزول است به صعود، يا از قوس صعود به نزول؟ از اعلا به اسفل، از اسفل به اعلا؟ از اعلا به اسفل، بحث ميشود از مبدأ المبادي، تا ميرسد به هيولا. در اين طريق از اين جا شروع ميشود، ميرود تا ميرسد به اعلا المطالب. علی اي حال، در خود الفباي بحث، از بزرگان بشر، نه اين بچهها، آنها كه افكارشان، ديگر ورزيده شده، اختلاف آراء در حقيقت جسم كه آيا جسم چيست، مؤلَّف از چيست. تأليف جسم از اجزاء است، آن هم از اجزاء صغار، تا به حدي كه قابل تجزيه نيست، يا به حدي كه قابل تجزيه هست، بعد تجزيه قطعا، فكّا، وهما. اين يك سلسله. باز سلسلهي ديگر مركب است. مركب است از ماده و كم؛ مركب از دو جوهر، هيولا و صورت. خلاصه، اگر بخواهم وارد بحث بشوم، غوغا در حيرت بشر در حقيقت يك جسم است كه آيا اين جسم حقيقتش چيست؟ آن وقت، اگر فكرِ حُرّي باشد، اين است كه ممكن نيست بشر به حقيقت برسد الا به كمك وحي، و الا فكر خواه ناخواه عقيم است؛ در همه جا در مانده! در همه جا بیچاره! ان شاءالله اگر حالي بود، وقتي اين بحث را مفصل خواهم گفت.
اين است كه راهي كه ما گم كردهايم و بايد برگرديم اين است: «يتلوا عليهم آياته»، تا دلها زنده بشود. بعد «يزكيهم»، تا تصفيه بشود. بعد بذر كتاب و حكمت پاشيده بشود.آن وقت است كه اين آدم، از تلاوت قرآن، از مطالعهي روايات اهل بيت، كنوزي استخراج ميكند، جواهري در ميآورد. ولي راه اين است؛ اول بايد طريق را پيدا كرد.
اين جا يك شبههاي است كه بايد اين شبهه هم، از نظر فني، دفع بشود. پس هر چه هست، در تلاوت قرآن است. اول اين است. ممكن است، بعضي از كساني كه محيط بر جهات فني نيستند، تصور كنند كه روايات وارده در ثواب قرائت قرآن، عمده ضعيف است؛ مثلا در مدارك عامه، جامعترين كتابي كه روايات فضل قرائت قرآن و سور را متعرض شده، جلال الدين سيوطي، در درُّ المنثور است. در مدارك شيعه، تفسير نور الثقلين و تفسير برهان سيد بحراني است و قسمتي هم، مرحوم طبرسي، در تفسير، روايات فضل را ميآورد. ولي مشكل اين است كه عمدهي اين روايات يا مرسل است، يا اگر مرسل نيست و مسند است، مشتمل بر ضعف سند است.
اين مشكل بايد حل بشود و ان شاءالله حل است. بايد اين سستي، از فكر يك عده از بين برود، حتي اهل فضل، و آن اين است كه هر يك از اين روايات، بلا اشكال تمام ميشود، منتها از طريق علمي.
اول مطلب را خوب طرح كنيم كه اين مقدمات ان شاءالله تمام بشود و وارد سوره بشويم.
اين روايتي كه الآن ميخوانم، روايتي است كه سند صحيح است. بعد ان شاءالله سندهاي ضعيف را هم حل ميكنيم.
روايت را خوب دقت كنيد:
محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيی، عن أحمد بن محمد بن عيسی، عن علي بن النعمان، عن معاوية بن عمار.
سند روايت، صحيح تام است.
روايت در كافي است.
محمد بن يحيی غنيّ از توثيق است.
احمد بن محمد بن عيسی فوق توثيق است.
علي بن نعمان كه نجاشي در شأنش ميگويد: ثقة، وجه، صحيح.
بعد نوبت ميرسد به معاوية بن عمار كه از اركان حديث است.
سند يك همچو سندي.
«عن أبي عبد الله عليه السلام: كان في وصية النبي لعلي».
اولا باز همچنان كه تدبر در قرآن لازم است، تعمق در حديث هم ضروري است.بايد ديد مطلب اولا چيست؟ خوب دقت كنيد. عنوان، وصيت است. وصيت خصوصيت دارد؛ يعني يك وقت، رسول خدا مطلبي را ميفرمايد، «ما آتاكم الرسول فخذوه»، ديگر بحث ندارد. يك وقت همان مطلب را، به عنوان وصيت ميفرمايد. اين است كه قضيه عوض ميشود؛ يعني دلهاي اهل نظر متوجه ميشود چه قضيهاي است كه به عنوان وصيت ذكر شده!
وصيت را خوب شما درس خواندهايد، وصيت دو قسم است: وصيت تمليكيه؛ وصيت عهديه. اين جا وصيت مندرج ميشود در عهديه. بعد مورد، ميشود مورد عهد؛ يعني عهد ميبندد، آن هم چه كسي با چه كسي!
بعد وصيت را بايد دقت كرد، موصي كيست. وصيت كننده كيست. به كسي كه وصيت ميشود، كيست. بعد خود وصيت چيست. آن كسي كه دارد وصيت ميكند، شخص اول عالم است.
آن هم حديث اگر ضعيف بود، ما اين قدر دقت به درايتش نميكرديم. چون حديث يك همچو حديثي است، گنجينهي حكمت است.
موصي شخص اول عالم امكان! موصی اليه كيست؟ موصی اليه، شخص دوم عالم امكان است، امير المؤمنين است!
مطلبي كه بين خاتم النبين و سيد الوصيين نقل و انتقال بشود، آن هم به عنوان وصيت، بايد ديد چه مطلبي است!
اين است كه در روايات، بايد نظر اهل فن، در هر روايتي، به همهي اين خصوصياتي كه ميگوييم، توجه كند.
بعد وصيت چيست؟
« قال في وصية النبي لعلي قال… وعليك»، «وعليك». باز خود تعبير «علی» دقتي دارد.
اين موادي كه شما يك دوره اصول به دست آورديد، بايد در اين بحث تفسيري، اعمال بشود. وقتي حكم را به عنوان «عليك» ميگويند، اين دقتش چيست؟ دقتش اين است كه بر عهده ميگذارند. به كلمه «علی» اين امانت را بر عهدهي امير المؤمنين ميگذارد. نميفرمايد: اين كار بكن. همان كافي بود، اما به اين قناعت نكرده؛ فرموده «وعليك».
حالا آني كه وصيت شده و به عنوان «علی» فرموده، چيست؟
«وعليك بتلاوة القرآن علی كل حال»، «وعليك بتلاوة القرآن علی كل حال».
اميد است هم خودتان عوض بشويد، هم هر جا كه ميرويد، مردم آن منطقه را به اين روايات منقلب كنيد.
«علی كل حال»؛ در هر حالي! آن وقت كلمهي «كل» لفظِ موضوعِ براي عموم، آن هم كلمهي «حال»، اطلاق كلمهي «حال»، به «كل حال»، قائمًا او قاعدا، ماشيا او جالسا؛ نشسته باشي، راه بروي، ايستاده باشي، در هر حالي از حالات «عليك بتلاوة القرآن».
افسوس كه عمر گذشت! اگر ما از اول، اين چنين تربيت ميشديم، آيا چه بوديم كه حالا نيستيم؟! و بعد كه از خواب بيدار شديم، دير است! ولي از هر جاي ضرر برگردي، نفع است!
اين سوره يس كه ما مشغول ايم، اين سوره، تقريبا سه هزار حرف دارد، سه هزار حرف. آن وقت رواياتي كه در باب است، الي ما شاء الله است، ولي چون اصل مطلب است، ما به روايت صحيحه الآن استدلال ميكنيم. روايت صحيح تام السند است كه هيچ ترديدي ديگر در اين متن نميشود كرد، و آن اين است كه هر كس قرآن بخواند، در حال نماز، ايستاده، قائما، اگر قرآن بخواند، به هر حرفي يك حسنه در نامه عملش نوشته ميشود، به هر حرفي يك حسنه، نه يك حسنه، اين را اول گفتيم، «بكل حرف مأة حسنة»، در هر حرفی صد حسنه، اگر نشسته بخواند….
اين خوب دقت كنيد، «عليك بتلاوة القرآن علی كل حال»، آن وقت همه احوال باز بيان كرده.
اين است كه كلهم نور واحد. همه بايد در يك مجلس قرار بگيرد.
آن جا فرمود: «عليك بتلاوة القرآن علی كل حال». امام ششم باز، فرمود، اين بيان، آن «كل حال» را معين ميكند:
اگر نشسته، در حال نماز قرآن بخواند، به هر حرفي، پنجاه حسنه برايش ثبت ميشود. اگر در غير نماز باشد، به هر حرفي ده حسنه. آن وقت، روايت صحيح السند.
نتيجه اين ميشود كه يك آدم، هر روز يك سورهي «يس» بخواند، اين سوره را در قنوت نمازش، يا نماز واجبي، در ركعت نمازش، به جاي سوره، اين سوره را بخواند، در حال ايستادن، سه هزار حرف، وقتي هر حرفي صد حسنه بشود، آيا هر روزي در دفتر عمل اين شخص چه آلاف و الوفي از حسنات ثبت ميشود! اين نص روايت.
بعد به قرآن رجوع كن. ضم قرآن به اين روايت لازم است. دقائق آيات اين است: «فمن ثقلت موازينه فأولئك هم المفلحون». آن روز، روز سنگيني ميزان است. سنگيني ميزان به حسنات است. راهي كه پيغمبر، به عنوان وصيت فرمود، اثرش اين است: «فأما من ثقلت موازينه، فهو في عيشة راضية».
آن وقت، يك عمر اگر اين سوره خوانده بشود، ايستاده، به هر حرفي صد حسنه؛ نشسته، پنجاه حسنه؛ در غير نماز، ده حسنه. آيا تراكم اين حسنات به كجا ميرسد؟! ديگر وقت نيست تا فردا.