دو راه براي حل مشكل هست:
يك راه، حلي است از مبادي عقليه با استمداد از وحي كه قسمتي در جلسهي قبل گفته شد.
از جهت اساس استدلال ، تناسب بين فاعل و قابل كه از ضروريات علمي است، با در نظر گرفتن تناسب بين مفيض و مستفيض و فيض كه در اين مرحله سه ركن است. در آن مرحله دو ركن. البته بحث، چون استدلالي است، محتاج است به دقت نظر با اجمال مطلب.
مفيض، فيض، مستفيض، سه ركن در اين باب هست. مضيء، مستضيء، ضوء، بين اين سه، با تشكيك در مراتب، آن هم تشكيكي كه دقت در مراتب و سعهي مراتب در حدي است كه در بيان نميگنجد. اگر رسيد در مقام علو، به آن جايي كه مفيض نامحدود است و در حدي است كه لا حد له. گفتيم درك اين مباحث بسيار مشكل است؛ چون همه استدلالي است و ما سعي ميكنيم دليل را با مدعا توأم كنيم كه اهلش مطالب را دربياورند.
الحمد لله رب العالمين وصلی الله علی سيدنا محمد وآله الطاهرين سيما بقية الله فى الارضين واللعن علی اعدائهم الى يوم الدين
بحث در اين بود كه رواياتي در فضل حامل قرآن، قاري قرآن، مستمع قرآن، تدبر در قرآن، تعليم قرآن، تعلم قرآن، حفظ قرآن، در همهي اين شئون متفرقه، كل ما يتعلق بالقرآن بكل جهة من الجهات، از كتابت تا قرائت، تا غور در حقائق قرآن، اين رواياتِ كثيره مشتمل است بر فضائل بهتانگيز، با اينكه قسمتي ضعيف السند است، از نظر فني حل اين معضله چيست.
دو راه براي حل مشكل هست:
يك راه، حلي است از مبادي عقليه با استمداد از وحي كه قسمتي در جلسهي قبل گفته شد.
از جهت اساس استدلال ، تناسب بين فاعل و قابل كه از ضروريات علمي است، با در نظر گرفتن تناسب بين مفيض و مستفيض و فيض كه در اين مرحله سه ركن است. در آن مرحله دو ركن. البته بحث، چون استدلالي است، محتاج است به دقت نظر با اجمال مطلب.
مفيض، فيض، مستفيض، سه ركن در اين باب هست. مضيء، مستضيء، ضوء، بين اين سه، با تشكيك در مراتب، آن هم تشكيكي كه دقت در مراتب و سعهي مراتب در حدي است كه در بيان نميگنجد. اگر رسيد در مقام علو، به آن جايي كه مفيض نامحدود است و در حدي است كه لا حد له. گفتيم درك اين مباحث بسيار مشكل است؛ چون همه استدلالي است و ما سعي ميكنيم دليل را با مدعا توأم كنيم كه اهلش مطالب را دربياورند.
وقتي تفسير «الله اكبر» را امام سؤال كرد، گفت: «الله اكبر من كل شيء».
خدا...،- البته باز اهلش دقت كنند، اين نكتهها بسيار مهم است- خداغير از «الله» است، منتها چاره نيست در اين لسان و الا لفظ «خدا» قالب آنچه در كلمه «الله» است، نيست. آنچه در كلام امام است، اين است: عنوان «الله» است، منتها ما از ضيق تعبير در اين زبان، چون راه ديگر نيست، تعبير ميكنيم به خدا.
خدا بزرگتر است از هر چيزي. امام فرمود: «أهناك شيء»؛ آيا آنجا چيزي هست كه بگويي خدا از هر چيزي بزرگتر است؟! اين كلمه را جز كمّل بشر درك نميكند. آيا آن جا شيئي هست، شيئيتي هست؟! چيزي در قبال او نيست. هر چه هست ناچيز است.
پرسيد: پس معناي «الله اكبر» چيست؟ فرمود: الله اكبر از اين كه وصف بشود. معني «الله اكبر» من كل شيء نيست، من الوصف است.در آن جا كميت هر وصفي، هر حدي، هر منطقي، هر بياني، هر حسي، هر وهمي، هر فكري، هر عقلي محو است.
أظلم بظلمته كل نور.
اين معارف است كه اين دين را مثل خورشيد، در عالم تابش ميدهد و عقول اعلا عقول بشر را محو ميكند.
أظلم بظلمته كل نور.
همهي چراغهاي ادراك در آن ظلمتِ حيرتِ كمّل خاموش ميشود، در عين حال كه «الله نور السماوات والأرض». اين است معارف دين!
آن وقت، اگر رسيد به همچو مفيضي. مفيض اين است. مستفيض كيست؟ مستفيض آن كسي است كه از تمام حجب گذشته و تمام غواسق را پاره كرده، رسيده به حدي كه فقط در يک كلمه خلاصه ميشود، كل الانسانية و انسان كل، كل العقل و عقل كل. همچو مستفيضي، آنچنان مفيضي، فيض بين اين مفيض و مستفيض ميشود قرآن. اين است حقيقت قرآن!
اگر خوب اين برهان درك شد، همهي اين رواياتي كه هست، در حد ما است، نه به حسب عظمت قرآن و اين نكته مهم است؛ يعني آنچه گفته شده از اول تا به آخر، هر چه در درّ المنثور سيوطي است، هر چه در بحار مجلسي است، هر چه در اصول كافي است نسبت به قرآن، هنوز كوتاهتر است از آنچه اين حقيقت والا است. اين از نظر عقلي.
اين جا بايد اين حديث خوب روشن بشود:
عبيد بن زراره از پدرش زراره روايت ميكند. شيخ المحدثين صدوق در توحيد نقل ميكند كيفيت نزول قرآن را؛ چه جور نازل ميشد. بيان امام مفصل است. من دو كلمهاش را ميگويم و شرحش براي وقت ديگري. فرمود: وقتي نازل ميشد كه «ليس بينه وبين الله احد». خوب، اهلش، آنهايي كه عمري جان كندند، بفهمند يعني چه! وقتي نازل ميشد كه بين او و بين خدا هيچ حجابي نبود.
بعد تعبيرِ عجيب اين است؛ بعد از اين جمله امام فرمود: آن وحي كه نازل ميشد كه اسمش قرآن است، اين عبارت من است، آني كه از امام است، اين است كه او تجلي رب بود. تجلي خدا ميشود قرآن. اين است قرآن!
كجا ما شناختيم قران چيست؟! جامعترين كلمه، كلمهي امام است. امام الكلمات است. بهتآور است! وقتي ميشد كه بين او و بين الله ليس - به نحو سالبهي كليه- حجابي. اين اصلا تصورش كمرشكن است! به نحو سلب كلي رفع مطلق الحجب، اين را كساني درك ميكنند، آن هم ذرهاي از شعاع اين خورشيد را كه در قلهي فكر و علم باشند. ...آن وقت، در همچو وقتي، تحقق پيدا ميكرد تجلي خدا. آن تجلي اسمش شده قرآن.
«وإنك لتلقی القرآن…».متن عبارت خدا دقائقي دارد. اين قرآني است كه همه جا هست، ولي كو آن نكتهها، آن دقتها؟! «و إنك…»، «إنّ» لفظ تأكيد ثقيله است. بعد «لام» است. باز آن «لام» بعد از اين «إن» حسابي دارد. بعد طرف كيست؟ «إنك»؛ اين كلمه كه خطاب است، آن هم به ضميري كه إنيتِ خاتميت است. همان طوري كه «أنا» نه اين دست است، نه اين پا، نه اين سر است، نه اين بدن، به جاي «أنا» اين «كاف» در مقام خطاب است.
«إنك لتقلی القرآن»؛ تو تلقي ميشوي قرآن را «من لدن حكيم عليم». دو اسم اينجا به كار رفته: يكي حكيم؛ يكي عليم. آن حكيم چه حكيمي است؟! آن عليم چه عليمي است؟! آن وقت اتصال پيدا ميكرد اين روحي كه همه حجب را خرق كرده، به آن علم لا يتناهي در كلمهي عليم ، به آن حكمت لا يتناهي در كلمهي حكيم ، آن انعكاس، اسمش شده قرآن؛ «و انک»، بعد آنچه متعلق اين تلقي است، چيست؟ القرآن! اين شد تعريف قرآن.
آن وقت آنچه مهم است، اين است:
تمام اولين و آخرين، همه وظيفهي عقليشان حمد است. آن حمد چقدر بزرگ است كه يك سوره در قرآن است كه ام الكتاب است. همهي قرآن باز يك طرف، آن سوره يك طرف، سبع المثاني! اين سوره افتتاحش چيست؟ «الحمد». پس بايد ديد اولا در كلمه «حمد» چيست؟ «الحمد لله رب العالمين».
آن وقت، مهم اين است كه خدا خودش را حمد كند. كِي خودش را حمد كرده؟ آنجايي كه اين جمله هست: «الحمد لله الذي انزل علی عبده الكتاب ».اين چه فيضي است كه خدا خودش را بر نزول اين فيض بر اين مستفيض حمد ميكند؟!
دو كلمه در قرآن هست، اهلش ديگر فكر كنند، كافي است: يكي «الحمد لله» آن هم از خدا، «الذي أنزل علی عبده الكتاب»؛ يكي هم «تبارك الذي»، «تبارك الذي نزل الفرقان علی عبده». هم بر خودش تبارك گفته، هم خودش را حمد كرده كه همچو كتابي، بر چنين بندهاي فرستاده.
اين است كه گفتيم: ظرف را بايد ديد، ظرفيت را بايد ديد. بعد مظروف را بايد سنجيد. اينجا است اساس مطلب. قرآن به حقيقت شناخته نميشود الا اين كه خاتم شناخته بشود. باز خاتم به حقيقت شناخته نميشود الا اينكه قرآن به حقيقت شناخته بشود.
ممكن است يك مبتدي بگويد: اين دور است؛ توقف شيء بر نفس است. ولي بايد بفهميد اين دور، دور معي است. اين دور، دوري است معي. اين دور معي محير العقول است؛ قهرا اگر به اين نكته كسي رسيد، خواهد فهميد آنچه درباره قرآن گفته شده، در حد ما بيان شده و در حد افق افكار، نه در حدي كه خود قرآن است. اينجا از نظر عقلي.
اما از نظر نقلي كه اين بحث را تمام كنيم.
حالا كه روشن شد، قضيه چيست، نتيجه جلسه ي قبل و امروز اين شد كه به حكم استدلال عقلي، منتها اركان دليل را، اهلش با آنچه كه اول بحث گفتم، ضبط كنند، بعد ديگر بقيه را به تفكر استخراج كنند. نتيجه اين است كه در رواياتي كه در خصوصيات قرآن وارد شده، روشن ميشود بر اساس استدلال محكم، وضع از چه قرار است.
يك حديثش اين است و آن حديث به اين بيان است:
« أهل القرآن ...». «أهل القرآن»، بايد كاري كرد كه اين اهليت پيدا بشود. «أهل القرآن هم أهل الله وخاصّته». خود من متحيرم! چون بخواهم شرح كنم اين حديث را، باز بايد دو سه هفته در اين حديث توقف كنيم. «أهل القرآن هم أهل الله». اگر كسي به اينجا رسيد، ميشود أهل خدا. بعد جمله دوم: «وخاصّته»؛ هر كسي خصيصيني دارد، خواصي دارد؛ مثلا خواص اصحاب پيغمبر، خواص اصحاب عيسی، خواص اصحاب موسی. خواص خدا ، اهل القرآن اند!
اين قرآن بايد احياء بشود. اينجا است كه روشن ميشود: آن خانهاي كه قرآن خوانده بشود، آن خانه، در ملأ اعلا آنچنان ميدرخشد كه كوكب دري براي اهل زمين ميتابد. اگر آن مقدمات درك شد، بعد كشف ميشود اين چه مبدأ نوري است و اين چه نورانيتي است! اگر اين مملكت، در همهي خانهها هر روز قرآن خوانده بشود، آيا اين مملكت، اين بلد، در عرش خدا، در آسمانها، چه تجلي دارد؟! اين انعكاس، انعكاس چيست؟ اين انعكاس، انعكاس نوري است كه مبدأ آن نور «الله نور السماوات والارض» است.