قول ديگر اين است كه متعلق «باء»، اقرأ است و دليل اين مدعا سورهي علق است؛ «اقرأ باسم ربك الذي خلق». متعلق امر در آيهي كريمه، قرائت به اسم رب است؛ قهرا امتثال اين امر به اين است كه در تمام سور قرائت به اسم رب باشد؛ قهرا نتيجه اين ميشود «اقرأ بسم الله الرحمن الرحيم» كه اين همان بيان «اقرأ باسم ربك» است.
اين قول هم كه تمام استدلالش به اين جهت است، مناقشهاش اين است كه اولا حقيقت قرائت بايد بيان بشود. قرائت حكايت است، نقل است. محكي هميشه لفظ است با معني؛ وقتي گفته ميشود فلان شعر را قرائت كن مقروّ كلام او است. مقروّ معنا نيست؛ لفظ مشتمل بر معناست.
الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين سيما بقية الله في الارضين و اللعن علي اعدائهم الي يوم الدين
بحث در اين بود كه «باء» در اين آيهي كريمه، متعلقش چيست؟ بعضي از اقوال را گفتيم.
قول ديگر اين است كه متعلق «باء»، اقرأ است و دليل اين مدعا سورهي علق است؛ «اقرأ باسم ربك الذي خلق». متعلق امر در آيهي كريمه، قرائت به اسم رب است؛ قهرا امتثال اين امر به اين است كه در تمام سور قرائت به اسم رب باشد؛ قهرا نتيجه اين ميشود «اقرأ بسم الله الرحمن الرحيم» كه اين همان بيان «اقرأ باسم ربك» است.
اين قول هم كه تمام استدلالش به اين جهت است، مناقشهاش اين است كه اولا حقيقت قرائت بايد بيان بشود. قرائت حكايت است، نقل است. محكي هميشه لفظ است با معني؛ وقتي گفته ميشود فلان شعر را قرائت كن مقروّ كلام او است. مقروّ معنا نيست؛ لفظ مشتمل بر معناست.
قهرا وقتي حقيقت قرائت اين شد، اول اشكال اين است كه اين تقدير بايد در تمام سور باشد؛ يعني هر سورهاي قرائت بشود به اسم الله الرحمن الرحيم. يكي از اين سور خود سورهي علق است. شكي نيست كه «اقرأ» در اين سورهي كريمه امر است و موضوع اين امر، مكلفِ به اين امر شخص خاتم است؛ «اقرأ باسم ربك». وقتي امر شد، امر از مقولهي انشاء است. اگر باز اقرأ متعلق «باء» بسم الله باشد، قهرا نتيجه اين ميشود كه اقرأ اقرأ را؛ لا محاله امر ميشود به قرائتِ اقرأ. وقتي امر شد به قرائت اقرأ، اقرأ از امر و انشاء خارج ميشود. كار ما قرائت سورهي علق است. اما كار پيغمبر قرائت «اقرأ» نيست. متعلق امر در «اقرأ»، قرائت «اقرأ» معقول نيست باشد، بالنسبه به خود حضرت.
مطلب دوم اين است كه اگر متعلق «باء» را «اقرأ» بگيريم، از دو حال خارج نيست: يا اين امر كه تعلق گرفته به قرائت، شامل خود «بسم الله» ميشود؛ يا شامل نميشود. امر خالي از اين دو وجه نيست.
«اقرأ بسم الله الرحمن الرحيم»، شكي نيست كه قرائت متعلق ميخواهد؛ اقرأ، أي شيء أقرأ؟ سؤال ميشود چه چيز را قرائت كنم؟ بعد گفته ميشود قرائت كن كتاب فلان را، قرآن را، شعر فلان را. پس خود «اقرأ» بالضروره متعلق ميخواهد. «اسم» وسيلهي قرائت است؛ قرائت كن به «اسم الله». اگر خود «بسم الله» را بگيرد، اتحاد متعلِّق و متعلَّق لازم ميآيد. ممكن نيست «اقرأ» تعلق بگيرد به خود «بسم الله» مگر با تقدير فعل ديگري. پس اگر شامل خود بسمله هم بشود، محذورش اين است.
اگر خود بسمله را نگيرد، چنان كه مقتضاي قاعده اين است: وقتي گفته ميشود اقرأ، قهرا متعلق «اقرأ» امري است از امور؛ مثلا اگر گفته بشود قرائت كن به اسم خدا كتاب مكاسب را، متعلق چيست؟ كتاب مكاسب. خود «بسم الله» ديگر متعلق اين «اقرأ» نميشود. وقتي نشد، شبههاي نيست كه بر مسلك حق، خود «بسم الله الرحمن الرحيم» آيةٌ من آيات القرآن و نصوص وارده كه از ضروريات مذهب است، اين است كه آيه خود «بسم الله» است.
روايات هم در اين زمينه از معتبر و غير معتبر بسيار است. تعبيراتي هم كه هست سه قسم است: در يك قسم «آية من كتاب الله»؛ در يك قسم «أكرم آية في كتاب الله»؛ در يك قسم «أعظم آية في كتاب الله»، كه ان شاء الله بعد كه مفردات آيه را شرح كرديم، در مجموع آيه اين بحث را تعرض ميكنيم، كه يعني چه اعظم الآيات بسم الله الرحمن الرحيم و اين معاني است كه در قرآن غفلت شده.
قهرا تعلق در «اقرأ بسم الله الرحمن الرحيم»، به خود «بسم الله» كه ممكن نشد، لازمهاش خروج خود اين جمله است و اين آيه، و حال آن كه بالضروره خود آيهي «بسم الله» از قرآن است؛ قهرا اين دليل نتيجهاش اين است كه تقدير «أقرأ» يا «إقرأ» در اين آيه ممكن نيست و حق تقدير كلمهي «ابتداء» است. اين نسبت به خود قرآن.
قول ديگري كه هست بين مفسرين اين است كه مقدر «أستعين باسم الله الرحمن الرحيم» است. اين قول هم دليلش بايد تعرض بشود، تا ببينيم مثبت دارد يا نه.
بعضي از بزرگان مفسرين گفتهاند ممكن نيست «أستعين» باشد؛ چون مخالف است با حصري كه در «إياك نستعين» است. نظر بعضي از اعاظم مفسرين به اين جهت است كه اسم، غير از مسمّي است. و چون بالضروره اسم غير از مسمّي است، در سورهي حمد، آنچه که آمده به عنوان تقديم «إياك» بر «نستعين»، نتيجهاش اين است كه استعانت منحصر است به خدا؛ چون مخاطب در «إياك» ذات قدوس حق است، هم در عبادت، هم در استعانت؛ قهرا با حصر در آيه، استعانتِ به اسم منافات پيدا ميكند.
جواب داديم از اين استدلال كه اولا نقض ميشود به خود آيه: «يا أيها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلاة». همچنان كه در آن آيه، استعانت به صبر جائز است و صبر، غير خدا است، استعانت به اسم هم جائز ميشود، با اينكه غير خدا است. اين نقض بر اين مفسر عظيم.
و اما حل مسئله اين است كه استعانت به اسم اگر موضوعيت داشته باشد، در قبال خدا، البته با حصر منافي است. ولي اگر طريقيت داشته باشد، قهرا استعانت به اسم، ميشود استعانت به خدا؛ استعانت به زيد و عمرو كه نيست، بلكه استعانت «بسم الله الرحمن الرحيم» است.
از نظر ثبوتي بلا اشكال مانع مرتفع است. از نظر اثبات مثبتي كه براي اين قول هست، دو روايت عمده هست در باب:
يك روايت، روايتي است كه شيخ صدوق اعلي الله مقامه در توحيد در صفحهي ۲۴۱ از محمد بن قاسم جرجاني نقل ميكند.
آنچه كه مورد حاجت است از روايت كه وقت نگذرد، اين قسمت است:
«فقولوا عند افتتاح كل أمر صغير أو عظيم بسم الله الرحمن الرحيم»؛ چه امر صغير باشد چه امر عظيم…
روايت از نظر فقه الحديث، دلالتش تام است؛ «كل» از ادات عموم است. تنويع كرده مدخول «كل» را به صغير و عظيم كه قهرا امري از امور استثناء نميشود.
بعد تفسير اين است: «أي أستعين علي هذا الأمر بالله الذي لا يحق العبادة لغيره، المغيث إذا استغيث، المجيب إذا دعي».
دلالت روايت بر اينكه متعلق استعانت است، شبههاي ديگر در آن نيست؛ چون امام علی المرويّ در مقام بيان معنا و تفسير «بسم الله الرحمن الرحيم» است. اين دلالت روايت.
اما سند: سند اين روايت شروع ميشود از محمد بن قاسم جرجاني. محمد بن قاسم جرجاني، همان محمد بن قاسم استرآبادي است كه از مشايخ شيخ صدوق است. آنچه دربارهي اين شخص هست از وجوه، تعرض ميكنيم؛ چون بحث، بحث مهمي است و از نظر علمي و فني بايد استقصاء بشود.
ابن غضائري در رجالش تعبيرش اين است كه «ضعيف كذاب».اين بيان ابن غضائري است. توثيق و تضعيف ابن غضائري بنفسه بلا اشكال تمام است؛ چون ابن غضائري از قدماء است.
توثيقات دو قسم است: يك قسم توثيقات متأخرين، مثل توثيق ميرداماد، توثيق مجلسي؛ يك قسم توثيق قدما، مثل شيخ، نجاشي و اضرابهما. در توثيقات متأخرين مورد بحث است كه آيا حجت است، يا نه.
البته بايد اهل دقتِ بحث خوب دقت كنند، سه قسم ميشود: يك قسم قدما مثل شيخ طوسي و نجاشي و غضائري؛ يك قسم متأخرين از قبيل ميرداماد و مرحوم مجلسي؛ يك قسم هم متوسطين بين متقدمين و متأخرين، مثل علامه. هر يك حكمي دارد كه بحثش را ان شاءالله در فقه. به قدري كه اينجا لازم است، توثيقات متأخرين مورد اين شبهه شده كه حدسي است و اجتهادي است؛ چون سند براي توثيق از مثل ميرداماد، يا شيخ بهائي به صدر اول در دست نيست؛ قهرا توثيق يا حدسي است يا محتمل الحدسيه. در احتمال حدسيت در اخبار، در اصول تنقيح شد كه در خبر، احتمال حدسيت مضر نيست. اصل، حسيت است.
ولي در اينجا خصوصيتي است؛ چون در كلمات متأخرين توأم شده توثيقات با استدلالات؛ قهرا وقتي خبري توأم شد با استدلال، از حيث حسيت كه اين از كسي، او از كسي و هكذا شنيده باشد، خارج ميشود و أصالة الحس در أخبار در اين گونه إخبارات ساقط است. اين وجه عدم اعتماد بر توثيقات متأخرين است. اين اشكال در توثيق ابن غضائري و تضعيف ابن غضائری نيست؛ چون از قدما است.
و لكن اشكال عمده اين است كه اين كتابي كه در دست است، إسنادش به خود غضائري ثابت نيست. در وقتي تضعيف غضائري اثر دارد، كه ثابت بشود كتاب، كتاب او است، مثل رجال نجاشي، رجال شيخ. بالنسبه به كتاب غضائري، اسناد ناتمام است؛ قهرا تضعيف ابن غضائري ساقط ميشود. وجه ديگري كه هست، بعد از سقوط تضعيف، ديگر هيچ وجهي براي ضعف نيست.
اما وجه وثاقت: وجه اول اين است كه خود شيخ صدوق نسبت به محمد بن قاسم جرجاني ترضي كرده.
شيخ بالنسبه به مشايخش دو قسم تعبير دارد: در بعضي ترحم دارد، عن فلان رحمه الله؛ در بعضي عن فلان رضي الله عنه. و اين شخص از كساني است كه صدوق رضي الله عنه گفته.
عدهاي استدلال كردند بر وثاقت به اين جملهي صدوق.
و لكن اين جمله مثبت وثاقتي كه آن وثاقت، شرط حجيت خبر است، نيست. فقط مثبتِ جلالت قدر است. اما وثاقت كه «ثقة آخذ عنه معالم ديني»، به اين ترضي محقق نميشود.
وجه دوم اين است كه صدوق إكثار كرده از روايت از جرجاني، هم در عيون و هم در معاني الاخبار و هم در كتاب توحيد. و كتاب توحيد صدوق، چون در عقائد است، إكثار روايت از صدوق در كتاب اعتقادي، كاشف است از كمال اعتماد صدوق است به اين مرد.
اين وجه دوم است. ديگر وقت نيست. جلسه بعد.