بحث ما در اسم خدا بود. اسماء الله دو قسم است: یک قسم اسماء لفظیه و یک قسم اسماء تکوینیة. امروز به مناسبت شهادت یکی از اسماء حُسنای تکوینیه بحث در این مطلب است؛ و آن اسم حسنی همان کسی است که قبل از آمدنش به دنیا، اسمش را رسول خدا معین کرد و او را مسمی کرد به صادق. این تسمیه بسیار عمیق است. " یا أیها الذین امنوا اتقوا الله وکونوا مع الصادقین". آن صادقی که اسمش را شخص اول عالم، صادق بگذارد، کسی است که مذهب امروز به نام او مزین است، منتهی تأسف این است که نه مذهب شناخته شد و نه رئیس مذهب. اما این مذهب وقتی معلوم میشود که تمام مذاهب مورد نظر واقع بشود و مقایسه بشود، آن وقت روشن میشود مذهب جعفری یعنی چه.
مالک بن انس شخصیتی است که شافعی، امام مذهب شافعیه، در مورد او تعبیرش این است که در میان علماء، مالک، نجم است. این تعبیر شافعی است بالنسبه به مالک بن انس بن مالک، امام مالکیه و اعظم فقهاء عامه در دار الهجرة . ابوحنیفه که امام اعظم عامه است، در مقابل مالک اینچنین است.
این مطالبی که امروز گفته میشود، فقط در حدّ افق فکر مثل فخر رازی است یا شمس الدین ذهبی. اگر اهل انصاف و کسانی که مستعدّ علم و حکمت هستند، در این قسمت تأمل کنند، خواهند فهمید مطلب از چه قرار است. تمام آنچه که الان گفته میشود، در حدّی از استحکام است که در ظرف هزار و چهار صد سال احدی نتواند خدشه کند، چون آنچه که الان میگویم از زیر نظر امام المنقدین، که در تاریخ عامه او اول منقّد است، همه از زیر نظر او گذشته. در مقابل مالک، ابوحنیفه مثل صبیّی می نشست. این هم وضع ابو حنیفه نسبت به مالک.
بعد از شافعی و بعد از امام اعظم عامه، ابو حنیفه، نوبت می رسد به احمد بن حنبل، امام حنبلیه. این روایتی که الان می خوانم، روایتی است که احمد بن حنبل، امام مذهب حنبلیه و کل حنابله در حجاز و غیر حجاز، او از سُریج بن نعمان روایت میکند. - چون در این قسمت بحث با اعیان علماء عامه است لذا بر طبق مسالک مقبول عند العامه حرف می زنیم. - این مرد کسی است که از شیوخ بخاری است، صاحب صحیح ؛ یعنی راوی اول کسی است که صاحب صحیح بخاری از او روایت میکند. و تعبیر اساطین رجال عامه بالنسبه به او این است که «کان ثقة»، اما چه ثقه ای؟ " عندهم ". این شخص اول است بعد از امام حنبلیه. او از عبد الله بن نافع روایت میکند. عبد الله بن نافع کسی است که باز تعبیر ذهبی در مورد او این است که «صدوقٌ». او از مالک بن انس نقل میکند.
خوب اهل فن دقت کنند. همۀ علماء عامه در سرتاسر مملکت اسلامی در این چند جمله تأمل کنند، ببینند آیا به کجا منتهی میشود؟ هر کس عقیده به قرآن دارد، هر کس مؤمن به اسلام است، " الذین یستمعون القول فیتّبعون أحسنه " امروز روز مقایسه مذهب جعفری است با تمام مذاهب. مستند هم در این حدّ از قوت است.
مالک چه گفت؟ آنچه احمد بن حنبل از آن شیخ بخاری و او از عبد الله بن نافع و او از مالک نقل کرد، این است: «الله في السماء وعلمه في کل مکان». این متن حدیث است. این عین کلام امام الأئمه عامه است. «خدا در آسمان است و علم خدا در هر مکان است». این جمله باید تحلیل بشود. خدا در آسمان است، نسبت بین خدا و بین آسمان میشود نسبت ظرف و مظروف. هر ظرفی محیط است، هر مظروفی محاط است. در نتیجه آسمان میشود محیط ، خدا میشود محاط. آسمان میشود ظرف، خدا میشود مظروف.
این جا باید فهمید، مذهب یعنی چه؟ اینجا باید بیدار بشود دنیا که اگر نبود زبان جعفر بن محمد و اگر نبود مذهب جعفری، اثری از توحید نبود. نشانی از تسبیح نبود. خبری از تهلیل و تکبیر و تحمید نبود. بعد که این مطلب روشن شد، روشن میشود که اگر او نبود خدا شناخته نمی شد.
وقتی خدا در آسمان بود...، آن هم این کلمه ای است که سرتاسر دنیا اگر هزار فخر رازی سر از خاک بر دارد، دیگر نمی تواند بگوید نیست. این، نقل احمد بن حنبل است، آن هم به دو واسطه از شخص مالک بن انس، آن هم مالکی که نزد شافعی ستارۀ آسمان همۀ علماء اهل سنت است، آن هم مالکی که ابو حنیفه پیش او طفل دبستان است. همچو کسی عقیده اش نسبت به خدا این است.
اگر خدا در آسمان است، لازمۀ موجود متمکن در مکان، جسمیت است، پس باید خدا جسم بشود. اگر جسم شد، مرکب می شود. خواه ناخواه هر جسمی یا مرکب است از ماده و صورت، یا مرکب است از اجزاء. علی ای حال، تجسّم مساوق است با ترکّب. مرکب محتاج است به اجزاء. اجزاء مرکَّب محتاج است به مرکِّب. [بنابراین] خدای مالک از دو راه میشود گدا. خدای مالک و خدای چهار مذهب، هم میشود محتاج به اجزاء، هم میشود محتاج به مؤلّف اجزاء. منقلب می شود خالق به مخلوق. منقلب میشود واجب به ممکن. این نتیجۀ این است که خدا در آسمان است.
هر مظروفی در ظرف محصور است. در این تردیدی نیست . اگر خدا در آسمان است خواه ناخواه محصور است به آسمان. وقتی محصور شد، محدود است. هر محدودی محتاج است. هر محدودی متناهی است. باز منقلب میشود خالق به مخلوق، باز بر میگردد واجب به ممکن. غوغائی است در اینجا ولی همین اندازه بس است.
جملۀ دوم: «علمه في کل مکان». «خدا خودش در آسمان است اما علمش در همه جاست». این کلمه یعنی چه؟ این کلمه تجزیۀ علم است از خدا. خدا در آسمان است، علم در همه جا!!! [اینجا] سئوال میشود، کو کسی که جواب بدهد؟ در سرتاسر دنیای اسلام اگر کسی قدرت دارد در مقابل این مطالب دم بزند، آن هم نه برای خود ببافد، بیاید اینجا تا مطلب یکسر بشود، یا آن طرف یا این طرف. یا اینها هست یا نیست. اگر هست، خدا در آسمان است علمش در همه جا. علم پس جدا شد از ذات. اگر خدا عین علم است پس خدا در همه جا است، نه در آسمان. اگر خدا غیر علم است، پس ذات از علم جدا شد. در مرتبه ذات علم نیست. علم که نبود چیست؟ جهل است. توأم شد خدای امام ائمۀ عامه با جهل و نادانی. این است مذهب در تمام عالم اسلام: جدایی علم [خدا] از خدا.
سئوال میشود از مالک، سئوال میشود از ابو حنیفه، سئوال میشود از شافعی، سئوال میشود از احمد بن حنبل، تو که از افتخارات مالک این روایت را آوردهای، شمس الدین ذهبی که این قدر غوغا در دنیای عامه از جهت سیطره علمی بپا کردی، چه جواب می دهی؟ اگر علم غیر از خدا شد، [پس علمش] یا قدیم است یا حادث است. همۀ اینها بین نفی و اثبات است، شقّ ثالث، غیر معقول است. اگر قدیم است دو خدا لازم میآید، یکی ذات، یکی علم؛ و این شرک است. اگر حادث است پس علم خدا قدیم نیست. خدا بوده و علم نبوده، بعد علم پیدا شده. این علم از کجا پیدا شده؟ خود خدا علم خود را به وجود آورده؟ فاقد شیئ که معطی شیئ نمیشود. غیر خدا علم خدا را به وجود آورده؟ پس علم خدا مخلوق غیر خدا است.
این است مذهب آنان، اما مذهب جعفری...، اینجا است که باید خون گریه کرد بر غربت این مذهب و بر غربت رئیس این مذهب. چند کلمه بس است. سبحان... - این بیان مالک بود، این بیان جعفر بن محمد است. خوب دقت کنید دیگر شرح لازم نیست چون قسمت عمده شما اساتید سطوح عالیه قم هستید. قسمتی از شما هم اساتید خارج فقه و اصول هستید.
«سبحان من لا یعلم کیف هو إلا هو» - لا إله إلا الله - «سبحان من لا یعلم کیف هو إلا هو». «منزه است آن پروردگاری که نمیداند چگونه هست او الاّ خود او»، نه هیچ پیغمبر مرسلی، نه هیچ ملک مقربی در این مرحله دیگر راه ندارد. این است عظمت این مذهب. « لیس کمثله شیئ وهو السمیع البصیر».
اینجا یک کلمه لازم است، آن هم طرف گفتگوی من نه شیخ ازهر است. طرف گفتگوی من، خود مالک بن انس است. طرف حساب من الان خود شافعی است. خود ابوحنیفه است. خود احمد بن حنبل است. از آنها می پرسم، میگویم خدا در آسمان است یا نیست؟ اگر در آسمان است... - چنانکه خود شما اعتراف کردید، مثل ذهبی، با آن دید تیزبینش نوشت- اگر خدا در آسمان است، خورشید [هم] در آسمان است، پس خورشید شد مثل خدا، خدا شد مثل خورشید [و حال آنکه] " لیس کمثله شیئ". هم با عقل مخالف، هم با وحی مخالف. این است مذهب؟! این است ملت؟! این است معرفت به پروردگار عالم و آدم؟!
...«لیس کمثله شیئ وهو السمیع البصیر. لا یحدّ ولا یحث ولا یجس ولا یمس ولا تدرکه الحواس ولا یحیط به شیئ.» چیزی به او احاطه نمیکند.
ای مالک سر از خاک بردار. تو آسمان را محیط به خدا کردی، بیا درس بگیر، ببین جعفر بن محمد چه میگوید.
«و لا یحیط به شیئ.» «إن الله تبارک وتعالی لا یشبه شیئا ولا یشبهه شیئ.» شق القمر میکند در هر جمله ای. «نه شبیه هست به چیزی، نه چیزی شبیه اوست. وکل…» - غوغا اینجا است- «وکل ما وقع فی الوهم فهو بخلافه»؛ آنچه در وهم هر متوهمی، آنچه در عقل هر عاقلی، آنچه در درک هر مدرکی در بیاید، آن مخلوق اوست، نه خالق او. او ذاتی است که در وهم نمیگنجد، در عقل نمی آید، فقط عقل به آیات حکمت او، به نشانه های قدرت او، به مقام اثبات او می رسد، آن هم در حد خروج از حد تعطیل و حد تشبیه.
بعد مهم این است: «لم یزل الله عز وجلّ والعلم ذاته…». این است معنی معرفت. او میگوید: خدا در آسمان است علمش آمده تو مسجد اعظم، تو شهرها، پراکنده شده؛ او میگوید: اینچنین، این می گوید: «لم یزل الله عز وجل والعلم ذاته ولا معلوم.» دیگر وقت نیست که بگویم در این کلمات چه قدرتهایی نشان داده.
حالا فکر کنید، آنچه که گفتم عصاره خداشناسی چهار مذهب بود. آنچه که از امام ششم گفتم، قطره ای بود از اقیانوس بی پایانی که او در معارف الهیه آورده. این مذهب او است. این توحید اوست. شما اهل علم، اهل فکر، کار کنید در روایات او. این انوار را به دنیا اضائه کنید. قیاس بشود آنچه دیگران دارند با آنچه شما دارید. مردانه به میدان بیایید. مالک بن انس خودش میگوید: « چشم من در روزگار به صورت کسی نیفتاده افضل از جعفر بن محمد.»
این مذهبش، اما نمونهای بود. خودش کی بود؟ آن عقلی که این جور فانی شده در معرفت الله؛ آن اراده ای که آنچنان محو شده در عبادت الله و در ارادت الله که " إیاک نعبد وإیاک نستعین " آن اندازه گفت تا از گویندۀ این آیه شنید. او همچو کسی است:
صفوان بن یحیی گفت: عُبیدی به من گفت که زن من، اهل من، گفت من آرزوی زیارت جعفر بن محمد را دارم. گفتم: من چیزی در بساط ندارم. گفت: من همه زیورم را می دهم، خرج سفر را آماده کن، مرا ببر به زیارت اما ششم. گفت: حلی و زیور این زن را وسیله سفر کردم، وقتی رسید نزدیک مدینه، افتاد و به حال احتضار در آمد. من سراسیمه رفتم نزد امام. پرسید: عبیدی حال تو چطور است؟ گفتم: آمده ام با اهلم برای زیارتت اما ماجرا این است. فرمود: تو برای این قضیه غمگینی؟ گفتم: بله یا ابن رسول الله! فرمود: الان برو، زن تو نشسته، آن زن خدمتکار دارد فلان غذا را به کام او می گذارد. - ای قلب عالم و ای روح پیکر هستی - گفت: سراسیمه حرکت کردم، رفتم، دیدم زن در کمال سلامت نشسته همان طوری که گفته بود، زن خدمتگزار هم همان غذا را به او می داد. گفتم: ماجرا چیست؟ گفت: ماجرا این است: حال مرا دیدی؟ عزرائیل آمد روح مرا بگیرد. ناگهان دیدم یک آقایی وارد شد. گفت...،- وقتی نشانه ها را گفت، دیدم همان کسی است که من الان از خدمت او آمده ام. لباسش را گفت، خصوصیاتش را گفت- گفت: وارد شد، تا وارد شد عزرائیل سلام کرد. وقتی سلام کرد، آن آقا به عزرائیل فرمود: مگر تو مأمور نیستی به اطاعت ما؟ گفت: بلی أیها الإمام. تعبیر عزرائیل هم این بود: بله ای امام! من مأمور به اطاعتت هستم. فرمود: من به تو امر میکنم برو تا بیست سال دیگر به سراغ این زن نیا.
این است خودش؛ این هم مذهبش.
روز شهادتش باید این مملکت یکپارچه جعفر بن محمد بگوید، و باید حق این مذهب و رئیس این مذهب را به قدر میسور ادا کند. آن زن زیورش را فروخت که به زیارتش بیاید، اینجور جزایش را داد. ای عزادارها در سرتاسر مملکت ایران! اگر روز شهادتش دستههای عزا را در بیاورید، برای غربت او، قبر خراب شده اش، به سر و سینه بزنید، آیا دعای او با شما چه خواهد کرد؟ اللهم ارحم الصرخة التي کانت لنا.