• سایت رسمی دفتر حضرت آيت الله العظمى وحيد خراسانى

    بحث در اين بود كه ولو خود اين الفاظ كيف مسموع است، يعني اسماء الهيه كه در آيات و روايات هست، از مقوله‌ي لفظ است، در عين حال، منشأ آثار خاص است.
    دليل اين مدعا قسمتي گفته شد و قسمتي هم باقي ماند كه امروز تعرض مي‌كنيم.
    مستفاد از خود قرآن و همچنين از نصوص اين است كه اسم اعظم، لفظ است.البته اسم اعظم ديگري هم هست كه بعد خواهيم گفت.
    اسم اعظمِِ لفظي ، همان است كه منشأ تحويل و تحول در نظام است و اين اثر را خدا به اين لفظ خاص داده با تركيب خاصي.
    اين آيه‌ي كريمه كه در مورد بلعم باعور است، هم خود آيه دلالت بر اين امر دارد و هم روايت معتبره.
    اما خود آيه اين است: «و اتل عليهم نبأ الذي آتيناه آياتنا فانسلخ منها فأتبعه الشيطان فكان من الغاوين».


    تفسیر سوره یس - جلسه بیست و سوم
    بحث در اين بود كه ولو خود اين الفاظ كيف مسموع است، يعني اسماء الهيه كه در آيات و روايات هست، از مقوله‌ي لفظ است، در عين حال، منشأ آثار خاص است.
    دليل اين مدعا قسمتي گفته شد و قسمتي هم باقي ماند كه امروز تعرض مي‌كنيم.
    مستفاد از خود قرآن و همچنين از نصوص اين است كه اسم اعظم، لفظ است.البته اسم اعظم ديگري هم هست كه بعد خواهيم گفت.
    اسم اعظمِِ لفظي ، همان است كه منشأ تحويل و تحول در نظام است و اين اثر را خدا به اين لفظ خاص داده با تركيب خاصي.
    اين آيه‌ي كريمه كه در مورد بلعم باعور است، هم خود آيه دلالت بر اين امر دارد و هم روايت معتبره.
    اما خود آيه اين است: «و اتل عليهم نبأ الذي آتيناه آياتنا فانسلخ منها فأتبعه الشيطان فكان من الغاوين».

    بسم الله الرحمن الرحيم
    الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين سيما بقية الله في الارضين و اللعن علي اعدائهم الي يوم الدين
    بحث در اين بود كه ولو خود اين الفاظ كيف مسموع است، يعني اسماء الهيه كه در آيات و روايات هست، از مقوله‌ي لفظ است، در عين حال، منشأ آثار خاص است.
    دليل اين مدعا قسمتي گفته شد و قسمتي هم باقي ماند كه امروز تعرض مي‌كنيم.
    مستفاد از خود قرآن و همچنين از نصوص اين است كه اسم اعظم، لفظ است.البته اسم اعظم ديگري هم هست كه بعد خواهيم گفت.
    اسم اعظمِِ لفظي ، همان است كه منشأ تحويل و تحول در نظام است و اين اثر را خدا به اين لفظ خاص داده با تركيب خاصي.
    اين آيه‌ي كريمه كه در مورد بلعم باعور است، هم خود آيه دلالت بر اين امر دارد و هم روايت معتبره.
    اما خود آيه اين است: «و اتل عليهم نبأ الذي آتيناه آياتنا فانسلخ منها فأتبعه الشيطان فكان من الغاوين».
    اين جمله كه «فانسلخ منها»، آياتمان را به او داديم، بعد منسلخ شد از آيات.
    انسلاخ از آيات، حقيقت انسلاخ اين است كه بكشند پوست را و از او جدا كنند.
    ظهور آيه در اين است كه اين لفظي بود، به بلعم داده شد. وقتي كه عليه يوشع خواست از اين لفظ استمداد كند، اول خدا حجت را تمام كرد. چون سنت خداوند بر اين است كه آنچه را داد، به زودي نمي‌گيرد. منتهاي رأفت و رحمت لا يتناهي ايجاب مي‌كند كه هم در عطا و هم در اخذ، هر دو غير قابل تصور است.
    اول اتمام حجت كرد؛ الاغي كه حيوان ناهق است، منقلب شد به حيوان ناطق. اول قدم از قدم برنداشت. بعد كه به وسيله‌ي قدم تنبيه نشد، نوبت به نطق رسيد. گفت: من مركب نمي‌شوم براي نفرين و استفاده از اسم خدا بر ضرر پيغمبر خدا.
    بعد كه حيوان را زد تا كشت، «فانسلخ منها».
    از اين جمله روشن مي‌شود كه اسم لفظي بوده بر زبان بلعم؛ وقتي به اين مرحله رسيد، خدا اين اسم مقدس را از او آنچنان گرفت، مثل انسلاخ.
    پس خود آيه شاهد است بر اينكه هم اسم لفظ است، هم اثر در همان لفظ است كه او مي‌خواست به تلفظ به اين اسم نفرين كند بر لشكر وصي موسي.
    روايتي هم كه در آيه هست، روايت… چون نصوصي كه در اين موارد ما استدلال مي‌كنيم، رواياتي است كه بايد سندش هم تمام باشد، تا مسئله از نظر علمي تمام بشود.
    حدثني ابي، اين روايت از علي بن ابراهيم است كه او حديث مي‌كند از ابراهيم بن هاشم. او از حسين بن خالد.
    حسين بن خالد دو نفر است. حسين بن خالدي كه صاحب تفسير، علي بن ابراهيم، به واسطه‌ي پدرش، از او روايت مي‌كند، حسين بن خالد خفاف است كه موثوق است.
    عن ابي الحسن الرضا عليه السلام، در تفسير آيه… البته روايت مبسوط است. ما براي شاهد بر اين بحث علمي فقط استفاده مي‌كنيم.
    «عن ابي الحسن الرضا …و انسلخ الاسم من لسانه».
    آيه دارد «فانسلخ منها»؛ امام مي‌فرمايد: «و انسلخ الاسم من لسانه». خود اين دليل قاطع است كه اسم اعظم، لفظ است؛ چون بر لسان غير لفظ نيست.
    براي تتميم مطلب، اين روايت، ديگر متمم بحث است:
    اولا، سند روايت را بايد رسيدگي كنيم.
    محمد بن عبد الجبار؛ اين راوي اول است. اين همان كسي است كه شيخ، هم در رجال حضرت جواد ذكر كرده، هم در رجال حضرت هادي و هم در روات حضرت عسكري[بانام ديگرش در ذيل روات اين امام است]. در سه جا شيخ الطائفه محمد بن عبد الجبار را ذكر كرده كه از روات حضرت جواد و حضرت هادي و حضرت عسكري است.
    در دو مورد شيخ توثيقش كرده.
    اين رواي اول است.
    راوي دوم ابي عبد الله البرقي؛ اين شخص محمد بن خالد است.
    در اينجا بحث دقيقي است كه هم در تفسير لازم است و هم در فقه.
    شيخ فرموده: «ثقة». نجاشي فرموده: «ضعيف في حديثه».
    طبق صناعت، اگر تعارض كند تضعيف نجاشي با شيخ، استدلال ما عقيم مي‌شود؛ لذا بايد اين مشكل حل بشود.
    علامه در خلاصه تقويت كرده توثيق شيخ را.
    و وجه علميش اين است كه وقتي رجاليّ اسناد بدهد ضعف را به شخص، اين تعبير مسقط آن شخص است؛ مثلا شيخ يا نجاشي بگويد: ضعيف؛ اما اگر ضعف را اسناد داد به حديث، در اينجا، خود شخص تضعيف نمي‌شود؛ ضعف برمي‌گردد به روايتش.
    نتيجه اين مي‌شود كه ضعيف في حديثه، با صحيح في حديثه، تفاوتش اين است صحيح في حديثه يعني روايت مرسل نقل نمي‌كند. روايت ضعيف نقل نمي‌كند؛ ضعيف في حديثه، يعني در احاديثش ضعيف پيدا مي‌شود.
    قهرا «ضعيف في حديثه» با «ثقة» در كلام شيخ قابل معارضه نيست؛ او توثيق شخص مي‌كند، اين تضعيف حديث مي‌كند.
    قهرا هر جا خودش باشد و بقيه‌ي رجال سند تمام باشند، اعتبار تمام است. در هر روايتي كه خودش باشد بايد ديد بقيه چه جور هستند؛ آيا روايت مقطوع است يا نيست؟ مرسل است يا نيست؟ ضعيف است يا نيست؟
    پس نتيجه شد صحت اين شخص هم به توثيق شيخ و حق با علامه است.
    راوي سوم فضالة بن ايوب است كه از رجال موثق به توثيق قدماء است، بلا اشكال.
    راوي چهارم عبد الصمد بن بشير است كه او هم موثق است، بلا اشكال و شبهة.
    پس روايت از نظر سند حجت شد.
    اما از نظر مدلول؛
    خوب در اين روايت كار كنيد. بسيار مهم است، هم سند، هم متن!
    «عن أبي عبد الله عليه السلام قال: كان مع عيسي ابن مريم حرفان يعمل بهما».
    اولا، مدلول روايت اين شد كه دو حرف بوده پيش عيسي. حرف قهرا از مقوله‌ي لفظ است.
    كلمه منقسم مي‌شود به اسم، فعل، حرف.
    حرف تارة اطلاق مي‌شود بر آنچه كه معنايش وجود رابط است و نسبت است؛ تارة اطلاق مي‌شود بر لفظي كه مرموز است.
    نتيجه اين است كه تمام كارهايي كه عيسي مي‌كرده، از احياء موتي، ابراء اكمه و ابرص، همه به وسيله‌ي دو تا حرف بوده، از حروف آن اسم.
    «و كان مع موسي أربعة أحرف»؛ نزد موسی از آن حروف چهار حرف بوده كه آن آيات تسع، همه ناشي از آن چهار حرف بوده.
    «و كان مع إبراهيم ستة أحرف»؛ با حضرت ابراهيم شش حرف بوده. با آدم بيست و پنج حرف بوده. با نوح هشت حرف بوده.
    «و جمع ذلك…»؛ ضمير برمي‌گردد به خدا. «و جمع ذلك كله لرسول الله».
    اين است كه بايد معرفت پيدا كرد. پيغمبري شنيده‌اي!
    اين حديث را با اين دقت كه در سند موشكافي كرديم، براي اين است كه در فقه حديث كار كنيم.
    چه قدرتي است! اصلا چه عظمتي است!
    هفتاد و دو حرف در شخص خاتم بوده! آن وقت آن هشت حرف و آن دو حرف و آن بيست و پنج حرف و همه‌ي اينها، به ضميمه‌ي آنچه كه به آنها هم نداده…
    بعد «إن اسم الله…»، آن هم دقت كنيد با تأكيد «إن…».«إن اسم الله…» آن اسم هفتاد و سه حرف است. از اين، هفتاد و سه حرف قسمت شده.
    اولا مطلبي كه استفاده مي‌شود اين است كه به همه‌ي انبياء داده نشده؛ عده‌ي خاصي بودند؛
    يكي آدم بوده، خوب آدم خصوصيتي دارد؛ «و إذ قال ربك للملائكة إني جاعل في الأرض خليفة»؛ آدم حسابش اين بود كه وقتي خواست خلق بشود...، داستاني است.
    ملائكه… . باز ملائكه‌اي شنيده‌ايد! ملائكه را اميرالمؤمنين بايد بيان كند؛ «من ملائكة أسكنتهم سماواتك و رفعتهم عن أرضك هم أعلم خلقك بك ».
    اين‌ها گفتند: «أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء». در مقابل اين‌ها بيست و پنج حرف به آدم داد، تا همه‌ي ملائكه را ساكت كند.
    بعد هم مثل عيسي، مثل موسي، مثل ابرهيم، مثل نوح؛ پس به هر كسي، حتي انبيا داده نشده. جز عده‌ي خاصي.
    هفتاد و دو حرف به خاتم داده. يك حرف را هم از خود خاتم محجوب كرده. يك حرف است كه آن حرف را غير از ذات قدوس خودش احدي نمي‌داند.
    هفتاد و دو حرف را به شخص خاتم داده كه آن هفتاد و دو حرف باز، به مقتضاي انعكاس، در وصي خاتم منعكس مي‌شود كه هفتاد و دو حرف الآن نزد حضرت حجة بن الحسن است.
    اين است كه بايد شناخت خاتم كيست، وصي خاتم كيست.
    حالا چه مقامي است! چه قدرتي است! اين هفتاد و دو حرفي كه نزد خاتم و وصي خاتم است، چه كارها مي‌كند!
    اين است كه به يك اشاره، شق مي‌شود قمر! اين است كه به يك اشاره، برمي‌گردد شمس!
    رد شمس غوغايي است! اين قدرت از اين اسم است. حامل اين اسم اميرالمؤمنين است.
    وقتي خورشيد را برمي‌گرداند، تمام عالم وجود را بايد كنترل كند؛ چون همه به هم مربوط است.
    اين است كه ما اين‌ها را نفهميديم!
    رد شمس از قضاياي مسلم است!
    آن وقت مهم اين است: خورشيد باز وابسته است به منظومه‌ها، تا به كهكشان‌ها. از اين طرف به منظومه‌ي خودش، همه‌ي اين‌ها را بايد تحت نظر بگيرد، تا يك درجه برگرداند.
    اين قدرت اسم است! آن وقت حامل اين اسم چه عظمتي دارد!
    نتيجه‌ي بحث:
    اسم سه تا مي‌شود. خوب اين‌ها را دقت كنيد.
    بعد از اين روايت كه خوب روشن شد، مطلبي كه از اين روايت درمي‌آيد اين است: «حجب عنه واحدا»، آن وقت، بعد در قرآن مراجعه كنيد، روايات را هم ببينيد.
    يك جا دارد «باسمك العظيم». در خود قرآن هم «سبح باسم ربك العظيم».
    در يك قسمت باز دارد: «باسمك الأعظم». پس عظيمي هست و اعظمي.
    در بعضي از روايات دارد: «باسمك الأعظم الأعظم». آن اسم اعظم اعظم همان حرفي است که حتي خاتم هم از او محجوب است.
    اسماء الهيه روشن شد، از اين روايت و روايتي كه قبل خوانديم، يك قسمت اسماء حسنی است؛ يك قسمت اسم اعظم است؛ يك قسمت هم اعظم الاعظم است.
    حالا در اسم اعظم و در اسماء حسنی باز مراتب، درجات فرق مي‌كند.
    چون مي‌خواهيم اين بحث را در اسم خلاصه كنيم…
    اين بحث در اسماء لفظيه بود.
    باز از خود روايات، چون در تفسير بي استناد نمي‌شود لب باز كرد.
    از خود روايات استفاده‌ي اين نكته مي‌شود كه اسم عظيم و اعظم و همه‌‌ي اين انقسامات باز دو قسم دارد؛
    وقت هست يا نه؟ ... هفته‌ي ديگر.

    در خواست شما با موفقیت ثبت شد

    OK
  • صفحه نخست
  • اخبار
  • صوتی و تصویری
  • بیانات
  • بیانات برگزیده
  • مراسم دفتر
  • درس ها
  • تفسیر قرآن کریم
  • احکام شرعی
  • مسائل شرعی
  • سؤالات شرعی
  • ارسال استفتاء
  • ارشادات
  • نکته ها و حکایت ها
  • رهنمود ها و توصیه ها
  • اعتقادی و اخلاقی
  • آثار و تألیفات
  • کتاب ها
  • اشعار معظم له
  • زندگینامه
  • ارتباط با ما
  • دفتر مرجعیت
  • تماس با ما