پيشامد شهادت صديقه کبري است… اين مطلب آن چنان که بايد و شايد، مورد نظر واقع نشده. امروز مقصد ما اين است که نه تنها بر شيعيان، بلکه بر تمام مسلمانان جهان، لازم است که در مصيبت صديقهي کبري، آن چنان که شايستهي مقام شخص اول عالم است، عزادار باشند؛ لذا آنچه امروز ميگويم، طرفم از اهل نظر، مثل فخر رازي است و از اهل حديث، مانند بخاري و مسلم و حاکم و ذهبي است؛ يعني بر اساس کتاب و سنت، اقامهي عزاي فاطمهي زهرا واجب است؛ چه حنفي مذهب، چه مالکي مذهب، چه شافعي مذهب و چه حنبلي مذهب. نه بر ميزان کتاب و عترت امروز بحث مي کنم، بلکه فقط بر اساس ميزان کتاب و سنت، آن هم سنتي که اگر در ظرف ۱۴۰۰ سال، فحول علماء عامه سر از خاک بردارند، در مقابل اين برهان قاطع زمينگير هستند. چون اساس بر حکمت است، «ادع إلي سبيل ربك بالحكمة»، لبّ و لباب حکمت, کتاب است و سنت. اما از نظر کتاب: متن کلام خدا اين است: «و ما آتاكم الرسول فخذوه». چون طرف گفتهي ما اعيان اهل فکر و محقّقين علماء فرق مختلف اسلام است، مثل فخر رازي، قهرا بايد به فقه کتاب و فقه سنت دقت کرد. «ما» اعم مفاهيمي است که از اين مفهوم، اعم پيدا نميشود. مفهوم «شيء»، مفهوم «ما»، از اعم و اشمل المفاهيم است. موضوع آيه اين است: آنچه حد و مرز ندارد، «آتاكم الرسول فخذوه»، پيغمبر داد, بگيريد. اين متن کلام رب الارباب است. «أخذ» چيست؟ «فخذوه». کلام خدا اقيانوسي است که عقول حکماء عالم، در موج اولش غرق ميشود، تا برسد به عمق اين بحر عميق. أخذ «ما آتاکم الرسول» مرکب است از دو جهت؛و گرفتن آنچه پيامبر داده، به دو امر محقق ميشود: اول، به فهميدن که آنچه داده، چيست؟ دوم، به عمل و به کار بستن. اگر اين دو به هم ضميمه شد، «اخذ ما آتي الرسول» تمام است و الا به مقصد نرسيدهاند مسلمانان. اين قرآن. کبري اين است. اما صغري: قياسي بديهي الانتاج، امروز بايد تشکيل بشود که اگر فخر رازي سر از گور بردارد، جز تسليم چارهاي نباشد. کبراي قياس, کلام خدا. صغراي قياس, کلام خاتم انبياء. آنچه که او داده چيست؟ اين است: «انما»، شروع ميشود به کلمهي انما». «إنما فاطمة شجنة مني يبسطني ما يبسطها و يقبضني ما يقبضها». اين فراز، فرازي است که نه در يک مجلس و دو مجلس و ده مجلس، بشود از شرح فقه حديث و بيان لطائف کلام رسول فارغ شد! «شجنة» بايد ديد چيست؟ و چرا عقل کل،و علم کل براي بيان مقصد، اين لفظ را استخدام کرد؟ «شجنة» عبارت است از آن شاخهاي که از درخت ميرويد، اما اين شاخه، شاخه معمولي نيست؛ شاخهاي است که در تمام رگ و ريشه اين درخت، ريشه دوانده؛ شاخهاي منتشر در تمام شجر. پيغمبر خودش را شجر قرار داد. اين هم سرّي دارد. «ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة أصلها ثابت و فرعها في السماء، تؤتي أكلها كل حين بإذن ربها». آن شجرهي طيبه که اصلش ثابت ، و فرعش در سماء است، رسيده به جايي که « دنا فتدلي، فكان قاب قوسين أو أدني»، آن شجرهاي که «تؤتي أكلها كل حين بإذن ربها»، لا ينقطع ثمرات علم و عرفان و اخلاق و احکامش، اولين و آخرين را بهره مند ميکند، آن شجره, خاتم النبيين است. حالا مهم اين است که آن شاخهاي که از اين شجره روييده، آن فاطمهي زهرا است. اينجا لازم است؛ چون آن معياري را که در اول بحث گفتم براي اقامه شهادت حضرت زهرا، کتاب است و سنت. اين است که از اين دايره خارج نميشويم. آن هم سنتي که احدي نتواند دم بزند! کسي اين کلمه را ميگويد که «إنما فاطمة شجنة مني» ، گوينده اين کلام کسي است که خدا در دو جاي قرآن، درباره اش دو جمله فرموده است و اين دو جمله, عقل اولين و اخرين را مبهوت ميکند! تمام اين عالم، تا کهکشانها، تا ماوراء کهکشانها، همه مخلوق است براي انسان کامل؛ چون منتهاي کمال وجود، عقل است و عقل کل و کل عقل، ميشود منتهي الآمال خلقت. به اين حد کي رسيده؟ آن کسي که در دو امر به جايي برسد که خدا او را به عظمت بپذيرد. ديگر کار تمام است. آن دو مطلب چيست؟ يکي علم، يکي خُلق. اما علم: «و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما». اين بيان خداست در علم او.اما خُلق او: «إنك لعلي خُلُق عظيم».فخر رازي اين قضيه را[که خواهم گفت] نقل ميکند... شماها اهل علميد و دقت و نظر، وقتي که اين حديث را گفتم ببينيد از خود فخر رازي اين چنين حديثي چه مطالبي را نشان ميدهد و از چه حقائقي پرده بر ميدارد؛ آنچه فخر نقل ميکند اين است که در زمان خلافت عمر بن الخطاب، يک نفر از فصحاء يهود آمد نزد خليفه.عالمي, آن هم در چنين ظرفي، در محضر خليفهاي، آن هم در حضور مهاجر و انصار و ارکان امت اسلام. گفت من آمدهام تا اخلاق پيغمبر را براي من وصف کني. تا او اين کلمه را شنيد,... و آنچه عجب است اين است که مثل فخر رازي- که اگر همه اين علماء عامه جمع بشوند, او به يک حمله به باد ميدهد,او- نقل ميکند, حالا خودش[اين قضيه را] چه جور هضم ميکند؟ تا گفت اخلاق آن حضرت را براي من وصف کن, گفت: برو نزد بلال. او از من اعلم است. يهودي آمد نزد بلال گفت: سئوالم اين است.وخليفه تو را اعلم شمرده. تا شنيد، گفت: برو نزد فاطمهي زهرا سلام الله عليها. يهودي دانشمندی پخته، آمد بعد از دو مرحله به محضر صديقه کبري. تا آنجا مساله را طرح کرد، فرمود: برو نزد علي مرتضي. عالم يهود [نزد علي] آمد. ديگر معلوم شد اينجا جايي است که ختم سخن است, «انا مدينة العلم و علی بابها». گفت اخلاق پيغمبر را براي من وصف کن. امير المؤمنين فرمود: آنچه در دنيا است براي من وصف کن. خوب دقت کنيد. خوب تامل کنيد! آنچه در دنيا است براي من وصف کن. دنيا چي است؟ «لقد زينا السماء الدنيا» دنيا سعهاش اين قدراست که تمام اين کواکب با کهکشانها در آسمان, اين دنيا است اين است سعهي اين دنيا. که آن هم نه بَدوَش معلوم است و نه ختمش. از کي بوده؟ تا کي هست؟ چه اندازه هست؟ فرمود: اين کار را بکن.يهودي گفت: لا استطيع بذلک. چه جور من ميتوانم دنيا را استيعاب کنم؟! گفت: اين دنيا با اين سعهاش، که خدا در كتابش فرموده: «متاع الدنيا قليل »؛ همه از عهدهي احصائش عاجز هستيد. اما دربارهي خلق او گفته: «إنك لعلي خُلُق عظيم». اين پيغمبر خاتم است! آن وقت مهم اين است كسي كه سعه اخلاقش، از تمام عالم دنيا و ما فيها اوسع است، اين كيست؟! بعد علمش، همان طوري كه در خُلق فرمود: «عظيم»، در علم هم فرمود: «عظيم». نتيجه اين است: اگر تمام آنچه در دنيا است، قابل شمردن است كه هرگز[قابل شمارش] نيست، آن هم با آن قِلّتش، پس آيا آنچه در روح خاتم از علوم و از معارف است با [توجه به اينكه] خدا فرموده: «و علّمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما»، براي كسي قابل احصاء است؟! اين است كه در مقابل اين دو جمله، اولين و آخرين محو هستند! جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل، همه نابود اند! «و كان فضل الله عليك عظيما» «إنك لعلي خُلُق عظيم». نتيجه چه شد؟ نتيجه اين است: علم الکل،و کل العلم، خاتم النبيين است! نتيجه اين شد: عقل کل،و کل العقل، خاتم النبييين است! نتيجه اين شد: خُلق کل،و کل الخُلق، خاتم النبيين است! منتهاي بحث اين شد که اين شخصيت، روح تمام عالم امکان است.و قلب تمام مُلک و ملکوت است. تمام پيکر هستي که لا يعلم اين سعه را الا هو، تمام اين پيکر، يک روح دارد و آن روح هم خاتم انبياء است. اين نتيجه بحث است. آن وقت مسئله اين است: اين روحي که سعهاش اين جور استکه تمام ملک و ملکوت را گرفته است، او بيانش اين است: آنچه فاطمه را منبسط کند، مرا منبسط کرده.وآنچه فاطمه را منقبض کند، مرا منقبض کرده. ديگر در اينجا کميت فکر لنگ است! بايد ابراهيم بفهمد! بايد موسي بن عمران بنشيند و تأمل کند! کو معرفت؟! کيست که بتواند ادعا کند که من زهرا را شناختم؟! کيست که جرئت کند، لب وا کند، بگويد: من به مقام فاطمه پي بردم؟! إنما.... خوب دقت کنيد، «إنما». اين است و غير از اين نيست، فاطمة شاخهي ريشهدوانده در وجود من است؛ آنچه او را دلگرفته کند، مرا دلگرفته ميکند؛ و آنچه به او انبساط خاطر بدهد، به من انبساط ميدهد. نتيجه اين ميشود که اتحاد پيدا شده بين او و اين زني که خدا در مباهله انتخابش کرد و تنها زني که خدا دستور داد به پيغمبر، او را بياور، او بود. اين حديث روشن کرد که فاطمه آميخته شده با علم کل و کل العلم!و آميخته شده با عقل کل و کل العقل! اتحادي پيدا شده، اتصالي پيدا شده بين شجرهي طيبهاي که «أصلها ثابت و فرعها في السماء»، با اين شاخه ای که اصلا بين او و اين، جدايي در هيچ جهت تصور ندارد. اين نمونهاي از فقه حديث. پيغمبر بسط و قبض را انتخاب کرد و مهم کلمهي قبض و بسط است. نتيجه اين ميشود که اگر يک آه زهرا بکشد! آن آه, روح عالم را آزرده ميکند! وقتي او آزرده شد، ۱۲۴ هزار پيغمبر آزردهاند! وقتي او آزرده شد، تمام اوصياء، شهداء، و صديقين آزردهاند! به آهي از دل فاطمه، ملکوت عالم منقلب ميشود! اين است مصيبت زهرا! اين است روز عزاي فاطمه! اين را من از منطق شيعه نگفتم؛ آنچه که گفتم از محکمترين، متقنترين منابع عالم نزد تمام فرق مسلمين گفتم. اين حديثي که خواندم، حديثي است که فخر الدين شمس الدين ذهبي، اعظم المنقدّين، در مقابلش تسليم است! اين حديثي که خواندم بخاري، مسلم، حاکم، تمام ارباب صحاح سته، بايد اين حديث را بر سر بگذارند! اگر اين چنين است، اي فخر رازي! اي ذهبي! اي حاکم! اي سمعاني!اي اساطين علماء عامه! همهتان به حکم کتاب و سنت، بايد روز عزاي فاطمهي زهرا، مجلس عزا تشکيل بدهيد. اين عزا منحصر به طائفهاي دون طائفهاي نيست؛ اين، حکم کتاب است! اين، فرمان سنت است! اگر تا حالا متوجه نشديد، دقت کنيد؛ حديث را ببينيد؛ فقه حديث را بفهميد؛ بر طبق اين، وظيفه را تشخيص بدهيد. اي خوشا به حال آن کساني که در روز شهادت او، يک پرچم بلند کنند و در خيابان و کوچه و بازار بگردند، بگويند: يا رسول الله! ما تا اين حد خواستيم به اين اظهار مودت او را منبسط کنيم به انبساط او، دل تو را منبسط کنيم؛و به انبساط دل تو، مُلک و ملکوت وجود را منبسط کنيم. تا اينجا ديگر براي همهي مسلمانها، چه حنبلي، چه شافعي، چه حنفي، چه مالکي…
اما دو سه کلمه هم براي شما: در اين مجلس چقدر سيّد است؟! آنچه من نگاه ميکنم، ميبينم در بين هر چند نفري، هستند. اگر در اين مجلس اين غوغا است، در اين مملکت چه خبر است؟! شمايی که ميدانيد سيّد هستيد، هر کس يقين دارد سيّد است، وظيفهاش اين است: آن کسي که.... نميشود گفت، ولي چاره نيست! آن کسي که هشتاد موطن را ديد، همه جا را به زمين زد؛ و هر که در مقابلش آمد، افتاد؛ در مسجد بود، يک وقت ديد دو تا پسر وارد شدند. تا… تا چشمش افتاد، به مجرد اين که کلمه به گوشش رسيد، از جا برخواست، اما افتاد! کار به جايي رسيد که آب آوردند، به صورت امير المؤمنين پاشيدند. مدتي گذشت، از جا برخواست، رفت به بالين زهرا. تا رفت، ديد يک كاغذي، يک نوشتهاي بالاي سرش است. اين نوشته را برداشت. نميتوانم بخوانم! «هذا ما أوصت به فاطمة ... و هي تشهد أن لا إله إلا الله». بعد رسيد به اينجا: يا علي! مرا خدا به تو تزويج کرد، تا در دنيا و آخرت براي تو باشم. دنبال اين کلمه، نوشته اين بود: شب مرا غسل بده. شب مرا کفن کن. شب مرا دفن کن لا تعلم أحدا ، احدي را اعلام نکن. بعد از اين جملهها، اي سادات! که در مملکت به گوش شما اين کلمه ميرسد، بعد از اين چند جمله، گفت: يا علي! به اولاد من، تا قيامت سلام مرا برسان. يعني چه؟! بعد از آن کلمات، اين كلمه يعني چه؟! به آن علم محيطش، اين مجلس را ديد؛ ديد در اين مجلس هم چقدر سيد است؛ اين است فاطمه! تا روز قيامت، انتشار نسلش را ديد، خواست بگويد: شما اولاد من هستيد، ببينيد بر من چه گذشت؟! وظيفهي هر علوي، وظيفهي هر علويه اين است که روز سوم جمادي الثانيه، در اين مملكت، با سر و پاي برهنه مردانشان، بيايند کوچه و بازار، بگويند: اي مادر ما! اين جواب سلام ماست. بگذرم يک جمله ميگويم، برويد فکر کنيد. وقتي بدن را گذاشت، گفت: «إنا لله و إنا إليه راجعون». جملاتي گفت، آخر جملهاش اين است: «فأحفها السؤال و استخبرها الحال»! «أحفها»، کلمهي «أحفها» يعني چه؟! از اين کلمه روشن ميشود که آنچه بر او گذشته، به علي نگفته؛ با خود برده! چه کردي تو، يا زهرا؟! معلوم شد که براي پدر هم نميخواهد بگويد؛ فقط ميخواهد بين خودش و خدا باشد. اين است که گفت: يا رسول الله! «أحفها السؤال»، تو سؤالپيچش کن، هر چه ميتواني از او سؤال کن، تا بگويد که بر او چه گذشت؟! «و يحكم الله و هو خير الحاكمين».