اما خود كتاب، در موردي اشاره ميشود به قرآن به: «ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ» در موردي هم اشاره ميشود: «هَذا كِتابٌ» بين اين دو چه سرّي است؟ «وَهَذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ فَاتَّبِعُوه»؛ «وَهَذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ». در همهي اينها دقائقي است؛ مثلا در اين دو مورد كه مورد اشارهي قريب است، لفظ «مبارك» آمده كه ارتباط اين بركت با اين قرب باز بحثي دارد. اين به عنوان كتاب؛
اما به عنوان قرآن، اشارهي بعيد ، اين چنين آياتي است: « طس تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُبِينٍ »؛ «الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُبِينٍ ». باز خود اين جا بحث مفصلي است؛ در يك جا كتاب مقدم شده، در يك جا قرآن. سرّ اين تقديم و تأخير چيست؟
« بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ ، فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ »؛ «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ، فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ». در اين موارد، به لفظ غائب تعبير شده. باز از اين طرف، «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَم »؛ « وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ »؛ «وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا».
در آن موارد، غيبت، در اين موارد حضور؛ آن غيبت، اشاره به بُعد قرآن: « بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ ، فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ »؛ از اين طرف: « لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ».
آن بُعد به قدري مهم است كه اصلا قابل درك براي احدي نيست. شرح آن بُعد و آن غيبت از اين آيه و از روايات استفاده ميشود:
الحمد لله رب العالمين وصلی الله علی سيدنا محمد وآله الطاهرين سيما بقية الله في الأرضين واللعن علی أعدائهم إلی يوم الدين
بحث در فقه حديثي بود كه در سرّ فواتح سور فرموده: چنين قرآني به چنين حروف متداولي نازل شده. فهم اين مطلب محتاج است به درك بُعد و قُرب قرآن. در خود قرآن مجيد، هم به عنوان كتاب، هم به عنوان قرآن، مورد اشارهي بعيد و قريب است.
اما خود كتاب، در موردي اشاره ميشود به قرآن به: «ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ» در موردي هم اشاره ميشود: «هَذا كِتابٌ» بين اين دو چه سرّي است؟ «وَهَذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ فَاتَّبِعُوه»؛ «وَهَذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ». در همهي اينها دقائقي است؛ مثلا در اين دو مورد كه مورد اشارهي قريب است، لفظ «مبارك» آمده كه ارتباط اين بركت با اين قرب باز بحثي دارد. اين به عنوان كتاب؛
اما به عنوان قرآن، اشارهي بعيد ، اين چنين آياتي است: « طس تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُبِينٍ »؛ «الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُبِينٍ ». باز خود اين جا بحث مفصلي است؛ در يك جا كتاب مقدم شده، در يك جا قرآن. سرّ اين تقديم و تأخير چيست؟
« بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ ، فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ »؛ «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ، فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ». در اين موارد، به لفظ غائب تعبير شده. باز از اين طرف، «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَم »؛ « وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ »؛ «وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا».
در آن موارد، غيبت، در اين موارد حضور؛ آن غيبت، اشاره به بُعد قرآن: « بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ ، فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ »؛ از اين طرف: « لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ».
آن بُعد به قدري مهم است كه اصلا قابل درك براي احدي نيست. شرح آن بُعد و آن غيبت از اين آيه و از روايات استفاده ميشود:
خوب اين آیه را با دقت اهلش گوش بدهند: «كذلك…»- كه وحي را شرح ميدهد- « كَذَلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ، لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ». عمده اين جا است: « تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَالْمَلَائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ ».
به قدري آن وحي سنگين است كه وقت نزولش « تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ »؛ آسمانها از هم بپاشد. منتها آنچه نگه ميدارد، اين است: « وَالْمَلَائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ ».
نكته اين است كه همچو وحيي به زميني ميآيد كه در آن زمين، عصيان خدا ميشود! اين مهم است.
ما ميشنويم معصيت خدا، اما كيست كه بفهمد يعني چه معصيت؟! آن معصيت، كوچك ترينش، يعني صغيرترين گناه، به قدري سنگين است كه اگر استغفار ملائكه «لِمَن فِي الأرض» نباشد، به يك گناه صغيره، زمين منهدم ميشود. منتها بايد درك كرد يعني چه! كی گناه ميكند؟ به چی گناه ميكند؟ گناه كی را ميكند؟ اگر اينها فهميده شد، آن وقت مطلب قرآن، تا حدي كه در حد ما است، درك ميشود.
علم، لا يتنهی؛ قدرت، لا يتنهی؛ حكمت، لا يتنهی؛ جلال لا يتنهی، جمال لا يتنهی؛ آن وقت يك نطفه گنديده، با آن چشمي كه از او گرفته، در مقابل او حرمت او را ميشكند! عالم تحمل ندارد همچو هتكي را! اين است كه نه خدا را ما شناختيم، نه خودمان را، نه فهميديم قضايا چيست! « تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ » كه چرا مثل مني به همچو محلي بروم؟!
اين روايات خيلي عميق است! وقتي نص را ميبينيد كه چند آيه لائذ به عرش بودند:
يكي آيهي شهادت؛ «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ». اين آيه لائذ به عرش بود. خوب، اگر كسي بفهمد آيه چيست، آن وقت ميفهمد تعلق اين آيه را به عرش! « شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ »؛ اول آيه، آخر آيه، وسط آيه، هر يك ، يك اقيانوس حكمت است! « شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ »، بعد «وَالملائكَة»؛«وَ الملائكَة» را باز كی ميفهمد؟! «من ملائكة أسكنتهم سماواتك و رفعتهم عن أرضك هم أعلم خلقك بك ».
آن وقت ملائكهاي كه به بيان اميرالمؤمنين، اكتافشان از آسمان هفتم بالاتر، اقدامشان از اقصي نقطهي زمين پايينتر، اين ملائكه شَهِد شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ و« الْمَلَائِكَةُ »، بعد « أُولُو الْعِلْمِ »؛أولوا العلم كيستند؟ من و تو هستيم؟! أولوا العلم! بعد اول، آخر، هر دو « لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ ».
اين آيه وقتي ميخواهد بيايد به زمين، پناه برد به خدا از آمدن به زمين. اين يك آيه است؛ يكي آية الكرسي است؛ يكي آيهي ملك است. اين آيات متعلِق به عرش بودند، بعد كه خواستند بياورندشان به زمين، به چه وسيله اينها راضي شدند به آمدن به زمين، بحث مفصلي دارد. قرآن اين است! وحي اين است!
اين حقيقت در اين روايت روشن ميشود:
امام ششم بعد كه از آن حضرت سؤال شد، «ن» يعني چه؟ «ن والقلم وما يستطرون»؛ فرمود: «ن» نور است، ملكي است. اما چه ملكي! بعد پرسيد: قلم چيست؟ فرمود: او هم نور است، ملكي است. بعد پرسيد: لوح چيست؟ فرمود: لوح نور است. آن هم ملكي است.
وحي، وقت نزول، اين قرآن، هنگام نزول، اول به «ن» ميرسد. بعد از «ن» به قلم منتقل ميشود. از قلم به لوح منتقل ميشود. از لوح به اسرافيل. اما درك «ن» و لوح و قلم ميسر نيست.
اسرافيل، عظمتش بيانش شده؛ به يك دميدن، تمام ارواح و نفوس را قبض ميكند. قدرت يك همچو قدرتي! به يك دميدن هم، تمام آنچه گرفته شده، ميدهد. اين واسطهي چهارم قرآن است! حالا فكر كنيد، «تنزيلٌ...»، «تنزيلٌ...»، اما چه تنزيلي!
بعد ميرسد به اسرافيل. از اسرافيل منتقل ميشود به ميكائيل. ميكائيل باز چه قدرتي است؟ آن قدرتي است كه تمام رزق عالم در قبضهي اوست. « وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا»، همه زير نظر او هستند.
بعد كه منتقل شد به ميكائيل، باز از ميكائيل منتقل ميشود به جبرائيل. به اين قدر تنزل ميكند.
آن وقت جبرئيل كيست؟ قرآن را بخوانيد، « عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى ، ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى ، وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى »! جبرئیل همان قدرتي است كه مدائن لوط را به يك اشاره از قعر كند و سرنگون كرد! آن وقت جبرئيل متلقِي اول و دوم نيست؛ او متلقِي آخر است!
اين عظمت، بُعد قرآن است. حالا، در اين تنزيل و تنزل چهها ميشود؟! بعد منتقل ميشود به كی؟! اين را بايد فهميد؛ آنهايي كه وحي را ميگيرند، آنها يك گوهري دارند، غير از همهي بشر.- خلاصهي كلام! چون بايد جمع كنيم مطلب را- نسبت بين حامل وحي و بقيهي بشر، نسبت بين انسان و حيوان است. اين قدر فاصله است. همان طوري كه حيوان نميتواند درك كند كه انسان چه دارد؛ همهي بشر نميتوانند درك كنند، پيغمبر چه دارد.
آن رواياتي كه روح چند تا است، بعد ميرسد به امام، يك روح ديگر براي امام قائل است، آن، حل اين مطلب را ميكند.
همان طوري كه گيرندهي عقل فقط در انسان است؛ حيوان ندارد اين گيرنده را؛ خبر از معقول ندارد، همچنين گيرندهي وحي كه روح قدس است، غير از نفس انساني، نفس قدسي، او در آن جوهر است، او گيرندهي اين وحي است. آن هم وقتي نازل ميشد - كسي كه با يك اشاره ماه را دو نيمه ميكرد - وقتي سوار بر جمل بود، شتر به زمين ميافتاد. ثقل وحي و آيات باز بر قلب او كه روح عالم امكان است، اين قدر اثر ميكرد.
اين است قرآن! منتها كيست كه بفهمد قرآن چيست؟! و قرآن داراي چه حقيقتي است. بيان جامعش همان است كه خود حجت خدا فرمود: « تجلي الله لخلقه في كلامه »؛ اين قرآن تجلي خدا است. اگر تجلي خدا را اهلش تأمل كردند، آن وقت ميفهمند سرّ روايتي را كه امام بيان ميكند كه اين قرآن به اين كيفيت، از نون تا به جبرئيل، از جبرئيل بر خاتم نازل شد.
اين بُعد قرآن است.
حالا در اين مرحله، اين جا است كه ابواب بطون قرآن پيدا ميشود. اين جا است كه فهميده ميشود بيان امير المؤمنين: « له تخوم وعلي تخومه تخوم لا تُحصي عجائبه…». يك وقت امام ميفرمايد: احصا نميكني، اين صيغهي معلوم است؛ يك وقت ميفرمايد: «لا تُحصي عجائبه»، اين صيغهي مجهول است؛ اصلا شدني نيست. «لا تُحصي عجائبه».
قرآن را بايد شناخت، تا بعد فهميد غصب خلافت يعني چه! تا بعد بايد فهميد كه خيانت خانهنشيني علي بن ابي طالب يعني چه!
اين قرآن با اين بطون، اين كتاب، با اين عظمت، با آن قلب، « وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ»، اين تبيان كل شيء آمده؛ كيست كه مبين اين تبيان كل شيء باشد؟!
عقل كو؟! فكر كو؟! بهتانگيز است اين مطالب! اين حرفها بازيچه كه نيست! شمس الذين ذهبي امام المنقدين است. مردي است كه در عالم تسنن مثل او كم آمده. همه در مقابل قدرت او در رجال و در حديث تسليم هستند. اين مرد تصريح ميكند كه يكي آمد پيش ابي بكر بن ابي قحافه. پرسيد: جده، ارثش چقدر است؟ گفت: من از اين مسئله خبري ندارم. مغيره بن شعبه برخاست، گفت: من از پيغمبر چنين شنيدم. - به شهادت مغيره…آن وقت، خود اينها، شرح حال مغيره را نوشتند كه چه فاسدي بوده؛- به شهادت مغيره و یکی دیگر فتوا داد! عقل، فكر كو؟! فخر رازي عرضه دارد، بيايد جواب بدهد!
قرآني كه اين است: تبيان كل شيء است ، فيه تفصيل كل شيء است ، همچو قرآني مفسر دارد، يا ندارد؟ بين نفي و اثبات منزله نيست. اگر ندارد، لغو است. لغو بر حكيم محال است. اگر دارد، مفسرش همچو آدمي است كه از ارث جده خبر ندارد؟! مفسرش آن آدمي است كه ميگويد: اگر مهر از مهر زنان پيغمبر كسي بيشتر بگيرد، من پس ميگيرم؛ يك زن برميخيزد، ميگويد: پس آيهي قرآن را چه ميكني؟ خدا ميفرمايد: اگر قنطاري به او داديد، پس نگيريد: « فَلَا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئًا »؛ وقتي بيچاره شد، گفت زنهاي حجلهنشين از عمر افقه هستند! اقرار العقلاء علي انفسهم جائز أو ليس بجائز؟! اگر فخر رازي عرضه داري، جواب بده!
تا بعد.