وجه دوم این روایت است که امیرالمؤمنین [علیه السلام] فرمود : لکل کتاب صفوة وصفوة القرآن حروف التهجی . هر چیزی برگزیده ای دارد. روایت مصدَّر است به لفظ کل . خود این صدر حدیث بحث مفصلی دارد. لکل کتاب صفوة . قرآن کتابی است ، قهرا از این کلیت خارج نیست. برای قرآن هم صفوه ای است . صفوه قرآن ، مصطفای قرآن ، برگزیده قرآن ، حروف تهجی است. الم ، طه ، یس . این حروف ، صفوه قرآن است . باز برای فقه این حدیث چاره ای نیست ، اول آشنایی با خود کتاب پیدا بشود ، تا بعد نوبت برسد به صفوه . اگر ...- نکته مهم اینجاست - اگر هر کتابی صفوه دارد حالا چیزی اگر باشد که خودش بالذات صفوه است ، یعنی تمام عرصه این شیء صفوه است ، باز صفوة الصفوه چه خواهد بود.
قرآن نوری است . چه نوری؟ قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ . آیات قرآن را باید به انضمام فهمید . در این آیه دارد: قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ . در سوره نور باز دارد : اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ. نورٌ أُنزل من نورٍ . آن نور منزِل چه نوری است؟ آن نور منزَل باز چه نوری است؟ این نور منزَل از آن نور منزِل، باز أُنزل بر نور الانوار. أول ما خلق الله نوري.
پس اول باید قرآن را شناخت ، بعد ببینیم باز صفوه قرآن چیست؟ حقیقتی که نور مطلق است بلکه مطلق النور است. آن وقت این حقیقت که ذاتش مصطفاست باز مصطفای از این مصطفی چه خواهد بود؟ الم ، همچو حقیقتی است.
الحمد لله رب العالمين وصلی الله علی سيدنا محمد وآله الطاهرين سيما بقية الله في الأرضين واللعن علی أعدائهم إلی يوم الدين
خلاصه وجه اول این شد که أعز و أشرف و أبعد و أعظم تمام امور که وحی خداست ، تنزل داده شده در أسهل و أقرب اشیاء به انسان و این حروف تهجی است که فقه حدیث رضوی در این چند جلسه در سرّ حروف تهجی به وجه اول روشن شد.
وجه دوم این روایت است که امیرالمؤمنین [علیه السلام] فرمود : لکل کتاب صفوة وصفوة القرآن حروف التهجی . هر چیزی برگزیده ای دارد. روایت مصدَّر است به لفظ کل . خود این صدر حدیث بحث مفصلی دارد. لکل کتاب صفوة . قرآن کتابی است ، قهرا از این کلیت خارج نیست. برای قرآن هم صفوه ای است . صفوه قرآن ، مصطفای قرآن ، برگزیده قرآن ، حروف تهجی است. الم ، طه ، یس . این حروف ، صفوه قرآن است . باز برای فقه این حدیث چاره ای نیست ، اول آشنایی با خود کتاب پیدا بشود ، تا بعد نوبت برسد به صفوه . اگر ...- نکته مهم اینجاست - اگر هر کتابی صفوه دارد حالا چیزی اگر باشد که خودش بالذات صفوه است ، یعنی تمام عرصه این شیء صفوه است ، باز صفوة الصفوه چه خواهد بود.
قرآن نوری است . چه نوری؟ قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ . آیات قرآن را باید به انضمام فهمید . در این آیه دارد: قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ . در سوره نور باز دارد : اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ. نورٌ أُنزل من نورٍ . آن نور منزِل چه نوری است؟ آن نور منزَل باز چه نوری است؟ این نور منزَل از آن نور منزِل، باز أُنزل بر نور الانوار. أول ما خلق الله نوري.
پس اول باید قرآن را شناخت ، بعد ببینیم باز صفوه قرآن چیست؟ حقیقتی که نور مطلق است بلکه مطلق النور است. آن وقت این حقیقت که ذاتش مصطفاست باز مصطفای از این مصطفی چه خواهد بود؟ الم ، همچو حقیقتی است.
اصلا شروع قرآن به الف... ، چون باید این ها با نظر دقیق علمی حساب بشود، وقتی در خود قرآن این چنین بیان می شود: ما به تو سبع المثانی دادیم و قرآن عظیم. پس یک طرف می شود سوره حمد؛ آن یک حساب دیگر دارد. اگر کسی فهمید سوره حمد چیست ، آن وقت می فهمد یعنی چه: لا صلاة إلا بفاتحة الکتاب . آن هم باز کیست بفهمد صلاة چیست؟ الصلاة معراج المؤمن . بالصلاة یبلغ العبد إلی الدرجة العلیا ، آن وقت مفتاحش سوره حمد است .
باز خوب دقت کنید: این طرف می شود سوره حمد ، سبع المثانی. این طرف می شود قرآن عظیم ؛ هر دو به الف شروع می شود. آن سوره: الحمد ، اول می شود الف ؛ بعد می آید این طرف: سوره بقره ، بعد از بسم الله الرحمن الرحیم، اول: الف . این شروع به الف رمزش در کلام امام ششم است. فرمود: در الف صفاتی است از صفات خدا . اول صفت در الف چیست؟ الابتداء.
اول مزیت الف ، ابتدائیت الف است. اول حمد شد الف ؛ اول سوره بقره هم که عِدل است و اول قرآن عظیم است شد الف . خاصیت الف شد ابتدا. ابتدای وجود ، الله است ، ابتدای آن ابتدا هم شد الف . ارتباط این ها به هم از دقائقی است که عقول کمّل بشر را مبهوت می کند. آن وقت همه این جور به هم مرتبط! بعد بیان او که مبیِّن کلام خداست، این است که اول صفت در الف ابتداست و این ابتدا آیت هو الاول است ، هو الأول . اولی که لا اول قبله . الف هم اولی است که لا اول قبله در حروف.
بعد نوبت می رسد به صفت دوم . خود ترتیب هم سرّی دارد. اول فرمود: ابتدا ؛ دوم خاصیت و صفت ، الاستواء است . دوم خصوصیتی که در الف است استواء الف است . دوم صفت در ذات قدوس او عدل است که این حاکی از آن استوای مطلق است. اصول این مذهب چیست؟ این ها حساب شده است. اول توحید ، بعد عدل . اول آن ابتدا می شود توحید ، دوم می شود عدل ، آن استوا . بعد می رسد به بقیه که شرحش مفصل است .
شروع، به الف است ، باز خود الف جهت حرفی دارد ، جهت ملفوظی دارد ؛ جهت حرفی اش آن کتابت به نحو استوا است ، جهت لفظی اش هم الف است که باز مرکب می شود از الف ، لام ، فاء، و ابتدای معنای الف هم باز الف می شود . و همه این ها باز مربوط است به آن مرحله الفی که در اسم مقدسی است که آن اسم اعظم اسمای حُسنى است و آن اسم الله است. لکل کتاب صفوة وصفوة القرآن حروف التهجي.
ابن عباس کسی است که از امیرالمؤمنین در تفسیر حظّ اوفی را برده. او یک بیانی دارد ، خود این کلمه فوق ابن عباس است نشان می دهد متخذ از جای دیگری است . در تفسیر الم ، ابن عباس بيانش اين است ... ؛ قبلا برای توضیح مطلب ، مخارج حروف سه قسمت می شود:
یک قسمت از اقصای حلق است ؛ بعد می رسد به قسمت وسط ؛ منتهی می شود به ما یتلفظ من الشفتین . قهرا مخارج حروف از حلق است تا به لب . بیان ابن عباس هم این است که الف اشاره است به خدا. لام اشاره است به جبرئیل. الم ؛ میم عبارت از محمد مصطفی است ؛ و در این آیه خدا ، مبدا ، منتها ، وسط در وحی را بیان کرده. الف از اقصی مخرج حلق . لام از وسط . میم هم از لب . این سه حرف متخذ از سه اسم .
آنچه که حقیقت امر است که برای فهم این حدیث لازم است که لکل کتاب صفوة وصفوة القرآن حروف التهجي . اول باید فهمید که قرآن برای همه ناس است ؛ یعنی کل من یطلق علیه عنوان ناس باید از قرآن استفاده کند. خود خاتم هم مندرج است ، او هم باید سر سفره قرآن بنشیند. پس همچو کتابی که برای عامه ناس است ؛ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ. خب قرآنی که تبیان کل شيء است ، تبیان کل شيء برای "هر شيء ای" غیر معقول است . تبیان کل شيء برای آن شیء ای است که وجود جمعی کل شیء باشد. تبیان کل شيء برای آن است. این مهم است ، آن وقت معلوم می شود چرا قرآن صفوه دارد و چرا صفوه حروف تهجی است .
تبیان کل شیء برای من که نیست . ظرفیت روح هر کسي چقدر است؟ هر چه هست در روایات است . بی خود آن کسانی که مایه علمی در این مباحث گرفته اند دیگر وقتشان را بیهوده صرف نکنند، هر چه می توانید در روایات کار کنید . منتها کو فهم روایت؟ یا کمیل! إن القلوب أوعیه وخیرها أوعاها. آن وقت این ظرفیتهای مختلف مظروف می خواهد . عقول جزئیه اینها ظرفند . عقل جزئی ، ظرف علم جزئی است. چون تناسب ظرف و مظروف عقلی است ؛ ممکن نیست بیشتر از ظرف ، مظروف. حسابی دارد. وَكُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ.
این قلوب هم چنین سعه پیدا می کند تا می رسد به قلبی که آن قلب ، قلب عالم است . سعه وجود او ، انبساط وجود او ، انبساطی است که تمام اشیاء تحت الشعاع اوست . همچو قلبی می شود ، قلب خاتم و قلب وصی خاتم. این دو تا دیگر به این جا می رسند. آن تبیان کل شيء برای این دو تاست. این است که در آن روایت فرمود : آصف یک حرف داشت از این حروف ؛ از صفوه یک حرف داشت تخت بلقیس را حاضر کرد اما من تبیان کل شيء را دارم. آن ظرفیت آن را می خواهد.
این است که صفوه، صفوه لازم دارد . حالا صفوه قرآن معلوم شد. ارتباط صفوه هم با صفوه به ضرورت عقل و نقل تمام است . این است که اسرار حروف تهجی پیش کیست؟ ان شاء الله جلسه بعد .