قرآن كتاب تدويني خدا است. عالم كون، كتاب تكويني است، و اين مطالب خطابه نيست؛ همه مستند است به برهان ، عقلا و نقلا. همان طوري كه در قرآن تعبير ميشود از ما اُنزل، به آيات، در نظام خلقت هم همين است؛ "ومن آياته" در قرآن نسبت به كائنات است، خلق سماوات و ارض، اختلاف ليل و نهار؛ منتها اين قسمت آيات تكويني است؛ ما في القرآن آيات تدويني است؛ و هر دو فعل الله است؛ و نفس خاتم محل اشراق فعل الله است. قهرا همچنان كه در كتاب تكويني، همه چيز براي همه دركش ميسر نيست، دو قسمت ميشود كائنات: يك قسمت قابل نيل است از راه تجربه، حس، تا برسد به فكر؛ يك قسمت است كه فوق درك بشر عادي است. در كتاب تدويني هم، سنت الهيه همين است؛ يك قسمت از قرآن قابل نيل است براي عموم؛ يك قسمت قابل نيل است براي خواص؛ يك قسمت قابل نيل است براي خاص الخاص؛ يك قسمت قابل نيل است براي اخص از خاص الخاص.
و بر همين اساس اين روايت است كه امام ششم فرمود: براي قرآن عباراتي است، اشاراتي است، لطائفي است، حقائقي است. اما عبارت قرآن براي عامهي ناس است. نظام علمي هم، مقتضايش اين است؛ چون عامه در مرتبهي عبارت اند؛ لذا عبارات قرآن براي اين طبقه است. اشارات قرآن براي خواص است. فوق عبارات و اشارات، مرتبهي لطائف است و آن لطائف براي اولياء خدا است. فوق لطائف ، حقائق است. آن حقائق براي انبيا است. بر سر اين سفره موسی بن عمران است، عيسی بن مريم است. قوت روحي او آن حقائق است.
در اين روايت، اين چهار قسمت است.
الحمد لله رب العالمين وصلی الله علی سيدنا محمد وآله الطاهرين سيما بقية الله في الأرضين واللعن علی أعدائهم إلی يوم الدين
بحث در حروف معجم در اوائل سور، به مناسبت كلمهي «يس»، به اين جا منتهي شد:
قرآن كتاب تدويني خدا است. عالم كون، كتاب تكويني است، و اين مطالب خطابه نيست؛ همه مستند است به برهان ، عقلا و نقلا. همان طوري كه در قرآن تعبير ميشود از ما اُنزل، به آيات، در نظام خلقت هم همين است؛ "ومن آياته" در قرآن نسبت به كائنات است، خلق سماوات و ارض، اختلاف ليل و نهار؛ منتها اين قسمت آيات تكويني است؛ ما في القرآن آيات تدويني است؛ و هر دو فعل الله است؛ و نفس خاتم محل اشراق فعل الله است. قهرا همچنان كه در كتاب تكويني، همه چيز براي همه دركش ميسر نيست، دو قسمت ميشود كائنات: يك قسمت قابل نيل است از راه تجربه، حس، تا برسد به فكر؛ يك قسمت است كه فوق درك بشر عادي است. در كتاب تدويني هم، سنت الهيه همين است؛ يك قسمت از قرآن قابل نيل است براي عموم؛ يك قسمت قابل نيل است براي خواص؛ يك قسمت قابل نيل است براي خاص الخاص؛ يك قسمت قابل نيل است براي اخص از خاص الخاص.
و بر همين اساس اين روايت است كه امام ششم فرمود: براي قرآن عباراتي است، اشاراتي است، لطائفي است، حقائقي است. اما عبارت قرآن براي عامهي ناس است. نظام علمي هم، مقتضايش اين است؛ چون عامه در مرتبهي عبارت اند؛ لذا عبارات قرآن براي اين طبقه است. اشارات قرآن براي خواص است. فوق عبارات و اشارات، مرتبهي لطائف است و آن لطائف براي اولياء خدا است. فوق لطائف ، حقائق است. آن حقائق براي انبيا است. بر سر اين سفره موسی بن عمران است، عيسی بن مريم است. قوت روحي او آن حقائق است.
در اين روايت، اين چهار قسمت است.
در روايات ديگر مستفاد اين است كه براي آن اخص كه منحصر ميشود به خاتم و وصي خاتم، مرحلهي ديگري است، و آن در اين حروف است؛ از «الم»، تا برسد به مفردات مثل «ق»، «ص»، «ن». در اين حروف آن مظروفي است كه ظرفيت آن حتی براي ابراهيم هم نيست، براي موسی و عيسی هم نيست!
البته اين گونه مطالب بايد مستند حجت داشته باشد و الا قابل قبول نيست.
اما از نظر عقلي: شبههاي نيست كه مراتب و درجات بالضروره مختلف است؛ و اين قضيه مورد اتفاق اهل نظر است؛ لذا فلاسفه هم از قديم الايام قائل شده اند به مراتب در وجود. از جهت فلسفي، در وجود دو كثرت است: يك كثرت عرضي؛ يك كثرت طولي. چون ما وارد آن مباحث نميشويم و در اين جا مستند قرآن است و سنت، ولي به نحو اشاره بايد روشن بشود.
كثرت عرضي به ماهيات است؛ كثرت طولي به مراتب تشكيك وجود است: از قوهي محض كه فاقد همهي فعليات است الا اين كه قوه است، شروع ميشود، تا منتهي ميشود به فعليت محض، به مسلك فلاسفه كه ميشود عقل اول. اين در وجود ظلّي.
از جهت مستفاد از قرآن و روايات هم، اختلاف نفوس و مراتب ظرفيتها مسلّم است. نقطهي نهايي كه مطلب به آن جا ختم ميشود، عبارت است از عقل كل، كل العقل؛ انسان كل و كل الانسانيه، و او منحصرا خاتم است و دو ندارد، و اوست آيت كبراي واحد احد. حقيقت خاتميت اين است. تمام آنچه در اوست، باز منعكس است در خليفهي او، به حكم عقل و نقل. اين است كه قرآني كه تبيان كل شيء است، ظرفيت آن كل شيء فقط خاتم است و وصي خاتم. قوت او و آنچه كه براي او ذخيره شده، در اين حروف است. اين نهايت بحث است.
اما از جهت مستند؛ چون در همچو مسئلهاي روايت ضعيف اثر ندارد. رواياتي كه مستند ما است براي اين وجه، رواياتي است معتبر از حيث سند، آن هم نه به شهادت متأخرين، بلكه به شهادت قدما. از اين روايات استفاده ميشود كه آن سرّ الأسرار در اين حروف است و اين حروف هم مختص است- به جز چند حرف - منحصرا به خاتم و وصي خاتم؛ قهرا مشكل فواتح سور و حروف تهجي از جهت عقلي و نقلي در اين جا حل ميشود.
اين روايت را، هم ثقهي معتمد عند الفریقين در كشف الغمه نقل كرده و هم در بصائر الدرجات.
سند روايت: احمد بن محمد، عن علي بن الحكم، عن محمد بن الفضل، عن ضریس، عن جابر عن ابي جعفر. رجال حديث همه موثق اند به توثيق مثل نجاشي و شيخ و ابن شهر آشوب.
بحثي كه هست در جابر بن يزيد جعفي است. جابر بن يزيد جعفي هم توثيق عام دارد؛ هم توثيق خاص دارد؛ هم تصديق امام را دارد؛ و اينها را بايد اهل فن، يعني فضلائي كه در آستانهي استنباط اند، دقت كنند. روايات جابر بن يزيد جعفي در اسرار اهل بيت بسيار است. از جهت توثيق عام: هم از رجال كامل الزيارات است و هم از رجال تفسير علي بن ابراهيم است. از جهت توثيق خاص: شيخ مفيد در رسالهي عدديه، نسبت به جابر بن يزيد، تعبيرش اين است كه او از كساني است كه لا مطعن عليهم. ابن شهر آشوب هم، تعبيرش اين است كه مصدّق است به تصديق امام و از حملهي اسرار است. علامه در خلاصه، تصريح ميكند به رواياتي كه در اعتبارش وارد شده. كشي در رجال و بقيهي اعاظم، روايت صحيحه از امام ششم نقل ميكنند كه او يصدق علينا. ما وراء تصديق امام توثيقي ديگر نيست. اين روايت از نظر سند، اين است.
اما مضمون روايت: عن ابي جعفر قال: اسم اعظم...، اسم الله اعظم بر ۷۳ حرف است. اينها را خوب بايد كار كنيد. اسم اعظم خدا ۷۳ حرف است، وإنما كان عند آصف منها حرف واحد؛ از اين ۷۳ حرف فقط يك حرف پيش آصف بود. بعد قدرت اين حرف را امام بيان ميكند. اين روايت، خيلي فقه اش و فهمش مهم است، آن هم با اين سند. فتكلّم به؛ به مجرد تكلم، زمين ما بين او و بين سرير بلقيس خسف شد. تناول السرير بيده، ثم عادت الأرض؛ قدرت اين است: خسف و عود همه در كمتر از يك چشم به هم زدن شد! اين قدرت يك حرفش است! ثم عادت الأرض كما كانت أسرع من طرفة عين. بعد اين جا شاهد بحث است: و عندنا…؛ كلمات امام خيلي حساب دارد. عندنا را باز مؤكّد كرده به نحن؛ وعندنا نحن من الاسم إثنان وسبعون؛ ۷۲- است- وحرف عند الله استأثر به في علم الغيب عنده؛ يك حرف عنده است كه استأثر به آن حرف در علم غيب و احدي از آن خبر ندارد.
آنچه در مرحلهي ظهور آمده، ميشود جمعا ۷۲ حرف. يك حرف پيش آصف بود، قدرتش اين بود. دو حرف پيش عيسی بود از اين ۷۲ حرف. قدرت آن دو حرف احياء موتی بود. ابراء اكمه و ابرص بود. تخلق من الطين كهيئة الطير. همهي اين قدرت، منشأش آن دو حرف بود.
تمام ۷۲ حرف پيش اين جمع است كه خلاصه ميشود: خاتم، وصي خاتم.
بعد كه مطلب تمام شد ـاينها است كه بايد دقت كردـ ختام كلامش اين بود: ولا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم، تا اهلش بفهمند كه در اين حديث چه خبر است.
اين روايت مفتاح..، بعد روايت دوم. وقت هست؟… جلسه بعد.