حالا قدرت آن اسم و عظمت آن اسم در چه حدّ است؟ باز مرجع نص وارد است که ختام بحث و حل معضله و فهم این مطلب مربوط به این روایت است ، و این روایتی است که در کشف الغمه ،علي بن عیسی -اعلی الله مقامه- نقل کرده، و در بصائر الدرجات. سند روایت و دلالت روایت و فقه حدیث باید روشن شود.
أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَضْلِ، عَنْ ضُرَيْسٍ ،عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ عَلَى ثَلَاثَةٍ وَسَبْعِينَ حَرْفاً وَإِنَّمَا کان عِنْدَ آصَفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ فَتَكَلَّمَ بِهِ فَخَسِفَ بِالْأَرْضِ مَا بَيْنَهُ وَبَيْنَ سَرِيرِ بِلْقِيسَ ثُمَّ تَنَاوَلَ السَّرِيرَ بِيَدِهِ ثُمَّ عَادَتِ الْأَرْضُ كَمَا كَانَتْ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَيْنٍ وَعِنْدَنَا نَحْنُ مِنَ الِاسْمِ اثْنَانِ وَسَبْعُونَ حَرْفاً وَحَرْفٌ عِنْدَ اللَّهِ اسْتَأْثَرَ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَهُ وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ
احمد بن محمد ، غنی از بحث است . علی بن حکم ، موثق به توثیق قدمای اصحاب است. محمد بن فضل موثق به توثیق اعاظم قدما، تا به علامه و مَن بعد علامه است . ضریس بن عبدالملک هم موثق به توثیق قدماست. عن جابر که بحث در جابر مفصل گذشت؛ قهرا روایت از جهت سند در حدّی است که فقیه نبیه بر طبق این سند یفتي في المسائل العضال در فقه.
الحمد لله رب العالمين وصلی الله علی سيدنا محمد وآله الطاهرين سيما بقية الله في الأرضين واللعن علی أعدائهم إلی يوم الدين
مطلب آخر در حروف تهجی فواتح سور، طبق نص صحیح ، این شد که این حروف ، مقطعاتِ اسم الله الاعظم است، که فقط منحصرا تألیفِ بین این حروف در اختیار انسانِ کاملِ علی الاطلاق است، آن کسی که صفو الانسان است و صفو الکِیان است، مختص به صفو القرآن است و همه این نصوص، فقه حدیثش موافق است با دقیق ترین میزان عقلی. عصاره عالم ، انسان کامل است . مصطفی و صفوه و برگزیده ی از تمام کائنات اوست، و او هم منحصر است عقلا در نقطه کمال انسانیت؛ و نقطه ی کمال، خاتمیت است، و انعکاس او وصی اوست؛ لذا اوصیای خاتم از جمیع انبیا و مرسلین افضل اند؛ چون آنچه در خاتم است در آنها نیست ولی آنچه در خاتم است همه در وصی خاتم منعکس است. أنا ادیب الله وعلي أدیبی. این روایت مبین این جهت است.
حالا قدرت آن اسم و عظمت آن اسم در چه حدّ است؟ باز مرجع نص وارد است که ختام بحث و حل معضله و فهم این مطلب مربوط به این روایت است ، و این روایتی است که در کشف الغمه ،علي بن عیسی -اعلی الله مقامه- نقل کرده، و در بصائر الدرجات. سند روایت و دلالت روایت و فقه حدیث باید روشن شود.
أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَضْلِ، عَنْ ضُرَيْسٍ ،عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ عَلَى ثَلَاثَةٍ وَسَبْعِينَ حَرْفاً وَإِنَّمَا کان عِنْدَ آصَفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ فَتَكَلَّمَ بِهِ فَخَسِفَ بِالْأَرْضِ مَا بَيْنَهُ وَبَيْنَ سَرِيرِ بِلْقِيسَ ثُمَّ تَنَاوَلَ السَّرِيرَ بِيَدِهِ ثُمَّ عَادَتِ الْأَرْضُ كَمَا كَانَتْ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَيْنٍ وَعِنْدَنَا نَحْنُ مِنَ الِاسْمِ اثْنَانِ وَسَبْعُونَ حَرْفاً وَحَرْفٌ عِنْدَ اللَّهِ اسْتَأْثَرَ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَهُ وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ
احمد بن محمد ، غنی از بحث است . علی بن حکم ، موثق به توثیق قدمای اصحاب است. محمد بن فضل موثق به توثیق اعاظم قدما، تا به علامه و مَن بعد علامه است . ضریس بن عبدالملک هم موثق به توثیق قدماست. عن جابر که بحث در جابر مفصل گذشت؛ قهرا روایت از جهت سند در حدّی است که فقیه نبیه بر طبق این سند یفتي في المسائل العضال در فقه.
اما دلالت حدیث:
تعبیرات ائمّه در روایات فرق می کند؛ لانعدّ الرجل منکم فقیها حتی یعرف معاریض کلامنا. آن معاریضی که در کلام است، نحوه تعبیر ، توأم مطلب با اموری، همه باید از جهت فقه حدیث مورد دقت شود.
شروع مطلب به اِنّ است که مؤکّد و محقق مطلب است .
اسمُ الله الأعظم . اسماء خدا، اسماء متعدّد است. ولِله الأسماءُ الحسنی فادعوه بها. هر اسمی مشتمل بر خواصی است، و برای هر مطلبی استفاده از اسم خاصی معتبر است، و آن خودش بحث مفصلی است. فادعوه بها.
اسماء او هر یکي شقّ القمر می کند ، تا نوبت برسد به اسم اعظم او. گفتن این کلمات سهل است. اسم ، خودش بحثی دارد، ریشه اسم چیست؟ از سِمه است ؟ از وَسم است؟ علی ایّ حال، اسمُ کل شیئ عَلمٌ لذلک الشیئ . اسم الله علَمُ الله است. کسی درک می کند که وارد وادی معرفت باشد، ما کجا و این مراحل کجا!
اسم اعظم که اعظم اسماء الهیه است، ترکیبش از هفتاد و سه حرف است. در خود عدد سبعین سرّی است. شاهدش هم، اين است که در استغفار، خدا می فرماید: اگر سبعین مره استغفار کنی برای آنها، مغفرتی نیست. روایات بالنسبه به عدد هفتاد زیاد است . این سه هم باز علاوه می شود، و در عدد سه باز سرّی است. مركب است از هفتاد و سه حرف.
وإنما - انما برای حصر است- کان عند آصف از این هفتاد و سه حرف، یک حرف. فتکلّم به . به مجرد تکلم به یک حرف ، خسف بالأرض مابینه وبین سریر بلقیس. خب چه مطلبی است؟ این اِقلیم یک مرتبه خسف بشود، باهمه جبال ، با همه حیوانات، با همه افراد بشر. چه شد که هیچکس کاریش نشد با این خسف؟ این را امام بیان کرده که برای عوام این مشکل تولید نشود، که اگر خسف شد همه این کوه ها و جبال، آن هم از مملکت سبا تا جای تخت سلیمان. سریر را گرفت به یدش. عادت الأرض كما كانت أسرع من طرفة عين؛ سریع تراز یک طرفه عین، همه ی اين کارها شد. این قدرت چیست؟ یک حرف این همه قدرت! خود دست دراز کردن و گرفتن تخت بلقیس، زمان می برد تا برسد به بقیه امور، منتها در این جا نکته مهم این است که هم زمین طی می شود، هم زمان طي مي شود. طی زمین و زمان اعجوبه ای است که این روایت مبیّن این است . در کلمه طرفه عین، كه كمتر از طرفة العين است ، طی زمان را بیان کرد. در خسف و برگرداندن و آوردن هم طی زمین را بیان کرد. آن وقت قدرت یک حرف از این هفتاد و سه حرف طی زمین و زمان است، باید دید درهفتاد و دو حرف چه خبر است؟!
این است امام زمان. کو معرفت ؟ ما بهره نبردیم چون نشناختیم؛ آن کسی بهر ه می برد که بشناسد. اگر می شناختیم نه او را تنزّل می دادیم ، نه خودمان را ترفعّ . بدبختی ما این است. این است ظلم لا یُغفر . ظلم، حساب دارد. اگر ظلم رسید به خدا، اگر رسید به مقدسات خدا، آن ظلم دیگر بخشیدنی نیست. مقدسات خدا منحصر است در قرآن و چهارده معصوم. بقیه اصلا قابل اعتنا نیستند، فقط انبیا هستند و اوصیا که آنها هم اشعه آنها هستند. بقیه اصلا قابل حساب نیستند. این است که فقه رفته، فقاهت مرده . فقیه شیخ انصاری است. او می فهمد قضیه چیست وقتی رساله نوشت...، او معنی این حدیث را می فهمد، فقه این حدیث برای مثل شیخ است، نه برای هر کسی. وقتی رساله نوشت، گفت : عمل به رساله ی من در غیبت ولی عصر از باب اکل میته مانع ندارد. خودش را این جور دید و او را آن جور ديد. این معرفت است که موجب افاضه می شود.
امام زمان این است، یعنی حامل هفتاد و دو حرف . آن حرفی که قابل تلقی بوده – خوب اینها را بفهمید - این حرف بوده ، آن هم قدرتش این است، بقیه اصلا قابل طرح نبوده.
بعد فرمود: وعندنا – خوب اینها را اهلش فکر کنند- عندنا بس بود ، اما بعد فرمود : عندنا نحن، این تأکیدها حساب دارد. عندنا. کلمه عند باز بحثی دارد. عندنا. حیث عندیّت، آن حیثی است که توأم می شود از جهت قرب به حدی می رسد که قابل انفکاک نیست. عندنا نحن من الإسم إثنان وسبعون.
بعد جمله ی آخر مهم است که جُدایی این جاست. این عوامی که اصلا معنی غلوّ را نفهمیده اند، اینها درکشان ، ادراکشان در چه حد است که تشخیص بدهند غلو چیست؟ غلو این است که کسی شریک بشود با خدا؛ شبیه شود به خدا. این دو تا باید نفی بشود. برای او نه شریک است، نه مثل است، نه شبیه است ولی عبودیت مطلقه... ،عبوديت مطلقه بشر را به این جا می رساند که همه ما في خزائن الله در قلب او قرار بگیرد.
بعد جدایی اینجاست : وحرف عند الله استأثر به في علم الغیب عنده. علم غیب باز دو مقام دارد. از اين جمله بايد اين مطالب را در آورد، في علم الغیب عنده . یک علم غیبی است که قابل تحمیل است اما از بقیه غیب است . یک علم غیبی است که قابل تحمیل نیست: وعنده مفاتح الغیب لا یعلمها إلا هو.
به آن جا که رسید این جمله را آورد. ولا حول ولا قوه إلا بالله العلي العظیم . حال ربط این جمله به ما قبل چیست؟ آن بحث مفصلی دارد.