آنچه مهم است، این است که قدرت احتجاج به حدی است که علامه در کشف الحق - و این بهت انگیز است- علامه در کشف الحق بیانش این است: عن ابن عباس: هم آل محمد . مراد از آل یاسین، آل آن حضرت است . همان ناصبی که رد علامه را خواسته بکند، بیان او باز این است : صح هذا . اینهاست که باید شماها بلد بشوید و حربه قاطع برای حقانیت این مذهب، بر همه عالم داشته باشید. آن انصب نواصب بعد از کلام علامه می گوید: صح هذا، وآل یاسین آل محمد. بعد اعتراف می کند: وعلیٌّ منهم. این است حجت قاطعه الهیّه.
بعد به نص قرآن ، «آل یاسین» به «سلام علی آل یاسین» ، در رتبه انبیاء واقع می شوند؛ وقتی در رتبه انبیاء واقع شدند ، این سلام خدا، آن هم بر «آل یاسین» محال است با عدم عصمت جمع بشود. محال است . قهراً مثبت عصمت می شود، مثبت سلامت نفوس «آل یس» از هر غل و غشی می شود، و این برهان قاطع کمر تمام عامه را می شکند. «سلام علی آل یس» ، آنی را که خدا سالمش کرده است از هر نقصی، از هر عیبی، همچنان که انبیاء را سالم کرده است . با وجود او کجا نوبت به کسی می رسد؟!
الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین سیما بقیة الله في الأرضین واللعن علی أعدائهم إلی یوم الدین.
بحث در تفسیر آیه «یس» بود. در این مورد مراد به اتفاق عامّه و خاصّه یک فرد است، اما در عین حال، یک آیه هست، و خود فرد و یک آیه بودن، کاشف از مطلب بسیار مهمی است.
در تفسیر ابن عباس که اکثر عامه هم از او تبعیت کرده اند، مراد از «یس» انسان است؛ اما این مدعا، اولاً بلا دلیل است؛ ثانیاً: با خود آیات موافق نیست، چون بعد از این آیه که «یس»، این آیه هست: وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ، إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ، انسان با ارسالِ بر صراط مستقیم موافق نیست.
به حسب مستفاد از نصوص اهل بیت، که عده ای هم از عامه این نظر را اختیار کرده اند، مراد از «یس» خاتم النبیین است. به حسب آنچه در معانی الاخبار است: «یس» أیها السامع للوحي. به حسب نصوصی که وارد است، سید المرسلین و سید البشر.
این قول هم توأم با دلیل است، هم موافق با سیاق آیات است. «یس» ، قسم به قرآن حکیم ، محققا تو هر آینه از مرسلینی، «عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ» ، مرسلی بر صراط مستقیم .
خود این آیات دلیل کامل است که مراد از «یس» شخص رسول خداست . و مهم این است که این اسم، شده یک آیه، و آن هم آیتی که خود سوره به اسم این آیه مسماة است: سورة «یس» . بحث در «وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ» بعد می آید؛
پس مراد از «یس» شخص خاتم است. دوازده روایت وارد است که «آل یس» آل محمد هستند؛ و آن روایات هم دلیل دیگر است که بعد نوبت به آن می رسد. مستفاد از روایات متعدد، این است که یکی از اسماء آن حضرت «یس» است، و این روایت که برای او در قرآن اسمائی است، شاهد بر این مدعا است.
إن الله سمّاني بسبعة أسماء ؛ خدا به هفت اسم مرا مسما کرده است، که این اسماء، اسماء بشری نیست، اسماء الهی است:
محمد ، احمد « بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ » .
«طه». اسم دیگر «طه» است که یک سوره هم باز به این اسم نامیده شده است ، «طه، مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى».
و مهم این است که هم در آن سوره، هم در این سوره، بعد از دو اسم، بحث قرآن است. در سوره طه «مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى». در این سوره هم «يس ، وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ» که ارتباط این اسم با آن کلمه، بعد باید بیان بشود.
مزمل، «یَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ ، قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَلِيلاً » .
اسم دیگر مدثر، «يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ ، قُمْ فَأَنْذِرْ ،ورَبَّكَ فَكَبِّرْ ».
همچنین در روایت خصال ، عن الباقر علیه السلام . اسماء حضرت را که شمرده: أما التي في القرآن.. آن اسماء، و همچنین اسم هایی که در قرآن نیست.
این ملخص کلام از جهت این نصوص .
اما روایات وارده در «آل یس» که آن هم دلیل مدعاست که بحث از نظر فنی مستدَل باشد، این است: دوازده روایت است و ما اکتفا می کنیم به یک روایت، چون این روایت خصوصیتّی دارد و آن خصوصیّت این است که در مجلس مأمون که تمام اعیان علماء عامه جمع بودند ، حضرت فرمود: أخبروني عن قول الله عز وجل: «یس» ؛ پرسید حضرت از علمای عامه از تفسیر «یس» ، فمن عنَی بقوله «یس» ؟ چه کسی را خدا به قول «یس» قصد کرده است؟ قالت العلماء ... از این مطلب، معلوم می شود که خود علمای عامه در عصر مأمون متفق بودند بر این که تفسیر «یس» شخص خاتم است. قالت العلماء: «یس» محمد، لم یشك فیه أحد، این مطلب مورد شک احدی نیست. بعد که حضرت التزام گرفت از آنها به اقرار و اعترافشان ، قال ابوالحسن علیه السلام: فإن الله عز وجل أعطی محمداً وآل محمد فضلا لا یبلغ أحداً کنه وصفه إلا من عقله. - چون مطلب بسیار مهم است و خود این آیه سیف قاطع مذهب حق است که ان شاء الله بعد اعتراف فخر رازی را خواهم گفت- احتجاج امام این است : عطا کرده به آن حضرت و آل او، فضلی را که احدی به کنه وصف آن فضلیت نمی رسد الا مَن عَقله، الا کسی که عقل به حدّی رسیده باشد که آن قضیه بشود معقول او .این فضل که در کلمه «یس» است ، فضلی است که احدی به کنه اش نمی رسد ، إلا من عقلَه و ذلک ... بعد برهان این است : ان الله عز وجلِ لم یسلِّم علی أحد إلا علی الأنبیاء ، صلوات الله علیهم ، فقال تبارک وتعالی:« سَلاَمٌ عَلَى نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ » وقال: « سَلاَمٌ عَلَى إِبْرَاهِيمَ » وقال: « سَلاَمٌ عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ » ولم یقل: سلام علی آل نوح ولم یقل: سلام علی آل ابراهیم ولا قال: سلام علی آل موسی وهارون. به انبیاء سلام کرد ولی به آل ابراهیم سلام نکرد. به موسی سلام کرد، به آل موسی سلام نکرد، اما قال عز وجل: سلام علی آل یاسین، یعنی آل محمد.
آنچه مهم است، این است که بیان و احتجاج امام هشتم ... آنچه مهم است، این است که قدرت احتجاج به حدی است که علامه در کشف الحق - و این بهت انگیز است- علامه در کشف الحق بیانش این است: عن ابن عباس: هم آل محمد . مراد از آل یاسین، آل آن حضرت است . همان ناصبی که رد علامه را خواسته بکند، بیان او باز این است : صح هذا . اینهاست که باید شماها بلد بشوید و حربه قاطع برای حقانیت این مذهب، بر همه عالم داشته باشید. آن انصب نواصب بعد از کلام علامه می گوید: صح هذا، وآل یاسین آل محمد. بعد اعتراف می کند: وعلیٌّ منهم. این است حجت قاطعه الهیّه.
بعد به نص قرآن ، «آل یاسین» به «سلام علی آل یاسین» ، در رتبه انبیاء واقع می شوند؛ وقتی در رتبه انبیاء واقع شدند ، این سلام خدا، آن هم بر «آل یاسین» محال است با عدم عصمت جمع بشود. محال است . قهراً مثبت عصمت می شود، مثبت سلامت نفوس «آل یس» از هر غل و غشی می شود، و این برهان قاطع کمر تمام عامه را می شکند. «سلام علی آل یس» ، آنی را که خدا سالمش کرده است از هر نقصی، از هر عیبی، همچنان که انبیاء را سالم کرده است . با وجود او کجا نوبت به کسی می رسد؟!
آن وقت مهم باز این است که ابن حجر هیتمی- که کسانی که وارد هستند، اهل فن هستند، باید تحقیق کنند، کیست؟! - همچو کسی از فخر رازی نقل می کند.... وقت هست؟ ان شاء الله هفته بعد .