الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
فقه اکبر
امروز از فقه اصغر به فقه اکبر وارد میشویم؛ اگرچه ما نمیتوانیم وارد بشویم؛ چون صحبت در این موضوع، مثل موضوع قبل نیست. در آن موضوع بحث کردن آسان بود. تسلط برمطلب بود. ولی در این موضوع بحث مشکل است؛ چون مطلب بر ما مسلط است، نه ما بر مطلب. ولیکن «ما لایدرک کله، لایترک کله»( ).
فریاد مظلوم
(لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ)( ). این آیه عجیب است. استثناء از این نفی، اثبات است. خدا در مورد ظلمِ مظلوم، دوست دارد جهر شود، فریاد زده شود، داد زده شود. ظلم عقلاً و نقلاً مراتب و درجات دارد.
حکم ظلم روشن است. مهم توجه به حدّ ظلم است. درک حدّ ظلم در کمال دقت و تعمق است. ما نمیتوانیم درک کنیم که این ظلم در چه حدّ و مرتبه بود، ولی از راه «إنّ» میتوانیم کشف «إنّی»( ) کنیم. هر چند کشف «إنّی» ما را به حقیقت نمیرساند، ولیکن آیت و نشانهای است بر حقیقت.
شکیباترین شکیبایان
در دنیا یک نفر را به عنوان «أَصْبَرَ الصَّابِرِینَ» سراغ داریم و او امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب است.( ) یکی از عناوین در شأن آن حضرت چنین است: «أصْبَرَ الصَّابِرِينَ». چگونه امیرالمؤمنینعليه السلام «أَصْبَرَ الصَّابِرِینَ»است؟ این مطلب از کلام خود آن حضرت روشن میشود. آیا در عالم کسی دیده یا شنیده شده که هم خار در چشمش خلیده و هم استخوان درگلویش گیر کرده باشد و با این دو حال صبر کند؟!
نه کسی دیده و نه کسی شنیده، ولیکن خود آن حضرت فرمودند: «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذىً وَ فِي الْحَلْقِ شَجاً»؛( ) من با خار در چشم و استخوان در گلو صبر کردم.
اگر در شأن آن حضرتعليه السلام، عنوان «أصْبَرَ الصَّابِرِينَ» گفته شود، در این خطبه رمز آن اصبر الصابرینی روشن میشود. آن صبری که: «وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجاً».
صبری که لبریز شد
گفت: «قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِکَ صَبْرِي وَ رَقَّ عَنْهَا تَجَلُّدِي».( ) آن صبری که عالَم آن را نبرید، شبِ اول قبر فاطمۀ زهراعليهاالسلام بریده شد. یکه مرد عالم که خیبر به زانویش در نیاورد، خندق کمرش را نشکست و لیلة المبیت را گذراند، اما مرگ فاطمهعليهاالسلام بیچارهاش کرد و فرمود: «قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِکَ صَبْرِي».( )
این درد را هم به کسی نگفت. چه کسی بود تا این درد را به او بگوید؟ کسی نبود تا بفهمد که بر او چه گذشت! جز همان کسی که به او خطاب کرد و گفت: «قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِکَ صَبْرِي».( )
بعد هم عذر قلّت صبر را آورد؛ درست است که من همان کسی هستم که «صَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجاً»،( ) اگر اینجا صبر نمیکنم، معذورم، چون «فَبِعَيْنِ اللَّهِ تُدْفَنُ ابْنَتُکَ سِرّاً».( ) آنچه او را بیچاره کرد این کلمه بود.
ما امروز فقط این کلمه را مورد دقت قرار میدهیم، تا قدری حدّ ظلم روشن شود.
فاطمۀ زهراعليهاالسلام اولین شخصیکه به بهشت در میآید
ابن حجر در «لسان المیزان» و حافظ ذهبی در «میزان الاعتدال»( ) نقل کردند و اهمیت این دو نفر هم از نظر حدیث و نقد حدیث محتاج به توضیح نیست.
منقول این است: «أَوَّلُ شَخْصٍ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍصلی الله علیه وآله».( )
ابو صالح مؤذّن( ) نقل کرده، اعلام اهل سنّت این روایت را نقل کردند و ما در فقه این حدیث، در حدّ یک سنّی که پردۀ عصبیّت را پاره کند و عقل و کتاب و سنّت را محک قرار بدهد، تأمل میکنیم.
تفاوت میان عالم دنیا وعالم آخرت، به تمام دقائق تعابیری که نزد أعیان متألهین و حکمای مدققین و فقهای راسخین هست، این است که این عالم، عالم غلبۀ باطل بر حق است. عالم غلبۀ شهوت بر عقل است. عالم غلبۀ ملک بر ملکوت است. و بر همین اساس در نشئه و حیات دنیا، سیرتها تابع صورتهاست، و صُوَر( ) حاکم بر سِیَر( ) است.
اسرار حکمت، همه در احادیث است که فرمود: «لَا يَكُونُ الرَّجُلُ مِنْكُمْ فَقِيهاً حَتَّى يَعْرِفَ مَعَارِيضَ كَلَامِنَا».( ) و از احادیث استفاده میشود که سِیَر، منویّ نیت انسان است. «لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى».( )
در این دنیا صورت بر سیرت غالب است. ممکن است کسی در باطن گرگ باشد، اما در صورت انسان است و با انسان کامل در صورت فرق ندارد. ریشهاش همان است که گفتم. (فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُون).( ) در این نشئه که نشئۀ ملک است، ملکوت مقهور است، ولیکن در آخرت منقلب میشود (وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار).( ) سیرتها بر صورتها غلبه پیدا میکند، و اینگونه عوض خواهد شد
همه چیز از کمون به ظهور و بروز میآید. در (بَرَزُوا) نکتۀ لطیفی است. آیات قرآن بسیار عجیب است. یکجا فرموده است: (الَّذينَ يُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ).( ) آنان که به رو محشور میشوند. این یک عده از وجوه هستند. (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَة * إِلى رَبِّها ناظِرَة).( ) روز قیامت چنین روزی است. یک وجه رو به زمین و یک وجه نه الی الجنة، نه الی الفردوس، نه الی العقل، نه الی الخلد،( ) بلکه (إِلى رَبِّها ناظِرَة). تا این حدّ اختلاف وجوه است. آن وجهی که (يُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ)؛
(وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ).( ) خواه ناخواه وقتی آن باطن ظاهر شد و سِیَر (سیرتها) بر صُوَر (صورت ها) غالب شد، آنچنان میشود.
آن کس هم که گفت: «إلَهِی مَا عَبَدتُکَ شَوقَاً إلَی جَنَّتِکَ وَ لَا خَوْفاً مِنْ نَارِکَ بَلْ وَجَدْتُکَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُکَ»،( ) این باطن هم در آن عالم وقتی حشر شود میشود: (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَة * إِلى رَبِّها ناظِرَة).( ) (ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ)( ) (الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ)( ) آن روز ملک فقط حقّ است، یوم، یوم حق است. در چنین روزی آیا نخستین کسی که وارد بهشت میشود کیست؟!
شخص اوّل در وجود، اوّلین شخص در ورود به بهشت
نخستین ورود در بهشت، برای شخص اوّل در وجود است. تا کسی شخص اوّلِ در وجود نشود، محال است اولین شخصی باشد که وارد بهشت شود. منتهی همان طوری که بخاری در صحیحش یک باب آورده «رُبَّ مُبَلَّغٍ أَوْعَى مِنْ سَامِعٍ».( ) حدیث را شنیدند، تبلیغ کردند، اما مبلّغ دربارۀ آن تفکر نکرد. مگر اینکه مبلَّغین و شنوندگان وعی احادیث کنند،( ) و دربارۀ آن تفکر کنند و بفهمند فقهی که در لابلای این الفاظ مخفی است چیست؟
اول شخص در ورود به بهشت، باید اول شخص در انسانیّت باشد. این است که عقلاً و نقلاً ممکن نیست که اول وارد در بهشت، غیر از پیغمبر خاتمصلی الله علیه وآله باشد. شخص اول در وجود صورتاً و سیرتاً، علماً، اخلاقاً، عملاً اول شخصی که دارد بر مأدبۀ جزای الهی و سفرۀ ضیافت الهی وارد میشود، باید این شخص باشد. پس چگونه اول شخص وارد به بهشت، حضرت فاطمۀ زهراعليهاالسلام است؟!
فاطمۀ زهراعليهاالسلام عین پیامبرصلی الله علیه وآله
بین آنچه عقل درک میکند و آنچه از حضرت ختمی مرتبت نقل شده است تناقضی نیست؛ زیرا فاطمهعليهاالسلام عین پیغمبرصلی الله علیه وآله و با او متّحد است. ورود فاطمهعليهاالسلام یعنی ورود پیغمبرصلی الله علیه وآله و غیر از این نمیشود، و سرّ عجیبی در این روایت نهفته شده که شرحش را در سرتاسر روایاتی که در کتب عامه نقل شده پیدا میکنیم.
عایشه میگفت: هیچ شخصی از مردم را ندیدم که در گفتار و سخن گفتن و نشستن از فاطمه [عليهاالسلام]به پیامبر- صلّی اللّٰه علیه [و آله] و سلّم- ، شبیهتر باشد. ( )
در راه رفتنش متمایل به طرف راست و چپ حرکت میکرد؛( ) عین او. منطق، منطق او؛ چهره، چهرۀ او؛ حرف زدن، حرف زدن او؛ وجود، وجود او.
مطلب بالاتر از این است. اول فرمود: «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي»،( ) فاطمهعليهاالسلام بضعۀ من است. وقتی بضعۀ اوست، پیغمبر باید اول شخص باشد، و پارۀ تنش جلوتر برود. بعد بالاتر از این رفت و فرمود: «رُوحِیَ الَّتِی بَيْنَ جَنْبَیّ».( ) اشتباک و اتحاد بین او و بین پیغمبرصلی الله علیه وآله، به این حدّ است. این است که عالَم، عالم عدل است.
«أَوَّلُ شَخْصٍ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ»؛ اول شخص که بر بساط رحمت وارد میشود، شخص اول عالم وجود است. ولیکن خدا میخواهد نشان بدهد که این دختری که آنچنان عین آن پدر شده که سورۀ «طه» نازل شد( ) و گفت: (طه * ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى).( ) این همان دختری است که در مسابقۀ معنویت به آنجا رسید که «مَا كَانَ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ أَعْبَدَ مِنْ فَاطِمَةَ كَانَتْ تَقُومُ حَتَّى تَوَرَّمَ قَدَمَاهَا».( ) اگر این شد، پس این شخص (فاطمۀ زهراعليهاالسلام)، شخصِ پیغمبرصلی الله علیه وآله است.
کیفیت ورود به بهشت
شیخ صدوق در کیفیت ورود به بهشت، به سه سند در «عیون» از امام علی بن موسی الرضا نقل میکند،( ) ولی من امروز برای آنچه که میگویم از کتب شیعه استمداد نمیکنم، فقط از عقل و کتاب و سنت قطعی نزد عامه و خاصه استنتاج میکنم. این کلمه را هم بر طبق مدارک عامه میگوییم که وقتی وارد محشر میشود، کیفیت ورودش اینچنین است: «عَلَيْهَا حُلَّةُ الْكَرَامَةِ قَدْ عُجِنَتْ بِمَاءِ الْحَيَوَانِ».( )
اینکه حلّۀ کرامت چیست و معجون شدن به آب حیوان چیست، ان شاء اللّٰه در فرصتی بحث خواهد شد.
چهار کلمه در این روایت که در متون عامّه است، موجود است: «عَلَی أَحْسَنِ صُورَة». «وَ أَکْمَلِ هَيْبَة». «وَ أَتمِّ کَرَامَة». «وَ أَوْفَرِ حَظّ».( )
بهترین صورت و بهترین سیرت
نظام عدل وجود که ظهورش در قیامت کبری است، محال است احسن صُوَر را به بشری بدهد جز اینکه آن بشر احسن سِیَر را پیش خدا بیاورد. اگر در کمالات علمی احسن از جمیع علما نباشد، اگر در کمالات اخلاقی احسن از جمیع متخلّقین به فضائل نباشد، اگر در کمالات عملی احسن از تمام عبّاد نباشد، محال است که به احسن صور در بیاید.
(فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَه).( ) آن روز چنین روزی است. بشری که به أحسن صور در میآید، بشری است که در میدان تاخت، در علم و تقوی و عمل، پا جای پای خاتمصلی الله علیه وآله گذاشته است.
دیدار پیامبرصلی الله علیه وآله با فاطمهعليهاالسلام
این مطلب بی حساب نیست. در این امور باید فکر کرد که عایشه گفت: پیامبر وقتی از سفر باز میگشت، اوّل کسی را که به دیدنش میرفت، فاطمهعليهاالسلام بود، و هنگام رفتن به سفر هم، آخرین کسی که از او جدا میشد، فاطمهعليهاالسلام بود.( )
اینها معنی دارد. یعنی اعلم اولین و آخرین و ادقّ أنظار تمام انبیاء و مرسلین، در جدایی جسمانی، أقصر فواصل را مراعات میکرد که فاصلۀ بین او و فاطمهعليهاالسلام در این سفر کمترین حدّ ممکن باشد، وضع این جور بود.
کیفیت ورود پیامبرصلی الله علیه وآله بر حضرت فاطمهعليهاالسلام
وقتی هم وارد میشد، کیفیت ورود اینگونه بود: اوّل که وارد میشد، دست فاطمهعليهاالسلام را میبوسید.( ) کسی دست فاطمهعليهاالسلام را میبوسید که جبرئیل خاک پایش را میبوسید. این مهر پدری نیست. این مطلب، مطلبی است که با توجّه به ذیل حدیث روشن میشود.
گاهی سینهاش را میبویید. گاهی عرض جبهه را میبوسید.( ) یعنی تمام پیشانی را میبوسید. من شرح این اعمال را نمیتوانم بگویم. اما خودش اجمالاً فرمود: من بوی بهشت را از او استشمام میکنم.( ) او را که میبوسم، جنّت قرب را میبویم، نه دخترم را میبوسم، نه دخترم را میبویم؛ وضع این چنین بود.
اشک باطن وجود
آنچه الآن میگویم، مطلبی است که اعیان اهل سنّت همه نقل کردهاند. آنها که یعتمد علیهم.( ) الآن فرصت و مجال بیان سندها نیست. پیغمبرصلی الله علیه وآله بر فاطمهعليهاالسلام وارد شد. وقتی وارد شد نگاه کرد دید: «عَلَيْهَا کِسَاء مِن أوْبَارِ الإبِل»؛( ) بر او کسائی از پشم شتر بود. لباس، چنین لباسی! کار چه کار بود؟ دستاس میکرد. تا چشمش به او افتاد، دید این همان است که دیشب تا صبح نخوابیده و در محراب عبادت مشغول بوده. صبح که برخاسته، لباسش این است، کارش هم این است.
شکستن قلب پیغمبرصلی الله علیه وآله مطلب سادهای نیست. وقتی اشک او جاری میشود که اشک باطن وجود جاری بشود. «فَبَکی رَسُولُ اللّٰهصلی الله علیه وآله»، گریه کرد. بعد به دخترش گفت: «اِصْبِری عَلَی مَرَارَةِ الدُّنْيَا»، آنچه سیوطی و ابن لآل و ابن نجار( ) و بقیه نقل کردهاند، این است. چه جریانی گذشت؟ آنقدر میفهمیم که پیغمبرصلی الله علیه وآله حرکت کرد و رفت. جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد: (وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى). ( )
مطالبۀ حقّ فدک
چیزی را که باید داد زد و در مقابل ظلم مظلومی که نشد رنج خودش را به دنیا بیان کند باید گفت، این است که بشری که زندگیاش این بود، برای لقمه نانی از فدک، در مقابل ابی بکر بن ابی قحافه بر نخاست. من نمیدانم هنوز وقت آن نشده که دنیا فکر کند؟!
بی اطلاعی ابوبکر از دین
ابو بکر بن ابی قحافه همان است که در بی اطلاعی از دین و در بی سوادی از مذهب، به اندازهای جاهل بود که اتّفقت کلمةُ کلِّ محدثٍ فقیهٍ نبیهٍ نقادٍ فی الرّجال که این مرد بلد نبود و نمیدانست که آیا جدّه از ماترک میّت ارث میبرد یـا نمیبرد؟( ) این حدّ علم او در احکام شرع بود! منتهی حافظ ذهبی به بهانۀ عذر خواهی میگوید: برای احتیاط نمیخواست احادیث جمع بشود!( ) عذر بدتر از گناه این است.
ابوبکر، صدیقۀ کبریعليهاالسلام را تصدیق ننمود
چنین جاهلی که حکم خدا را در ارث جده بلد نیست، از کسی سؤال میکند که آن شخص افسق فساق و افجر فجار است. به قول او اعتنا میکند و فتوا میدهد. اما فاطمۀ زهراعليهاالسلام وقتی آمد و گفت: فدک را که حق من است از من منع نکن، او را تصدیق نکرد. از آن طرف از دخترش عایشه شنیده کـه عایشه گفت: «ما رَأيْتُ أحَداً»؛ ندیدم احدی را «أصْدَقَ لَهْجَةً» از فاطمهعليهاالسلام الّا پدرش خاتم النبیینصلی الله علیه وآله را. ( ) ابوبکر از عایشه این کلمه را شنید، اما فاطمهعليهاالسلام را تصدیق نکرد، ولی مرد فاسق فاجر را تصدیق کرد! ( )
رنج های فاطمهعليهاالسلام
ظلمی که باید در مقابل آن فریاد زد، ظلمی که فقها و علمای اسلام باید برای آن شیون بزنند، این است که بزرگان مفسّرین، محدّثین از عامّه ذیل آیۀ (وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ)( ) گفتند: (پیامبرصلی الله علیه وآله) فاطمهعليهاالسلام را خواست، فدک را به او داد و فدک این چنین به فاطمهعليهاالسلام منتقل شد؛( ) و فاطمهعليهاالسلام آمد و فدک را از ابوبکر مطالبه کرد.
کسی که وضع زندگیاش آن جور بود و از آن طرف هم میدانست که از اهل بیت نخستین کسی است که به رسول اللّٰهصلی الله علیه وآله ملحق میشود، چنین کسی برای نان خودش غصّه نمیخورد. برای گرسنگی بچهاش رنج نمیدید.
کسی که خدا در قرآن دربارۀ او فرموده: (إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُورا).( ) وقتی که سه روز گرسنگی میکشد، نان از بچهاش میبرد و از خودش قطع میکند و به یتیم و مسکین و اسیر میدهد، دنبال مال دنیا نمیدود.
ای سبک مغزان! ای بی فکران! از خواب بیدار شوید؛ فکر کنید که چه گذشت و این تاریخ ننگین که آبروی اسلام و مسلمین را به باد داد، وضع را به کجا رساند.
این بشر دنبال فدک نبود. دنبال این بود که اگر امروز حق دختر خاتمصلی الله علیه وآله از بین برود، فردا با حق امت چه خواهد شد! درد او این بود. رنج او این بود که اگر امروز کسی به جای پیغمبرصلی الله علیه وآله بنشیند که مسألۀ ارث را بلد نیست، فردا عمر بن الخطاب که به حکم «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» مسألۀ تیمّم را بلد نیست،( ) به جای کسی که خاتم تمام انبیا و مرسلین است مینشیند. اگر اینان نشستند، فردا ولید بن عبدالملک خواهد نشست. بعد هارون خواهد نشست، مأمون خواهد نشست و نتیجۀ بعثت تمام انبیا باطل خواهد شد.
رنج پنهان
فاطمۀ زهراعليهاالسلام این بود. دردش و رنجش این بود. آنچه که او را کوبید و شکست و کشت این بود. نتوانست درد را بگوید. نتوانست مصیبت را ابراز کند. من نمیگویم، ابن قتیبه میگوید: «به ابوبکر و عمر گفت: از پدرم شنیدید که رضای فاطمه، رضای من است. غضب فاطمه، غضب من است؟ گفتند: بله شنیدیم. گفت: به خدا قسم، با شما سخن نخواهم گفت تا وقتی پدرم را ببینم».( )
وقتی هم که خواست جان بدهد، عهد کرد و گفت: یاعلی! احدی را اعلام نکن.( )
بخاری [در صحیح خود] نوشت [که فاطمۀ زهراعليهاالسلام بر ابوبکر غضب نمود و] شش ماه بعد از پیغمبرصلی الله علیه وآله زندگی کرد، و دیگر با ابی بکر حرف نزد( ) و «دُفِنَتْ لَيْلاً»،( ) ای بیچاره بشر! چرا دُفِنَت لَیلا؟!
اگر یک کنیزی در اسلام بمیرد، مسلمانان باید اعلان کنند و جمع شوند و او را تشییع جنازه کنند. دختر پیغمبرصلی الله علیه وآله از دنیا رفت، چه کسی تشییع جنازهاش کرد؟!