الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
فراتر از عقول
به مناسبت فردا، امروز باید در فهم یک حدیث متمرکز بشویم. روایت زیاد است و اهل روایت هم بسیارند. آنچه کم است، درایت است. هم درایت کم است و هم اهل درایت. روایات اهل بیت عصمتعليهم السلام از جهت علوّ مطالب و فراتر بودن آنها از رسیدن عقول و أفکار، درک و درایتش در غایت صعوبت و اشکال است و این قضیه برهانی است. یعنی غیر از این ممکن نیست بشود، «جلّ جناب الحقّ أن يکون شريعة لکل وارد».( )
حق مطلب این است که جناب حقّ و ما یَرجِعُ الی الحق المطلق، أرفع و أعلی از نیل عقول است. منتهی به مقتضای قاعده میسور، باید در مطالب بحث کرد.
معرفت فاطمۀ زهرا عليهاالسلام ادراک لیلة القدر
عَنْ أبِی عَبْدِاللّٰه عَلیهِ السَّلام أنَّهُ قَالَ: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ، اللَّيْلَةُ فَاطِمَةُ».
این متن روایت است و بحث در هر جملهای محتاج به وقتی دامنهدار است. دنبال این مطلب که «اللَّيْلَةُ فَاطِمَةُ» فرمود: «فَمَنْ عَرَفَ فَاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِهَا فَقَدْ أَدْرَکَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ»؛ کسی که برسد به این معرفت، ولی به حقّ المعرفة، آن شب قدری را که در دسترس احدی نیست، درک خواهد کرد. دنبال این جمله میفرماید: «إِنَّمَا سُمِّيَتْ فَاطِمَةَ لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا»؛( ) [به راستی او فاطمه عليهاالسلام نامیده شده است، چه اینکه خلق از معرفت او بازداشته شدهاند.]
این چه جنابی است که برتر از آن است که خلق او را بشناسند؟ ما باید در این مطلب تعقل کنیم، و اینجا جایی است که أعاظم بشریّت و انسانیت؛ یعنی افکار نابی که به منتهی درجۀ رشد رسیدند، باید تأمل کنند که مسأله چیست؟
فاطمۀ زهرا عليهاالسلام لیلة القدر و منزل قرآن است.
در جای دیگر، قرآن فرموده: (إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ)؛( ) در تفسیر آن آیه هم، باز چنین است که لیلۀ مبارکه، حضرت فاطمه عليهاالسلام است( ) که هر امر حکیمی در آن لیله، ممتاز و معیّن میشود.
در روایت نسبت به تسمیه و نامگذاری حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام آمده: «إِنَّمَا سُمِّيَتْ فَاطِمَةَ لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا»؛ کلمۀ «خلق» أوسع از کلمۀ «ناس» است و دامنۀ این کلمه جنّ و انس را گرفته و حدّ سخن میرسد تا «مِنْ مَلَائِكَةٍ أَسْكَنْتَهُمْ سَمَاوَاتِکَ وَ رَفَعْتَهُمْ عَنْ أَرْضِکَ»؛( ) آنها هم از این معرفت باز داشته شدهاند.
چه خبر است؟ و این زن کیست؟ و در او چه حقیقتی پنهان است، که این اندازه از دسترس عقول و أفکار، برتر و بالاتر است؟
برای تحقیق این مسأله، عقلی قوی و پرورش یافته به برهان و استدلال، متّکی به قطعیترین مستند که قرآن است، با استمداد از سنّت قطعیه لازم است، تا شاید یک روزنهای به این مطلب عظیم باز بشود.
«لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا». چرا؟ چه سرّی است که خلق از معرفت این حقیقت باز داشته شدهاند؟!
قوس نزولی و صعودی انسان در قرآن
در قرآن در حدود پنجاه و هشت مورد بحث انسان است، و این آیات تقسیم میشود در این کتاب حکیم که ما آن را نشناختیم.
(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم * يس * وَ الْقُرْآنِ الْحَكيم)؛( ) قرآن دریای حکمت است، و عالیترین موجود در عرصۀ وجود که انسان است، در قرآن مورد بحث قرار گرفته است. قسمت عمده شاید در غیر یک مورد، همه به صورت تعریف است: «الانسان»؛ و جایی به صورت تنکُّر، که آن هم بحث مهمی دارد. آن همه معرفه یعنی چه و این نکره در مقابل آن معرفه یعنی چه؟
آیا مفسرین به این جهات توجه کردند یا نه؟ مفسّرین باید در این نکتهها بحث کنند
آیات دو قسمت میشود: از مبدأ سیر انسان شروع میشود و به منتهای سیر ختم میشود، و اعجاز قرآن این است. مبدأ (خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ)( ) است و منتهی (الرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ * عَلَّمَهُ الْبَيانَ).( )
آن بیان که در (عَلَّمَهُ الْبَيانَ) است، نه تنها این نطق است که مبتدئین تصور کردند. بلی نطق هست، ولی منحصر در آن نیست. وقتی فهمیده میشود آن بیان چیست که به خود قرآن مراجعه بشود. بالنّسبة به قرآن گاهی تعبیر میشود به «تبیان»، گاهی تعبیر میشود به «بیان»، و حکمتی که عقل را حیران میکند! اینجاست که بشریت معترف میشود که ممکن نیست آورندۀ این کتاب یک اُمّی عربی درس نخوانده باشد، مگر اینکه از مبدأ غیب وجود گرفته باشد؛ و آنچه منتهای سیر کمّل است، درس ابتدایی قرآن است. قرآنِ قبل از (خَلَقَ الْإِنْسانَ)، با بیان بعد از (خَلَقَ الْإِنْسانَ)، هر دو یکی میشود. آن قرآن که قبل است، به جهت قرائتش مربوط است. آن بیان که بعد از خلق انسان است، به جهت مغز و بطنش مربوط است. این هم منتهای سیر انسان است.
آیاتی که هست دو قسمت میشود؛ در این سیر، بشریت دو شاخه میشود و انسانیت دو شعبه پیدا میکند: یک شعبه میرود به نزول، و یک شعبه میرود به صعود. «بعضهم یسقط، بعضهم یعلو»، یک قسمت از آیات مربوط است به قوس نزول، یک قسمت از آیات مربوط است به قوس صعود.
همۀ پنجاه و هشت بحث در قرآن، باز در یک سوره به اسم سورۀ انسان خلاصه میشود: (هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً).( )
کجایند کسانیکه قرآن را با فکری مناسب با قرآن مطالعه کنند و بعد ببینند فصل تمام مطالب کجاست؟ این سوره، سورۀ انسان است، سورۀ انسان، یعنی سورۀ جهان. اینجا سورۀ انسان، یعنی سورۀ تمام عالم امکان.
آدم، خلاصۀ عالم
«إنّ الصُّورةَ الانسانیةَ أکبرُ حُجَةِ اللّٰه عَلَی خَلقهِ، وَ هِیَ الکتابُ الذی کتبهُ بیده وَ هِیَ الهِیکَلُ الذی بَناهُ بِحکمَتِه... وَ هِيَ المُخْتَصر مِنَ اللوحِ المَحْفُوظ...».( )
وَ تَزْعُمُ أَنَّكَ جِرْمٌ صَغِيرٌ
وَ فِيكَ انْطَوَى الْعَالَمُ الْأَكْبَر( )
عالم را در آدم خلاصه کرده، و آدم را در صعود و نزولش در سراسر قرآن مفصل کرده؛ بعد همه را در سورۀ انسان خلاصه کرده است. در سورۀ انسان باز از همان مبدأ شروع شده است. علما باید به اشارات قرآن توجه کنند و عبارات قرآن برای عوام است.
مبدأ خلقت انسان
(خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ)؛ آنجا در مبدأ انسان بحث نمود و بحث خلقت انسان از نطفه را مطرح کرد: (فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ * خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ * يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ).( ) بعد باز این مفصّل را مجمل نموده و جمع میکند و اعجاز قرآن این است: مجمل را بسط میدهد و مفصل را مجمل میکند.
(هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ).( ) اینجا یک مطلب زائد دارد که در آیات دیگر ندارد؛ در آنجا از نطفه شروع شده، از (نُطْفَة)( ) و (ماءٍ مَهينٍ)( ) و (صَلْصالٍ)( ) و (تُرابٍ)( ) شروع شده، ولی در سوره انسان از قبل شروع شده: (هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً).
مستخرج لئالی قرآن، حضرت امام محمّد بن علی باقر العلوم عليه السلام است. چنین دریایی، اینچنین غوّاصی لازم دارد. او میفرماید: «کَانَ شَيْئاً وَ لَمْ يَکُنْ مَذْکُوراً».( )
یک دنیا مطلب در این کلمه است: (لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً)؛ یعنی: «کَانَ شَيْئاً وَ لَمْ يَکُنْ مَذْکُوراً».
بعد شروع میشود؛ اول بحث این است: (هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً * إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَليهِ)؛( ) کلمه به کلمه جای توقّف است. این هیکل که «بناه بحکمته»،( ) خدا آن را با قدرتش بنا نموده است، مغزی دارد و قشر و پوستی دارد. پوست و قشر، مرکّب است. مغز و لُبّ، مؤلَّف است. (إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ).
اما قشر، از نطفۀ مختلط مرد و زن مؤلَّف است. اما مغز از نطفۀ أمشاج عقل و هوی مؤلَّف است. دو عنصر در بدن است، دو عنصر در روح است، و در هر دو جا ترکیب است. در این بدن ترکیب از جنبۀ رجولیت و انوثیت است و در روح یک ترکیبی از جنبۀ عقل و هوی است. (نَبْتَليهِ فَجَعَلْناهُ سَميعاً بَصيراً).( ) ظاهر قرآن تمام است، باطنش هم تمام است. «لِکُلٍّ أهلٌ».
سیر انسان در قوس صعود و نزول
سیر انسان از اینجا شروع میشود تا میرسد به اینجا که (إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ).( ) تا به اینجا درخت از ریشه بالا میرود، از اینجا درخت دو شاخه میشود: (إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً).( ) این نحوه بیان بهتآور است: (إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً). این شاخه کجا میرود، آن شاخه کجا؟
این شاخه که: (إِمَّا شاكِراً)میشود، شجرۀ طیّبه است: (أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ * تُؤْتي أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها).( )
آن شاخۀ دیگر که: (إِمَّا كَفُوراً)است، شجرۀ خبیثه میشود. (وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ).( )
آیات قوس نزول همه بر آن شاخه منطبق میشود. آیات قوس صعود همه بر این شاخه منطبق میشود. دنبال دو آیه را و دو رشته را بعد مطالعه کنید: (إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرين)( ) مربوط به آن شعبۀ کفور است. (إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ)( ) مربوط به این شعبۀ شاکر است، و در این شعبه سخن کوتاه نیست. این کلام خداست. آنجا (در شعبۀ کفور) بحث منقطع میشود. اینجا (در شعبۀ شاکر) بحث تا آخر متصل است و غوغای مطلب اینجاست. دربارۀ مبدأ شروع انسان فرمود: (إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَليهِ)،( ) این ابتلاء، قلب و انقلاب است. یک قلب و انقلاب جسمانی است. نطفه، علقه میشود و علقه، مضغه میشود و میرسد به (ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ).( ) دو تا أحسن اینجاست و هر دو عجیب است: یکی أحسن در مقابل خلق آخر بدن است؛ (ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ). یکی أحسن در مقابل خلق آخر نفس و صورت آخر روح است؛ (وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ* وَ طُورِ سينينَ * وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمينِ * لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ).( )
منتهای سیر انسان
این أحسن تقویم باید ظهور کند. اگر ظهور نکند، خلقت عقیم است، و سرّش این است که اصلاً عالم مقدمۀ آدم بود. اگر آدم به ثمر نرسد، عالم به ثمر نرسیده و اگر عالم به ثمر نرسید، حکمت خلقت باطل میشود؛ و عالم کی به ثمر میرسد؟ وقتی آدم به ثمر برسد. آدم کی به ثمر میرسد؟ وقتی انسان به جایی برسد که بگوید: (إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً).( )
چرا اینجا منتهای سیر است؟ جوابش را در سورۀ «واللّیل» باید پیدا کرد: (وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى * وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى).( ) این سوره را بخوانید و به آخر سوره برسید. (وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ)؛( ) این «عنده» چیست؟ این همان «عنده» است که در (وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ)( ) است. این مقام، همان مقامی است که در (وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ)( ) است. همۀ مشعلها آنجا خاموش است. همۀ انوار آنجا ظلمات است: «وَ أَظْلَمَ بِظُلْمَتِهِ كُلَّ نُورٍ»؛( ) هر نوری آنجا خاموش است. نوری که به آنجا برسد و در آنجا خاموش نشود کجاست؟ آن را باید پیدا کرد. (وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى * إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى).( ) برای کسی که ملتفت باشد، اصلا جز حیرت و جز بهت نمیماند. هر فکری و هر عملی خاموش میشود.
بالاترین فکر وعمل برای این است که «من» به کمال مطلق برسم. این بالاترین مرحلۀ انسانیت است. اما در اینجا «من» است، «من» به کمال مطلق برسم. جایی که «من» خاموش بشود، جایی که «ما» محو بشود و در آنجا هیچ نماند، نه دنیا بماند و نه عقبی، نه جهنم بماند و نه بهشت. نه عرش و کرسی و قلم بماند. (وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى).( ) هیچ کسی پیش ما هیچ چیزی ندارد. هر کس هر چه دارد، پیش غیر ماست، نه پیش ما.
مسأله اینجاست. هر کس هر چه دارد، پیش غیر ماست. بهشتیها به بهشت بروند. آنها هر چه دارند در بهشت است. اهل جنات عدن به جنات عدن بروند، آنها هر چه دارند در جنات عدن است. ولی یک عدهاند که آنها «عنده» هستند. آنهایی که «عنده» هستند، کسانی میباشند که به کلّی این «من» را محو کردند. عقل محو شد و اراده فانی شد. قضیه این است.
شأن نزول سورۀ انسان
ضحاک، مجاهد، ابن جبیر، ابن مسعود، ابن عباس و جمع کثیری از اولین و بقیۀ اجیال( ) از آخرین، همه اتفاق نموده و اجماع کردهاند بر این مطلب که میگویم. ولی من قضیه را از جار اللّٰه، محمود بن عمر زمخشری خوارزمی که از مفسرین اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم است، نقل میکنم. ولی شما فقط متوجه روایت نباشید، بلکه در درایت تأمل کنید. روایت این است و مجال برای شرح تمام روایت نیست، فقط مسألهای که رکن قضیۀ امروز ماست، باید از کتاب و سنت اثبات بشود.
عن ابن عباس رضی اللّٰه عنه - این یک نفر از آن عدۀ کثیره است- :
«إنَّ الحَسَنَ وَالحُسَيْنَ مَرِضا فَعَادَهُمَا رَسُولُ اللّهِ صَلَى اللّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمْ فِي نَاسٍ مَعَهُ فَقَالُوا يَا أبَا الحَسَنِ لَوْ نَذَرْتَ عَلَى وُلْدِکَ، فَنَذَرَ عَلِىٌ وَ فَاطِمَةُ وَ فِضَةُ جَارِيَةٌ لَهُمَا إنْ بَرَءا مِمَّا بِهِمَا أنْ يَصُومُوا ثَلَاثَةَ أيَّامٍ، فَشُفِيَا وَ مَا مَعَهُمْ شَیءٌ، فَاسْتَقْرَضَ عَلِىٌ ( عليه السلام) مِنْ شَمْعُوْنِ الْخَيْبَرِيِّ اليَهُودِيِّ ثَلَاثَةَ أصْوُعٍ مِنْ شَعِيْرٍ».
[حسن و حسین مریض شدند. پس پیامبرصلی الله علیه وآله با عدهای از مردم به عیادت حسنین رفت. گفتند: ای ابالحسن! نذر کن بر فرزندانت (تا شفا یابند). پس علی عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام و فضۀ جاریه برای حسن و حسین نذر کردند که اگر از این مریضی خلاصی یابند، ایشان سه روز روزه بگیرند. پس آن دو بزرگوار شفا یافتند و هیچ چیزی با ایشان نبود، تا با آن روزه بگیرند. پس حضرت علی عليه السلام از شمعون خیبری یهودی سه صاع جو قرض گرفتند.]
دنیا اینجا بیچاره میشود. کسی که اگر میخواست این خانه را پر از طلا و جواهر کند قدرت داشت، در خانۀ او نانی نبود تا اینکه سه صاع جو از یهودی قرض گرفت. این اسلامی است که دنیا را منقلب میکند. این مدینۀ اسلامی است که عالم را به هم میزند. رأس اسلام و مسلمین و اشرف بیت در مدینۀ فاضلۀ بشریّت در این حدّ از زندگی مادی است که باید قرض کند؛ آن هم قرض از یهودی خیبری. چه کسی نان را پخت؟
«فَطَحَنَتْ فَاطِمَةُ صَاعاً وَاخْتَبَزَتْ خَمْسَةَ أقْرَاصٍ عَلى عَدَدِهِم فَوَضَعوها بَيْنَ أيْدِيهِمْ لِيَفْطروا، فَوَقَفَ عَلَيْهِم سَائِلٌ فَقَالَ: السَّلامُ عَلَيْكُمْ أهْلَ بَيْتِ مُحَمَّدٍ مِسْكِينٌ مِنْ مَسَاكِيْنِ المُسْلِمَيْن».
[پس حضرت فاطمه عليهاالسلام یک صاع را آرد کرده و پنج قرص نان به تعداد خودشان پختند و در مقابل ایشان نهادند تا افطار نمایند که ناگاه سائلی بر ایشان آمد و گفت: سلام بر شما اهل بیت محمّدصلی الله علیه وآله مسکینی از مسکینهای مسلمین هستم.]
این را دقت کنید: شب اول، مسکینی از مساکین مسلمین و شب آخر اسیری از اسرای مشرکین. شقّ القمر و اعجاز اینجاست. این اول و آخر، یک دنیا بحث دارد. شب اول، خویش و شب آخر، بیگانه. مهم از این جهت است که همچون کسی قضیه را با این خصوصیات نقل کرده است.
«أطْعِمُونِي أطْعَمَكُمُ اللّهُ مِنْ مَوَائِدِ الجَنَّةِ، فَآثَرُوُه وَ بَاتُوا لَمْ يَذُوقُوا إلّا المَاءَ وَ أصْبَحُوا صِيَاماً، فَلَمَّا أمْسَوْا وَ وَضَعُوا الطَّعامَ بَيْنَ أيْديهِمْ وَقَفَ عَلَيْهِمْ يَتِيمٌ فَآثَرُوهُ وَ وَقَفَ عَلَيْهِمْ أسِيْر فِي الثَّالِثَةِ فَفَعَلوُا مِثْلَ ذَلکَ، فَلَمَّا أصْبَحُوا أخَذَ عَلِيٌّ رَضِيَ اللّهُ عَنْهُ بِيَدِ الْحَسَنِ وَ اْلحُسَيْنِ وَ أقْبِلُوا إلَى رَسُولُ اللّهِ صَلَى اللّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ فَلَمَّا أبْصَرَهُمْ وَ هُمْ يَرْتَعِشُونَ كَالفَراخِ مِنْ شِدَّةِ الجُوعِ».
[مرا غذا دهید تا خدا شما را از غذاهای بهشت بدهد. پس ایشان ایثار نموده، آن مسکین را بر خود مقدم کردند و خوابیدند، در حالیکه جز آب نیاشامیدند و فردا (که روز دوم بود) نیز روزه گرفتنتد. پس هنگامی که شب نموده و غذا را پیش روی خود نهادند، یتیمی بر ایشان آمد. او را نیز بر خود مقدم داشته و ایثار نموده (و غذای خود را به او دادند) و روز سوم نیز اسیری (از اسرای کفار) بر ایشان آمد، پس با او نیز چنین کردند (و روز سوم نیز با آب افطار نمودند.) چون صبح نمودند، (حضرت) علی( عليه السلام) دست حسن و حسین را گرفته و به سوی رسول خداصلی الله علیه وآله رو نمودند. چون رسول خدا ایشان را نگریست، از شدت گرسنگی مانند جوجهای به خود میلرزیدند!]
کسی که درِ خیبر را کنده بود، خودش با دو طفلش در نزد رسول خداصلی الله علیه وآله «يَرْتَعِشُونَ كَالفَراخِ مِنْ شِدَّةِ الجُوعِ»؛ [از شدت گرسنگی چون جوجه میلرزیدند]. آن کسی که عرش به هم بخورد، دل او تکان نمیخورد، قلب پیغمبر خاتمصلی الله علیه وآله است. یعنی انسان کامل، شاه میوۀ درخت وجود.
منظره چه جور بود که یک چنین کسی تا دید، فرمود: «مَا أشَدَّ مَا يَسُوءُني مَا أرَی بِکُمْ»؛[این حالی که در شما میبینم، بسیار بر من سخت است].
چه قدر قضیه بزرگ است! چنین کسی با چنین لفظِ تعجبی بگوید: «يَسُوءُنِي مَا أرَی بِکُمْ»! «وَ قَامَ»؛ برخاست. چرا برخاست؟
میوۀ درخت خلقت
مهم اینجاست. مطلب این است که من شما را دیدم، میوۀ عالم را چیدم. ما نمیفهمیم قضیه چیست؟ پیغمبرصلی الله علیه وآله دارد میوۀ درخت خلقت را میچیند. دید اینها به ثمر رسیدند، ولی با این حال و با این وضع برخاست که ببیند آن باقی مانده در چه حال است و مهم آنجاست!
«وَ قَامَ فَانْطَلَقَ مَعَهُمْ»؛ [برخاست و با ایشان رفت؛]
لاحَوْلَ وَلاقُوَةَ إلّا بِاللّه! سه شبانه روز است غذا نخوردهاند. در چنین حالی باید چنین زنی افتاده باشد، ضعف کرده و در بستر باشد.
«فَرَأی فَاطِمَةَ فِي مِحْرَابِهَا»؛ [پس فاطمه عليهاالسلام را در محرابش یافت؛]
این است میوۀ درخت وجود! در چه حالی در محراب است؟!
«فَرَأی فَاطِمَةَ فِی مِحْرَابِهَا قَدِ الْتَصَقَ ظَهْرُهَا بِبَطْنِهِا»؛ [فاطمه را در محرابش یافت، در حالی که شکمش فرو رفته به پشت چسبیده بود.]
مگر همین قدر است؟
«قَدِ الْتَصَقَ ظَهْرُهَا بِبَطْنِهِا وَ غَارَتْ عَيْنَاهَا فَسَاءَهُ ذلِکَ، فَنَزَلَ جَبْرئِيل»؛ [در حالی که شکمش فرو رفته به پشت چسبیده بود و چشمهایش گود افتاده بود! این منظره بر پیامبرصلی الله علیه وآله سخت آمد! پس جبرئیل نازل شد.]
اینجا بزنگاه مطلب است؛
«فَنَزَلَ جَبْرَئِيْل وَ قَالَ خُذْهَا يا مُحَمَّد، هَنَّأکَ اللّهُ فِی أهْلِ بَيْتِکَ فَأًقْرَأًهُ السُّوَرةَ»( ) [پس جبرئیل نازل شد و گفت: بگیر این را ای محمدصلی الله علیه وآله؛ خداوند دربارۀ اهل بیتت بر تو تهنیت فرموده است. پس سوره را بر آن حضرت قرائت نمود.]
سورۀ «هل أتی» را برایش خواند.
«هَنَّأَکَ اللّه»، یعنیچه؟ یعنی مبارک باد، مبارک باد، تو خاتمیت را به ثمر رساندی. درخت خلقت را به میوه نشاندی، چنین بیتی را پروردی تا چنین کاری بکند که صورت و کیفیتش این است، باطنش هم این است: (إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ).( ) اینجا معنای حدیث باید روشن بشود و شرح مطلب برای وقت دیگری.
اهل بیتعليهم السلام فانی در وجه الله
اینجا نشان میدهد که این بیت در وجه اللّٰه فانی شد. حالا که فانی در وجه اللّٰه شد، زمخشری! ثعلبی! بیضاوی! آیا عقل و فکر دارید یا نه؟ شما این مطلب را نوشتید یا نه؟ مردمی که فانی شدند در وجه اللّٰه، فانی به برهان، حکم مفنیّ فیه را دارد. بعد از فناء، احکام فانی به أحکام مفنیّ فیه منقلب میشود. یعنی علی عليه السلام نمیماند، فاطمه عليهاالسلام نمیماند و حسن و حسین نمیمانند، آنچه میماند وجهاللّٰه است.( ) اگر وجه اللّٰه قابل معرفت است، فاطمه عليهاالسلام هم قابل معرفت است؛
حالا روشن شد؟! «إِنَّمَا سُمِّيَتْ فَاطِمَةَ لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا».( )