الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
لزوم تقویت بنیه علمی
مسألهای که باید به آن توجه کرد، ضعف جهت علمی است. و این ضعف علمی چه در اصول دین و چه در فروع، مایۀ انحراف عظیمی است، حتی نسبت به عدهای که خواص از عوام و عوام از خواصاند.
غرض تکوین و تشریع
به طور نمونه؛ آیا کسانی هستند که از نظر علمی، کما هو حقّه، بتوانند از اساسی دفاع کنند که اگر منهدم بشود، تمام غایت و غرض از تکوین و تشریع منهدم میشود. و آن مسأله، مسألۀ خلافت است.
این مسأله آنقدر مهم است که تمام و کمال خلقت و تمام و کمال تشریع و دیانت به آن بستگی دارد. مسأله اینقدر مهم است! حدّ علمی و توان فکری که خود را در مقابل کثرتِ جمعیت نبازد و عقل و فکرش را به سواد أعظم، سودا نکند و بفهمد معنای این جمله چیست: (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ)( ). این جمله چه میخواهد بگوید؟ و در این کلمه و کلمۀ بعد چه سرّی پنهان است؟
هیچ فکر کردید چرا دو جمله آورده شده؛ یکی اکمال دین و یکی اتمام نعمت؟ (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي).( )
غرض از اکمال دین
اکمال دین برای این است که نشان دهد که غرض از بعثت تمام انبیاء و مرسلین که ایصال انسان به کمال مقصود از آدمیت است، به حضرت علی بن ابیطالب بستگی دارد. (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ).
اتمام نعمت های بیشمار
(وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي). این جمله برای چیست؟ این جمله برای این است که غایت تکوین و غرض از خلقت و نتیجۀ تمام نعمی که لاتعدّ و لاتحصی است؛ نه قابل شمارش است و نه قابل احصاء، به امروز باید منتهی شود. و در اتمام نعمت، آنکه نقش دارد علی ابن بی طالب(عليه السلام) است.
اضمحلال غایت خلقت و غرض بعثت
مسأله اینقدر مهم است! أهمیت این مطلب را ما نمیفهمیم. بزرگتر از ماهم نمیفهمد. اگر این قضیه عوض شود، یعنی اگر در شب تار ماه به جای خورشید ننشیند، اگر در بازارِ متاع انسانیت، به جای طلا، آهن زنگ زده بیاید، اگر به جای آفتاب، ماه ننشیند، و به جای او ظلمت جهل بنشیند، هم غایت خلقت و هم غرض از بعثت مضمحل و نابود است. تنها کسی که این مطلب را فهمید، و هستی خود را بر سر این امر گذاشت، و با زندگی و مرگش کار را به آخر رساند، صدیقۀ کبری، فاطمۀ زهرا(عليها السلام) است. «و ما أدریک من فاطمة؟».
اتمام حجّت
امروز هرچند وقت کم است، با سه نفر حرف میزنم: یکی امام المفسرین، جار اللّٰه زمخشری است. یکی امام المشککین، پهلوان معقول و منقول فخرالدین رازی است. و یکی امام اهل لغت، صاحب قاموس فیروز آبادی است. دیگران که در حدّ اینها نیستند یا تناسب علمی با این سه نفر ندارند، لیاقت ندارند که طرف مکالمۀ من باشند.
مسأله در شناخت فاطمۀ زهرا(عليها السلام) باید به برهان منتهی شود. مطلب، خطابی نیست. قضیه، برهانی است. آنچه را که الآن میگویم، به محکمترین دلیل تمام میکنم و بر مدعا سه شاهد غیر قابل ردّ اقامه میکنم: یکی کتاب، یکی سنت، یکی اجماع.
دعوت به چیست؟
(ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ)( ) همانها که در این افقهاند، میفهمند چه گفته شد و چه نتیجه داد؟ فخر رازی در جلد ۲۷ «تفسیر کبیر» در سورۀ شوری، ده یا دوازده حدیث از جاراللّٰه زمخشری نقل میکند و بعد از نقل احادیث میگوید: «أقول». گفته، گفتۀ فخر است، مازاد بر آنچه زمخشری گفته. این پهلوان در میدان کشتی با مثل زمخشری، مازادی که آورده این است. خوب دقت کنید. میگوید: «آل پیغمبرعليهم السلام، متفقٌ فیهی دارند( ) و مورد اختلافی. متفقٌ علیه این کلمه آن کسانی هستند که أشدّ تعلقاً به رسول اللّٰه(صلی الله علیه وآله) باشند.»( ) نظام برهانی را از اینجا میگیریم و با این برهان بر فخر احتجاج میکنیم تا ببینیم نتیجۀ استدلال چه میشود؟
«آل» از «أول» است و «أول» از رجوع است و أشد رجوع را باید ملاحظه کنیم. آنقدری که مورد اتفاق است و قابل تردید نیست، علی، فاطمه، حسن، حسینعليهم السلام هستند. در این چهار نفر تردیدی نیست. این چهار نفر میشوند مورد اجماع، بقیه میشوند مورد اختلاف. این یک مطلب است.
مطلب بعد این است: (قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً)؛ از شما سؤال اجر نمیکنم، (إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى)( ). «قُربی» کیست؟
به «قُربی» که میرسد، میگوید: «فاطمه(عليها السلام) آن کسی است که پیغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: آزار او آزار من است، آنچه او را راضی کند، مرا راضی کرده است».( )
بعد مسأله بالاتر و افق فکر وسیعتر میشود. میگوید: این چه تعظیمی است؟ این چه عظمتی است که (در تشهّد) بعد از شهادت به وحدانیّت خدا و شهادت به رسول(صلی الله علیه وآله)، در آنجا باید دعا کرد و قدر متیقن از این دعا که در تشهد هر نمازی هست، علی و فاطمه و حسن و حسینعليهم السلام هستند.( )
خوب توجّه کنید! آنچه که ما باید استفاده کنیم چیست؟ چون فقه این احادیث أعمق از آن است که فکر فخر رازی هم به آن برسد. احادیثی که هم زمخشری در «کشاف» نقل میکند، و هم فخر رازی تثبیت میکند و هم ائمۀ حدیث، پای آن امضاء میزنند، هر کدام از آنها موضوع بحث علمی و فنی جلساتی است. فقط ما به چهار حدیث اشاره میکنیم.
نتیجه این شد که فاطمه(عليها السلام) قدر متیقّن «آل» است. و فاطمه(عليها السلام) قدر متیقّن «قربی» است که اجر رسالت خاتمیّت مودّت آنهاست. نتیجه این شد که فاطمه(عليها السلام) قدر متیقن آلی است که در هر نماز، از هر امامی و از هر مأمومی بر او صلوات فرستاده میشود. «أشهَدُ أن لا إلَهَ إلّا اللّهُ وَحدَهُ لاشَرِيکَ لَهُ وَ أشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبدَهُ وَ رَسُولُهُ أللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ». فاطمه(عليها السلام) این است!
حدیث مذکور دو جهت دارد، کسانیکه اهل فکرند، از نظر فنّی، مسأله را با دید عقلی ببینند. مستند، کتاب و سنت و اجماع است، ولی مستخرِج، عقل حکیم و کامل ورزیده به دقائق فن است.
اساس خلقت و هدف از آن
اساس خلقت همۀ عالم و نتایج آن، مربوط به اجتماع یک جنبۀ نفیی و یک جنبۀ اثباتی است. این مسأله را با وقت کم نمیشود کامل بیان کرد. فقط برای اهلش اشاره میکنم.
این برقی که این مسجد را روشن کرده، حاصل یک جهت مثبت و یک جهت منفی است. این دو ضمیمه میشود و این برق تولید میشود. از انضمام جهت اثباتی و جهت نفیی، برق مادی تولید میشود.
از جهت انضمام نفیی و اثباتی هم بالاترین برق معنوی تولید میشود. «لا إلَهَ إلّا اللّه». جنبۀ «لا إلَه» سیم منفی این برق است و جنبۀ «إلّا اللّه» رشتۀ مثبت این برق است.
حکیم و فقیهی فوق این مراحل لازم است تا بفهمد در روایاتی که مورد اتفاق عامه و خاصه است، چه اسراری نهفته است.
مؤمن مستکمل الایمان
حدیث مورد بحث، حدیثی است که هم زمخشری و هم فخر رازی ذکر کردهاند، و مشتمل بر جهت اثباتی و جهت نفیی میباشد!
جهت اثباتی حدیث این است: «مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍعليهم السلام مَاتَ مُؤْمِناً مُسْتَكْمِلَ الْإِيمَانِ».( ) حدیث را باید فهمید، ارزش به درایت حدیث است، نه به روایت آن. مقصود از «آل» که بحث صغروی است، بیان شد. الآن بحث از جهت کبری و از جهت اثباتی مسأله است.
آیا فخر رازی، در حدّ این هست که بفهمد من چه میگویم؟ «مَنْ مَاتَ» بر حبّ فاطمه(عليها السلام)، «مَاتَ مُؤْمِناً». این بیانِ اصل وجود است. و «مُسْتَكْمِلَ الْإِيمَانِ»، بیانِ کمال وجود است.
مهم این است: در جهت نفیی، در همین ورقه، از تفسیر فخر( ) چنین آمده است: «مَنْ مَاتَ عَلَی بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ(صلی الله علیه وآله) مَاتَ کَافِراً»( ). و مثل فخر رازی میفهمد، که جنبۀ اصل وجود و فرع وجود در جهت نفیی معنا ندارد. لذا در جهت اثباتی دو مطلب است: یکی «مَاتَ مُؤْمِناً»، یکی «مُسْتَكْمِلَ الْإِيمَانِ»، ولی در جهت نفیی، فقط «مَاتَ كَافِراً» است.
چه قدر لطیف است از نظر علمی برای کسی که بفهمد و بیابد که در این احادیث چه جواهر علمی نهفته است.
مزار ملائکه
در ادامۀ حدیث آمده است: «مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ(صلی الله علیه وآله) جَعَلَ اللَّهُ قَبْرَهُ مَزَارَ مَلَائِكَةِ الرَّحْمَة».( ) کسی که بر دوستی فاطمه(عليها السلام) بمیرد، قبر او مزار ملائکۀ رحمت است.
کسی که بر بغض آل محمد(صلی الله علیه وآله) بمیرد، وقتی روز قیامت مبعوث میشود، بر پیشانیش نوشته است: «آيِسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ».( )
ای دختر پیغمبر تو که هستی؟ تو به کجا رسیدهای؟! کسی که به دوستی تو بمیرد، قبر او مزار ملائکۀ رحمت است. پس قبر تو چه خواهد بود؟! آنجا که دوست تو بعد از مرگ خوابیده، ملائکۀ رحمت پروانهاند و او شمع است. آنجا که تو خوابیدهای، چه کسی دور قبر تو میگردد؟!
منقطع از رحمت واسعۀ خداوند
آیا فخر رازی، زمخشری، فهمیدند چه گفتند و چه نوشتند؟! فهمیدند که رحمت خدا چیست؟! رحمتی که: (وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ).( ) آن کسی که از فاطمه(عليها السلام) بیگانه بشود، به آنجا میرسد که از حدّ شیئیت خارج بشود تا به پیشانیش بنویسند: از رحمة اللّٰه منقطع است.
آیا این راویان حدیث فهمیدند چه روایت کردند: ایمان وجوداً و عدماً و کمالاً و نقصاً به محبت فاطمۀ زهرا(عليها السلام) بستگی دارد.
آیا این کلمه به کجا منتهی میشود؟ از طرفی روایت کردند و اذعان نمودند که پیغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «اذیت فاطمه(عليها السلام) اذیت من است، غضب فاطمه(عليها السلام) غضب من است.» در این حدیث از این چند فراز، فقط به قدر چند دقیقه صحبت میکنم.
این روایت که فخر در تفسیر ذکر کرده و بدون تأمل گفته: «قال». یعنی آن حضرت این حدیث را فرموده و هیچ تردیدی در اخبار نکرده، سرّش این است که روایت به چند نمونه و صورت است.
یک قسمت از روایات به این عنوان است که «رضای فاطمه، رضای من است. غضب فاطمه، غضب من است».
یک عده از روایات به این نظام است: «قَالَ رَسُولُ اللّه صَلّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّم لِفَاطِمَةَ إنَّ اللّهَ [الرَّبَّ] يَغْضَبُ لِغَضَبِکَ وَيَرْضَى لِرِضَاکِ»( )
یک قسمت از روایات به این نظام است: «إِنَّ اللَّهَ يَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَ يَرْضَى لِرِضَاهَا».( )
روایت از جهت سند، برای هیچ محققی جای تأمل در آن نیست، گذشته از اینکه رأس المنقدین و امام اهل تنقید، شمس الدین ذهبی( ) پای این روایت امضای تصحیح زده که: «إنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُريبُنِي مَا رابَها وَ يُؤْذِيْنِي مَا آذاها». ( )
عصمت فاطمۀ زهرا(عليها السلام)
آیا فهمیدند چه میگویند؟ معنی این کلمه این است که فاطمه(عليها السلام) دارای مقام عصمت است. اما نه عصمت یعقوب(عليه السلام)، نه عصمت یوسف(عليه السلام)، نه عصمت موسی(عليه السلام)، نه عصمت عیسی(عليه السلام)، بلکه نه عصمت ابراهیم(عليه السلام). فاطمه(عليها السلام) به مقام عصمتی رسیده که آن عصمت شأن پیغمبر خاتم(صلی الله علیه وآله) است.
غضب و رضای فاطمه(عليها السلام)
«إِنَّ اللَّهَ يَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ». سؤال از مثل فخر رازی این است: اگر فاطمه(عليها السلام) عصمت از خطا ندارد، اگر فاطمه(عليها السلام) عصمت از هوی ندارد، قهراً رضا و غضب او از نقطۀ مستقیم حق کوچکترین انحراف را پیدا میکند و غضب خدا و رضای خدا به باطل تعلق میگیرد. پس به حکم برهان، فاطمه(عليها السلام) به آن افقی رسیده و در آن مقام منیعی منزل کرده که در آن مقام، همۀ عقول از کار افتاده.
الآن وقت آن نیست تا بگویم که مسألۀ عصمت نیست، بلکه فوق عصمت است. خوب دقت کنید. عصمت چیست؟ عصمت این است که بشر به جایی برسد که رضا و غضبش از حدّ حیوانیت بگذرد و به حدّ عقلانیت برسد، و از حدّ عقلانیّت هم باید بگذرد، به حدی برسد که رضای او رضای الهی بشود. غضب او، غضب الهی بشود. و بعد این بشر میرسد به جایی که هر جا خدا غضب میکند، او غضب میکند. هر جا خدا راضی است، او راضی است.
ولی مسأله فوق این است. یکمرتبه میگوییم: فاطمه(عليها السلام) به آنجا رسیده که هر جا خدا غضب میکند، فاطمه(عليها السلام) غضب میکند. هر جا خدا راضی است، فاطمه(عليها السلام) راضی است. اما آنچه پیغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمودند، این است: «خدا برای غضب فاطمه(عليها السلام) غضب میکند، خدا برای رضای فاطمه(عليها السلام) راضی میشود.» اینجاست که کمیت عقل در معرفت چنین کسی با چنین مقامی لنگ است.
فاطمۀ زهرا(عليها السلام) بر چه کسی غضب کرد؟
دو کلمه در اینجاست و آن دو کلمه این است که «بخاری» در کتاب «خمس» نوشت: [فاطمه زهرا(عليها السلام)] صدقات رسول را در خیبر و فدک و مدینه طلب کرد. بعد که طلب کرد، آن ماجرای مفصل [پیش آمد]. غضبناک بر آن مرد از جا برخاست. رفت تا وقتی که از دنیا رفت. «واجدة»( ) بر او جان داد و از این دنیا رفت. خود بخاری در همان جا مینویسد: «وقتی عمر روی کار آمد، صدقات مدینه را به علی(عليه السلام) برگرداند».( ) اینجا سؤال میشود: آیا فهمیدید چه کردید و چه گفتید!؟ شما که میگویید این دو ستارۀ آسمان هدایتاند. کار ابی بکر غلط بود که از فاطمه(عليها السلام) امساک کرد، یا کار عمر؟ در اینجاست که کمیت همۀ شما لنگ است و تا قیامت همۀ شما چارهای جز سکوت ندارید. چراکه بدین تعارض هم ابی بکر ساقط شد و هم عمر. و بعد از سقوط ابی بکر و عمر، آنروز که آن پهلو شکسته سر از خاک بردارد و مجلس محاکمه تشکیل شود و آن وقت که خدا بر تمام شما احتجاج کند که همۀ شما گفتید که «إنَّ اللّهَ يَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ (لِغَضَبِکِ) وَ يَرْضَی لِرِضَاهَا (لِرِضَاکِ)»، آیا در مقابل این برهان جواب شما چیست؟
(ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ)( )، این است نتیجۀ کتاب، نتیجۀ سنت و نتیجۀ اجماع. به اجماع فاطمه(عليها السلام) «آل» است. به مقتضای کتاب «ذی القربی» و «اجر رسالت» است. به مقتضای سنّت قطعیه، «غضب فاطمه(عليها السلام)، غضب خداست و رضای فاطمه(عليها السلام)، رضای خداست.» کسی که فاطمه(عليها السلام) غضبناک بر او از دنیا رفته، آیا عملش چیست؟ آدرس و نشانۀ خود او و کار او در سورۀ احزاب آمده است.( ) این برهانی است که بر کتاب و سنت و اجماع مبتنی است.