از یک طرف عیسی روح است، و روح پیدا نمی شود الا از روح ؛ از این طرف عیسی جسم است، چون کلمه جسم شد ، جسم هم پیدا نمی شود الا از جسم. در دو ورق به فاصله باب اول با باب دوم ، همچو تناقض بیّنی است.
خدای متنزّل مسیحیت در حدّ جسمی است که قابلٌ لتبادل الصور، نوعیةً و عَرَضیة، اما خدایی که آنجاست: "الذی لا یدرکه بعد الهمم ولا یناله غوص الفتن" ، " فطر الخلائق بقدرته ونشر الرياح برحمته ووتد بالصخور ميدان أرضه " . این است هدایت یا آن ؟
الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین سیما بقیة الله في الأرضین واللعن علی أعدائهم إلی یوم الدین.
بحث در حکمت قرآن بود و بحث ما در حکمت قرآن در دو مقام است : مقام اول معرفت حکمت قرآن به مقایسه با سایر ادیان ؛ مقام دوم هم در معرفت حکمت قرآن بالنظر إلی نفسها، مع قطع النّظر عن غیرها.
اما در مقام اول : چون خود این مقام هم جزء حکمت در معرفت است ؛ تعرف الأشیاء بأضدادها. وقتی عظمت دوا فهمیده می شود که حقیقت درد و مرض فهمیده بشود؛ درد تا شناخته نشود، درمان شناخته نمی شود. قاعده این است . همان طوری که درمان جسمانی بدون معرفت درد جسمانی، و صحت جسمانیه بدون معرفت مرض جسمانی تمام نیست ، ناقص است ، همچنین صحت روحانی و درمان فکری و علاج عقلی هم بدون معرفت امراض و علل و زلاّت روحی و فکری و عقلی میّسر نیست . این است سرّ این که فرمود : هدی شناخته نمی شود إلا این که ضلال شناخته بشود .
باید دید این دنیای متمدن ، این تشکیلات عریض و طویل از نظر اعتقادی- که عمدهی اساس حیات انسانی این جهت است- در چه حدی هستند، تا بعد بفهمیم قرآن چه حقیقتی است ؟ قسمتی در هفته گذشته تعرض شد ، قسمتی هم این است - این مطالب، طوری است که قابل تأویل نیست، لذا استشهاد ما به نص صریح است- :
خواندیم قبلاً ، چون جمله بعد متوقف بر این است : "در ابتدا کلمه بود" - این یک جمله از این آیه، جمله دوم : - " کلمه نزد خدا بود" - جمله سوم این است : - "کلمه خدا بود" . پس در اینجا وحدت عیسی با خدا به نص انجیل ثابت شد . البته مراد ما از انجیل ، نه آن انجیلی است که باز در قرآن است که بر مسیح نازل شده است؛ مراد این انجیلی است که امروز کتاب میلیارد مسیحیین دنیا است و اعتقادشان این است که این کتاب ، کتاب انجیل منزل است . انجیلی که مورد ایمان پاپ است، این است: عیسی کلمه بود، کلمه نزد خدا بود، کلمه خدا بود. - بقیه دیگر وقت نیست ، می رسد به اینجا- "و کلمه جسم گردید" ، این هم نص است که همان عیسی که کلمه بود و نزد خدا بود و خود خدا بود ، همان جسم گردید. حالا بر این چه وارد می شود از نظر عقلی؟! اگر وارد بشویم مدتها طول می کشد ، ولی آنچه مهم است این است: تا اینجا شد خدا جسم ، چون کلمه خود خدا بود، بعد همان کلمه جسم شد.
جسم چیست ؟ جسم : جوهرٌ قابلٌ للأبعاد الثلاثة . این حقیقت جسم است به اتفاق جمیع اهل نظر . بالاتفاق، بالوجدان، جسم دو ترکیب دارد ، چون در هر جسمی دو حیث است : یک حیث فعلیت ، یک حیث قبول ، چون متبدِّل می شود صورت جسمیه به صور نوعیه . خب، آن جوهر قابل ابعاد ثلاثه که جسم است و ساری و جاری است در همه اجسام ، همان است که قبول می کند صورت نوعیه نبات را ، می شود شجر؛ باز همان است که قبول می کند صورت نوعیه حیوان را؛ همان جوهر قابل ابعاد ثلاثه است که قبول می کند صورت نوعیه انسان را . فعلیت محال است منقلب بشود و بپذیرد - فعلیت محضه - فعلیت دیگری را؛ لذا بالضرورة باید حیث قبول باشد، قهرا می شود مرکب : آن حامل قبول، می شود ماده ، آن جهت فعلیت می شود صورت. همچنین همین جسم است که قبول می کند اعراض را . طاری می شود بر همین جسم اعراض مختلفه ، تارة یقبل الحرارة ، تارة یقبل البرودة، تارة یقبل الصحة، تارة یقبل المرض ، تَعرض علیه کمّیات مختلفة. پس یک حیث قبول است، یک حیث فعلیت. این ترکیب اول .
ترکیب دوم : ترکیبی است که هر جسمی مرکب است از جوهر و عرض . هیچ جسمی نیست الا این که کمّی دارد . کمّ از مقولهی اعراض است، جسم از مقوله جوهر است. این دو ترکیب بالضرورة در جسم هست.
هر مرکبی به حکم عقل و به وجدان، متقوم است؛ و متقوم به ضرورة عقل ، محتاج است به مقوّم ، و باز به ضرورت عقل، محال است اتحاد متقوم با مقوم ، پس قهراً مرکب می شود متقوم . مقوم چیست ؟ اجزای آن مرکب. خواه ناخواه جسم می شود محتاج ؛ وقتی شد محتاج، چه جور جمع می شود احتیاج با غنای بالذات؟ و بین این دو تا، نسبت منتهی می شود به تناقض، وقتی شد محتاج، بالضرورة می شود ممکن.
نتیجه این است که پاپ چاره ندارد جزء این که بگوید : خدای عالم ممکن الوجود است، و خالق عالم مخلوق است. کلمه نزد خدا بود ، کلمه خود خدا بود، بعد کلمه جسم شد. این سیر بحث است تا اینجا .
آن وقت آنچه عظمت این دین و این مذهب را نشان می دهد ، قدرت این برهان است که اگر تمام مسیحیین دنیا با تمام قدرت فکری و مالی جمع بشوند اگر از عهده جواب بحث امروز برآمدند ، بدون تردید اول مسیحی من هستم. این است قدرت این دین .
آنچه مطلب را تمام می کند این است - تا اینجا روشن شد که کلمه جسم گردید، این آیه چهاردهم است از باب اول- باب سوم انجیل، آیه ششم : " آنچه... آنچه از جسم مولود شد، جسم است و آنچه از روح مولود گشت روح است " .
مفاد این جمله این است که تناسب بین مولود و والد ضروری است. این امری است که محتاج به اقامه برهان نیست، لذا روح نمی شود الا از روح، جسم نمی شود الا از جسم . پس خود این کلمه گذشته از آن، برهان دوم شد، که خدا جسم بوده که کلمه جسم شده است. یا آن باطل است یا این ؟ جسم پیدا نمی شود الا از جسم ، روح پیدا نمی شود الا از روح. اگر این درست است، پس کلمه جسم شد یا نه ؟ جسم هم پیدا نمی شود الا از جسم ، پس نتیجه این است : خود خدا جسم بود تا از او این جسم پیدا شد. این تناقض بین آن و این . از یک طرف عیسی روح است، و روح پیدا نمی شود الا از روح ؛ از این طرف عیسی جسم است، چون کلمه جسم شد ، جسم هم پیدا نمی شود الا از جسم. در دو ورق به فاصله باب اول با باب دوم ، همچو تناقض بیّنی است.
اینها را باید دید و بعد فهمید : یعنی چه " سبحان الله " ؟ یک عمر گفتیم اما کجا فهمیدیم ، یک عمر خواندیم، اما کجا فهمیدیم! وقتی اینها را بفهمید ، آن وقت می فهمید: « كِتابٌ... كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظّلُماتِ إِلَى النّورِ» . « لِتُخْرِجَ النّاسَ...» همه عالم در گرداب ضلال اند. این یک طرف، اما این طرف چیست؟ «سَبّحَ لِلّهِ ما فِي السّماواتِ وَ ما في اْلأَرْضِ» . «سَبَّحَ» ، تسبیح چیست ؟ تنزیه. تنزیه چیست ؟ از همه آنچه ممکن است اتصاف مخلوق به آن وصف. « وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ » . « هُوَ الَّذِي خَلَقَ السّماواتِ وَ اْلأَرْضَ» . اوست «جَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورَ» . اوست ، اما چه اویی؟ " هُوَ اْلأَوّلُ " " هُوَ اْلآخِرُ" " هُوَ الظّاهِرُ " " هُوَ الْباطِنُ " " وهُوَ بِكُلّ شَيْءٍ عَليمٌ". جمله قبل: « وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ » ، جمله بعد: « وَ هُوَ بِكُلّ شَيْءٍ عَليمٌ ». آن سعه قدرت ، این سعه علم.
«سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ اْلأَعْلَى...» . این می گوید : خدا جسم بود، این می گوید : خدا جوهر قابل ابعاد ثلاثه بود ، این می گوید : خدا مرکب از مادّه و صورت است، این می گوید : خدا مرکب از اجزا است، قابل قسمت است . این ، این طرف است ، آن طرف: «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ اْلأَعْلَى ، الّذي خَلَقَ فَسَوّى ، وَ الّذي قَدّرَ فَهَدى» . این طرف می گوید : خدا محتاج بود، آن طرف این است : «يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدّوسِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ» . این هدایت است یا این ؟ این است ابتلائی که دنیا در آن بلیه است. این است آن سعادتی که در این آیین است.
آن وقت یک پایه می شود تنزیه. پایه دوم چیست؟ تحمید . در آنجا چه غوغایی است؟!! "الحمدلله"، هر چه هست حمد برای اوست ، احدی چیزی ندارد، انبیا، اولیا ، اصفیا ، همه سر تا پا فقر ، سر تا پا احتیاج، سر تا پا ذلت، «الحمد لله رب العالمین». نسبت، نسبت والد و ولد است؟! در اینجا نسبت بین خدا و خلق می شود والد و ولد ، اما در آنجا نسبت، نسبت رب و مربوب . «الحمدلله رب العالمین». یکسره تمام عالمین، تحت تربیت هستند، هر چه هست، فقط اوست و ربوبیت او ؛ و اگر این دو کلمه نباشد چیزی نیست.
این است هدایت یا آن است ؟ این است حقیقت و این هم قضاوت عقل بشر . آن وقت نتیجه این است : دنیا آیا دارد این[اشاره به کتاب در دست] را؟ این، انجیل است، بازیچه نیست. اینی است که پاپ تمام افتخارش این است که این[اشاره به کتاب در دست] را دارد، اما نتیجه اش این شد ، نتیجه آنجا این است : "الحمد لله الذی لا یبلغ مدحته القائلون ولا یحصی نعمائه العادون ولا یؤدِّی حقه المجتهدون، الذی لا یدرکه بعد الهمم ولا یناله غوص الفتن». این خدای متنزّل مسیحیت است در حدّ جسمی که قابلٌ لتبادل الصور، نوعیةً و عَرَضیة، اما خدایی که آنجاست: "الذی لا یدرکه بعد الهمم ولا یناله غوص الفتن" ، " فطر الخلائق بقدرته ونشر الرياح برحمته ووتد بالصخور ميدان أرضه " . این است هدایت یا آن ؟ این است «يس ، وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ ، إِنّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ».