بايد امروز متوجه بشويم به دو مطلب:
يكى به قصور خودمان و ديگرى تقصير خودمان؛
آنچه ما مىتوانيم اظهار كنيم در مقابل اين امر فقط قصور است و تقصير.
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين سيما بقية الله فى الارضين و اللعن على اعدائهم الى يوم الدين
حل اشكال مرحوم حائرى مبتنى بر اين است كه
حقيقت احكام تكليفيه و انشائات شرعيه روشن بشود كه
سنخ، سنخ ايجاد و وجود نيست؛ بلكه
حقيقت، در انشائات اعتبار است و ابراز، كه
به آن اعتبار و ابراز معتبَرات محقّق مىشوند
اين مطلب محتاج است به توضيح.ولى
چون مولود ولى عصر است و صاحب امر،
بايد امروز متوجه بشويم به دو مطلب:
يكى به قصور خودمان و ديگرى تقصير خودمان؛
آنچه ما مىتوانيم اظهار كنيم در مقابل اين امر فقط قصور است و تقصير.
السلام عليك يا خليفة الله و
خليفة آبائه المهديين،
السلام عليك يا صفوة الاوصياء الماضين
السلام عليك يا وصى الاوصياء الماضين
السلام عليك يا حافظ اسرار رب العالمين
السلام عليك يا بقية الله من الصفوة المنتجبين
هر يك از اين تعبيرات محير العقول است.
لا نعد الرجل منكم فقيها
حتى يعرف معاريض كلامنا
تعريضاتى است، معاريضى است در كلمات اولياء خدا
فقيه كل الفقيه كسى است كه آن لطائف را درك كند
عبارتها براى طبقهى عوام مردم است
اشارتهايى كه در آن عبارتها هست، آنهاست كه مختص به خواص امت است
معرفت هر مضاف اليهى دو راه دارد:
يك راه اين است كه مضاف را بشناسيم و
از آنچه كه مضاف از اضافه كسب كرده
بفهميم كه مضاف اليه چه مقامى دارد كه
از اضافهى به او، مضاف اين اندازه اكتساب كرده
اين يك راه است.
راه دوم اين است كه به خود مضاف اليه نظر كنيم
منتها چون آن مرحله بسيار عميق است
بايد از اين طرف شروع كرد.
صدوق اعلىاللهمقامه در كمال الدين
دو روايت نقل كرده،
يكى به وسيلهى ابوحمزه از ابىجعفر عليهالسلام
روايت دوم از صيرفى از ابىعبدالله عليهالسلام،
در روايات هم خصوصياتى است،
دو تا روايت از باقر و صادق
هر دو روايت راوى اين دو هستند،
مروىٌ عنه پيغمبر خاتم است
مضمون هر دو روايت هم واحد است كه
اين كمتر اتفاق مىافتد.
مضمون روايت اين است كه پيغمبر فرمود: طوبى…
كلمهى «طوبى» همه جا در السنهى اولياء خدا ذكر نمىشود
فقط در مواردى كه خيلى مسأله مهم است
آنجا گفته مىشود «طوبى»…
آن هم ما خوب نمىتوانيم درك كنيم كه پيغمبر خاتم يعنى چه؟!
وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى،
إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى؛
آن مقامى كه: دَنَا فَتَدَلَّى
فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى
او وقتى حرف بزند حرف او كلمه به كلمهاش دريايى است، بطونى دارد
تعبير اين است كه:
طوبى لمن ادرك قائم اهل بيتى فى غيبته.طوبى براى كسى كه ادراك كند او را در غيبتش.
ادراك او در غيبتش حكمى دارد
ادارك او در ظهورش حكمى دارد
اين مطلب براى كسى است كه در غيبت او دركش كند.
دو شرط هم ذكر شده:
در روايت ابى جعفر يأتمّ به
در روايت ابى عبد الله مقتد به، اگر او را درك كند به او اقتدا كند
اين كلمهى اولى؛كلمهى دوم اين است كه
اولياء او را دوست بدارد
اعداء او را دشمن بدارد
حد مطلب اين قدر است.
حالا اين اضافه چه مىكند؟
اين اضافه در چه حد است؟
يكى ادارك در غيبت، اين عام است؛
آنى كه تخصيص مىدهد مدرك فى الغيبة را دو امر است:
يكى نسبت مأموميت، ائتمام
اين جهت مربوط است به عمل
يك جهت هم مربوط است به قلب
آن جهتى كه مربوط است به عمل، ائتمام است و اقتدا
آن جهتى كه مربوط است به قلب،
موالات اولياء او و معادات اعداء او.
همين اندازه كه اين اضافه پيدا شد چى مىشود؟
آنى كه حيرتآور است و خوب در آن تأمل كنيد و
هر چه فكر كنيد كم است، اين دو جمله است:
كسى كه نخبهى عالم وجود است،
از بدو خلقت كه قلم صنع به كار افتاده نه در مُلك
نه در ملكوت، نه در غيب، نه در شهود
مثل و مانند او نيامده و نخواهد آمد،
ختم شده به او، به او مهر زده شده دفتر،
معناى اين ختم اين است كه منتها اليه وجود است در مقام صعود،
و مبدأ وجود است در مرحلهى نزول،
و اين اولى است كه ثانى ندارد.
فقط يك نفر است كه نسبتش به او، نسبت ماه است به خورشيد،
وَ الشَّمْسِ وَ ضُحَاهَا اوست،
وَ الْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا على بن ابى طالب است،
امر به اين كيفيت است؛
آن وقت يك همچه كسى تعبيرش اين است،
روايتى كه راويش دو امام باشد، يكى باقر علوم نبيين،
يكى صادق اهل بيت،
مروى عنه اش هم خاتم النبيين باشد؛
اثر چيست؟
اگر همين اضافه پيدا بشود: دركِ در غيبت،
ائتمام و اقتدا به او،
موالات اولياء،
عداوت اعداء او،
فرمود: اولئك رفقائى…! چنين كسى رفيق من است!
ديگر فوق اين تصور نمىشود
كسى كه هيچ پيغمبرى نمىتواند بگويد من رفيق او هستم
نسبت به اين عده مىگويد اينها رفقاء من هستند
سلمان فارسى به آن مقام كه برسد ،تازه، از اصحاب من است
اما اين به جايى مىرسد كه جبرئيل كميتش لنگ است؛
رفقائى!
رفاقت نهايت كلمهاى است كه مبرِز لطف است!
اينجاست كه حكيم و فقيه بايد فكر كند كه
آن مضاف اليه كيست كه
اضافهى به او، رفاقت ِعقل كل را ايجاب مىكند؟!
او خودش كجاست كه نوكر او مىشود رفيق خاتم؟!
افسوس كه عمرى گذشت و نفهميديم كه او چه کسی بود،و
چه داشت و چگونه مىشد از او نتيجه برد و نبرديم!
بعد جملهى دوم اين است:
أكرم أمتى علىّ يوم القيامة!
دائرهى امت از كى شروع مىشود؟
از آن وقتى كه فرمود:
قولوا لا اله الا الله تفلحوا
انقراض اين امت هم كى است؟
به نفخ صور است؛
چون اين امت، امت باقيه است به نص مسلّم،
لن يفترقا حتى يردا على الحوض؛
آن وقت امتى كه كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ
اين نص قرآن است: كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ، بهترين امتى كه پديد آمده براى بشريت شما هستيد؛
آن هم چه مقامى!
مقامى كه اين امت دارد ... لِّتَكُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَ
يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا
اين امت شهداء بر عامهى بشريت هستند؛
آن وقت تعبير خاتم اين است كه:
آنهايى كه در عصر غيبت او هستند و اين چنين هستند
اينها اكرم از تمام امت من هستند علىّ يوم القيامة؛
روز قيامت مكرمترين امت اين طبقه هستند
نه اصحاب اميرالمؤمنين، نه اصحاب امام حسن،
نه اصحاب احدى. مهم اين فضيلت است.
از اينجا بايد استكشاف كرد إناً كه
آيا در او چه خصوصيتى است كه اين اضافه اين جور منقلب مىكند؟!
آن كسى كه در غيبت او را ادارك مىكند او مطرح نيست
آنچه منقلب كرده اكسيرى است كه برخورده به اين،
و در اثر تماس آن اكسير منقلب شده به كيمايى كه
صلاحيت پيداكرده از تمام طبقات سماوات بگذرد
از تمام اركان كرسى بگذرد،
از تمام حجب بگذرد،
از هفتاد هزار قائمهى عرش بگذرد و
برسد به آنجايى كه به رفاقت خاتم النبيين نائل بشود.
فرصتى است عجيب، اگر ما بفهميم و از اين فرصت استفاده كنيم.
حالا اين اضافهى عام است.
يك اضافهى خاص است آن اضافه چه مىكند؟
آن اضافه مربوط است به سيصد و سيزده نفر.
اين اضافه عموميت دارد،
اين اضافه، ظهور رحمت رحمانيه است
آن اضافه، ظهور رحمت رحيميه است
ديگر در اين مجلس فرصت بحث در آن اضافه نيست.
اما خود مضاف اليه كيست. آن مضاف، اما مضاف اليه!
شما فكر كنيد ببينيد نزد حضرت موسى چه بود.
نزد حضرت عيسى چه بود.
وقتى ابراهيم به آتش افتاد پيش او چه بود
وقتى نوح در كشتى سوار شد همراه او چه بود
فكر در هر يك از اينها براى اهلش بهت انگيز است.
آنچه پيش عيسى بود هشت كلمه بود
به اين كلمات ابراء اكمه مىشد
به اين كلمات احياء موتى مىشد
به اين كلمات نفخ در طير مىشد
به اين كلمات قلب و انقلاب طبايع وجود مىشد
همهى آن كلمات پيش حجة بن الحسن است، تمام آن كلمات.
آن نُه آيهاى كه پيش موسى بود كه
يك آيهاش وقتى ظاهر شد:
سَحَرُواْ أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ
تمام آيات تسع نزد صاحب الزمان است.
يك تنه هم موسى است، هم عيسى، و مهم اين است.
آنچه پيش ابراهيم بود هنگام افتادن در آتش، نزد اوست.
كسى كه همهى جواهر عالم نزد او جمع است
آيا مىشود وصفش كرد؟
آيا مىشود گفت: كيست؟ چيست؟
حالا اين چند كلمهاى كه اول گفتم خوب درك كنيد.نه تنها لفظ...
شماها ديگر نخبهى فضلاء قم هستيد به تصديق همه،
مطلبى كه القا مىشود بر شما از ما القا است،
اما از شما ده شب در اينها فكر كردن است، مطلب در آوردن است.
در خلافت، آنى كه در مستخلَفٌ عنه است
بايد وجودِ نازلش در خليفه باشد،
مفهوم خلافت اين است
وقتى اين نكته را دقت كرديد عبارت را ببينيد:
السلام عليك يا خليفة الله، اين يكى،
و خليفة آبائه المهديين…
معنى اين دو كلمه چيست؟
خليفة الله يعنى آنچه «اسماء حسنى» خداست...
«اسماء حسنى» خدا هزار اسم است،
همهتان درس خواندهايد،
«الله» مستجمع جميع «اسماء حسنى» خداست.
كسى كه اطلاق بشود بر او «خليفة الله»
بايد وجود او مظهر تمام «اسماء حسنى» خدا باشد
و الا محال است بشود خليفة الله؛
نتيجه اين است كه:
امام زمان است يا رحمت رحمانيه؟!
امام زمان است يا رحمت رحيميه؟!
امام زمان است يا حمكتِ حكيم على الاطلاق؟!
امام زمان است يا علوِّ علىِّ عظيم؟!
امام زمان است يا مقام محمدتِ حميدِ مجيد؟!
تمام اين رموز اسماء در وجود او منعكس است.
و خليفة آبائه المهديين… آنچه آن پدرهاى مهدى داشتند در اوست.
هيچ اين نكته را فكر كرديد
همه مهدى هستند اما او شده مهدى.
همه مهدى هستند، ولى با اين كه همه حقيقت مهدى هستند
اما اسم مهدى روى اوست!
و سرّ اين مطلب اين است، در اين جمله است:
السلام عليك يا خليفة آبائه المهديين
تمام مهدىهاى عالم وجود، همه عصاره شدهاند در وجود او!
ديگر به همين حديث مطلب را تمام كنيم:
وقتى ظهور مىكند...
اولا از امتيازاتى كه براى او محقّق شده و از عجايب عالم است،
تمام متعصبين عامه كه به تمام دقائق رجال عامه كه
به كار برده مىشود در تضعيف احاديث مربوط به اهل بيت،
همهى هنرشان را خرج دادند كه بتوانند در اين احاديث خدشه كنند
و از كمترين خدشه در سند اين احاديث بىچاره شدهاند.
آن وقت حديثى كه هست اين است كه
وقتى ظهور مىكند، همه جا يك ابرى سفيد، روى سر اوست،
اين ابر جدا نمىشود،
حالا آن ابر چيست كه هميشه ملازم است، روى سر اوست.
اولا دست چه دستى است؟ دست چه دستى است؟ راستى بهتانگيز است!
دست را مىگذارد روى سر هر كسى،
به گذاشتن دست، فورى سه اثر پيدا مىشود:
اثر اول اين است كه عقل آن شخص چهل برابر مىشود،
حالا در اين دست چيست؟
اين دست به كجا متصل است؟
اين اثر اول است؛
اثر دوم اين است كه
دست روى سر هر كس كه گذاشت قلب او مثل آهن مىشود؛
اثر سوم چيست؟
دست روى سر هر كس كه گذاشت كينه و حسد از دل او مىرود؛
معناى اين حديث را خوب دقت كرديد؟
همهى انبياء براى چه آمدند؟
براى اين آمدند كه عقل بشر را بالا ببرند،
تزكيه كنند نفوس را به صفات حميده،
بعد تقويت كنند قلوب را به ايمان.
كارى كه ۱۲۴ هزار پيغمبر بايد در طول زمان بكنند،
او به يك دست گذاشتن روى هر سرى مىكند!
هم عقل را به اين مرتبه مىرساند،
هم آن قوت را به قلب مىدهد،
هم آن نفوس را تزكيه مىكند.
خلاصه وقتى امام زمان را خواهيد شناخت كه
اين جمله را از اين حديث معتبر بشناسى كه:
إِرَادَةُ الرَّبِّ فِي مَقَادِيرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ
وَ تَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُمْ…
حديث چيست؟ آن حديث اين است كه
ابر روى سرش مىرود، جبرئيل هم ندا مىكند،
جبرئيل مىشود جارچى!
جار جبرئيل چيست؟
هذا خليفة الله فاتبعوه؛اين است همان خليفهى خدا تبعيتش كنيد.
تكيه مىدهد به ديوار خانهى كعبه،
خودش را معرفى مىكند،
چهار كلمه معرفى است،
من به اختصار مىگويم، اما شما يك ماه بايد فكر كنيد:
اول كلمهاى كه مىگويد اين است
منم بقية الله از آدم، اين يكى؛
منم ذخيره از نوح، اين هم دوم؛
منم مصطفى از ابراهيم؛
كلمهى چهارم اين است أنا صفوة من محمد.
ما كلمهى آخر را بگوييم:
مصطفى از تمام عالم وجود، فقط پيغمبر خاتم است،
عالم و آدم غربال شده
از اين غربال يك گوهر در آمده
و آن گوهر مصطفى است؛
يگانه كسى كه در عالم اين حرف را مىزند اوست،
اوست كه مىگويد مصطفى از تمام عالمِ وجود، احمد است
و من باز مصطفى از محمدم.