الحمد لله ربّ العالمین وصلـّی الله علی سیّدنا محمّد وآله الطـّاهرین سیّما بقیـّة الله فی الأرضین
واللـّعن علی أعدائهم إلی یوم الدّین
فردا روز نصب امیرالمؤمنین است. حقیقت غدیر و اینکه این واقعه چه بود، خود واقعه، مبدأ این امر، منتهای این امر از عویصات مسائل است. این قدر در غدیر بحث شده، ولی هنوز آن حقیقت عظما و آن سرّ اصلی-کما هو حقّه- منکشف نشده. سرّش این است که معانی مختلف است. هر ادراکی در حدّ نیل هر مُدرَکی نیست. نصب فرداست، اما حقیقت این امر توقف دارد بر درک دو ما، بر فهم دو من. چون نصب از امور تعلـّقی است. امور ذات اضافه درکش توقف دارد به درک اضافه و درک اطراف اضافه. نصب امری است تعلـّقی. فهم این نصب وقتی میسّر می شود که عقل حکیمی، فقیهی، آن هم نه هر حکیمی، نه هر فقیهی، آنها که به مخّ حکمت و فقاهت رسیده اند، تجزیه کنند این نصب را. در این نصب اموری است: منصوب کیست؟ منصب چیست؟ نصب چیست؟ ناصب کیست؟ این چهار مطلب است، مربوط به خود نصب است. بعد نوبت می رسد به مبدأ این نصب، و آن داستانی است مبسوط. بعد نوبت می رسد به منتهای این نصب. خود این شجره طیبه چیست؟ ریشه آن چیست؟ میوه آن چیست؟ آن وقت است که غدیر فهمیده شده.فعلا ً به قدر میسور در این بحث عمیق وارد می شویم.
اما مسئله دو حیث دارد: یکی در حدّ میسّر، یکی در حدّ ادراک خود ما، نه در حدّ ادراک خود مطلب.
اولا ً باید فهمید منصوب که بود؟ این سؤال اول من است. بعد نوبت می رسد به اینکه منصب چه بود که این منصوب به این منصب نصب شد. امیرالمؤمنین حکیم علی الاطلاقِ عالمِ کون است، این است که حق او هم باید بر اساس حکمت باشد. حکمت هم منحصر است به کتاب و سنت، چون این دو ضمان عصمت دارند. به غیر از این دو هر چه باشد در معرض خطا و زلل است. مرجع، مستند، باید حکمت عصمت باشد. منصوب باید از طریق خدا و از طریق رسول خدا شناخته بشود. این صحبت مربوط به مذهبی دون مذهبی نیست. هر کس پایبند سه اصل است: عقل، کتاب، سنت، باید در مقابل آنچه امروز گفته می شود، فکر کند. الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ، ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ. برای شناختن منصوب و کسی که فردا نصب شده، معیار سنت قطعیه است.
این حدیثی که الان مبدأ این بحث است، حدیثی است که اگر بخاری سر از قبر بردارد، تسلیم است. مسلم بن حجاج نیشابوری و تمام پیروان او تسلیم اند، تمام رجال تفسیر عامّه و خاصّه قدرت دم زدن ندارند، ارکان اهل حدیث از عامه مثل بخاری آن هم در سه باب، از خاصه مثل شیخ مفید، از عامه مثل فخر رازی، مثل حاکم نیشابوری، از خاصه مثل شیخ طوسی، مثل شیخ صدوق. حدیثی به این صحت، به این قدرت. این حدیث باید فهمیده بشود تا روشن بشود که منصوب فردا که بود، بعد کلمه فصل در دنیا محقق بشود. حدیث این است... متنی که ارکان محدّثین عامه، اعیان مفسّرین عامه، اعلام مورّخین عامه، هر سه طبقه بر این نقل متفق اند که رسول خدا به علی مرتضی فرمود: "أنت منّی وأنا منک"، این دو جمله است اما دریائی است. تو از منی، من از تو ام.
من چیست؟ اول باید من را فهمید، تو را فهمید. من یعنی چه؟ تو یعنی چه؟ بعد باید فهمید آن من چه منی است؟ آن تو چه توئی است؟ اولا :ً من اینی نیستم که توی این عبائم. من، این-اشاره به سر- نیستم، این –اشاره به دست- نیستم، سر تا پا من نیست، این سر من است، نه من، این دست من است، نه من، این چشم من است، نه من، این قلب من است، نه من، این مغز من است، نه من، آن من چیست؟ آن انـّیت چیست؟ تو هم همین هستی. اینی که اینجا نشسته تو نیستی، این بدن توست، نه تو. مضاف غیر از مضاف الیه است. آن انـّیت، آن حقیقت که مایه اصلی خلقت انسان است، و اوست که قابل تغییر نیست. این بدن است، یک روزی کوچک است، یک روزی بزرگ است. اجزاء تحلیل می شود، یکی بعد از دیگری عوض می شود، ولی آن من است که از اول تا به آخر باقی است. همه این اجزاء متحلــّل است، بدل ما یتحلــّل به غذا پیدا می شود، ولی آن من است که سی سال قبل هم من بودم که چنین گفتم، الان هم همان من است که چنین می گوید، فردا هم زیر خاک این بدن از هم می پاشد، آن من است که از هم نمی پاشد.
حالا، آن حقیقت من، آن حقیقت تو باز به مراتب مختلف می شود. انــّیت هر کسی وابسته به آنی است که از آن ساخته شده. بعد آن مایه اگر جوهره تکامل عقلی و علمی و اخلاقی را پیدا کرد، آن منی است که به علم و به مکارم نفسانی رشد می کند. نموّ او علم است و حلم. قُوت او عبارت از حکمت است. آن حقیقت انـّیت در اشخاص به این تفاوت فرق می کند. بعد که به کمالات علمی رسید، نظراً کامل شد، عملا ً تمام شد، وقتی از کدورات نفسانیه تصفیه شد، آن وقت لیاقت پیدا می کند برسد به ارتباط با غیب وجود، و الا ّ همه در مُـلک اند. آن طبقه که نخبه بشریت می شود، می رسد به سر حدّ بین غیب و شهود، بین مُلک و ملکوت. وقتی به اینجا رسید، نبوّت پیدا می شود.
بعد از آنکه آن من به کمالات علمی و عملی مکمَّل شد، و مهذ ّب از کدورات شد، آن وقت لیاقت اتصال به نور وجود پیدا می کند، می شود مقام وحی و نبوّت. بعد باز از آن مرتبه چقدر باید بالا برود و چه اندازه باید این انـّیت تکمیل بشود تا برسد به حدّی که از تحمل ِگرفتن به مقام تحمیل دادن برسد، و از مرحله استفاضه به مقام افاضه برسد. بعد که به این مرحله رسید، می شود رسول. بعد باز باید چقدر آن انـّیت بعد از آن مرحله و مراحل از کمالات علمی و عملی و نبوّت و رسالت، به مقامی برسد که بتواند کتاب را تحویل بگیرد، آن وقت می شد اولوا الکتاب. بعد باز از این مرحله چقدر باید ترقی کند. وقتی رسید به آن مقاماتی که گفتنی نیست، نتیجه اش این می شود که عزم به حدّی می رسد که از همه ما سوی الله می گذرد، آن وقت می شود اولوا العزم. بعد که شد اولوا العزم اینجا است که دیگر کمیت عقل لنگ است، بیان هر مبیّنی الکن است. از این مرحله چه جور باید بگذرد تا بشود عصاره همه کمالات علمی و عملی عالم. وقتی به این مرحله رسید که آنچه می شود از آن تعبیر کرد این است: انسان کلّ و کلّ الانسانیّة، عقل کلّ و کلّ العقل، علم کلّ و کلّ العلم. وقتی به این مرحله رسید می شود خاتم. مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ. دیگر ختم می شود. یعنی چه؟ یعنی خلقت، بعثت، همه به ثمر نهائی می رسد. منتها الیه وجود می شود یک نقطه، و آن نقطه می شود خاتم. امام الائمة المهدییّن، نبیّ الانبیاء و المرسلین، پیغمبر است اما پیغمبر صد و بیست و چهار هزار پیغمبر است. امام است اما امام الاولین و الآخرین. این حقیقت آن أنا ئی است که در این روایت است: یا علی تو از منی. نگفت تو از بدن منی، گفت تو از منی.
بخاری این حدیث را سه جا نوشتی، آیا فهمیدی؟ فخر رازی این قدر در مباحث حکمت مشرقیه جان کندی، آیا وقتی این حدیث را نوشتی فهمیدی یعنی چه یا علی تو از منی؟ معنی این کلمه چیست؟ معنی این کلمه مگر غیر از این است که انـّیت من و تو یک حقیقت است، منتها بدن دو تا است، تو از منی.
آنها که به مراتب عالیه علم النفس رسیدند و حقیقت أنا را بدون دست و پا، بدون سر و بدن دیدند، آنها می فهمند که یعنی چه آن أنا؟ و یعنی چه تو از منی؟ معنی این کلمه این است. آن علمی... . خوب دقت کنید در این دو کلمه: تمام کمالات منتهی می شود به یک کلمه از نظر نظری، و آن علم است، که تعبیر می شود از آن به زبان فنی به حکمت نظری. تمام کمالات عملی هم منتهی می شود به منتهای کمال خُلقی، آن وقت آن نقطه آخر کمال علمی کجاست؟ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا. این چه علمی است؟ این چه علمی است که خدای علیّ عظیم به پیغمبرش می فرماید: علم تو عظیم است. عظمت این علمی...، این علم و این عظمت نه علم موسی است، نه علم ابراهیم است، وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ. این نصّ کلام خدا است، وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا، این جهت حکمت نظری او و کمال عقلانی او. اما جهت حکمت عملی: به کجا رسید؟ إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ، این هم بالنسبه به حکمت عملی اش. آن وقت علی تکه ای از این علم و نظر است، تکه ای از این خُلق و عمل است. معنی این حدیث این است: آن علم کل، آن عقل کل، آن کل عقل، آن خُلق کل، آن کل خُلق، آن مکارم علمی، آن فضائل عملی، که موسی، عیسی، ابراهیم، همه تحت الشعاع اویند، همه آنها دو قسمت شده: یک قسمت محمّد، یک قسمت علی. این است معنای این کلمه.
بعد نوبت رسید به اینکه من از تو ام، دیگر شرح این داستان مفصل است. دنیا اگر عرضه دارد جواب بدهد. وقتی نصّ این حدیث صحیح است، اگر منکری، منکر سنتی. منکر سنت، منکر قرآنی. مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ. این فرمان خدا است، این هم سنتی است که به قطع از او رسیده. وقتی نصّ کلام او این است، که تو از منی، من از تو ام، فصل بین او و بین علی به بیگانه یعنی چه؟ این است برهان خلافت بلا فصل علی، اگر عرضه دارد تمام ازهر مصر جواب بدهد. مسئله بازیچه نیست، منصوب این است، کسی که نصب شده، گوهری است که آن گوهر دو قسمت شده، یک قسمت به قالب احمد درآمده، یک قسمت به قالب حیدر درآمده، "أنت منی وأنا منک".
بخاری تو این را نوشتی، فهمیدی پیغمبر چه گفت؟ فصل بین خود و خود به بیگانه با کدام منطق موافق است؟ این عقل است. این کتاب است. این سنت است. اگر او از پیغمبر است، اگر خاتم النبیین از اوست، اگر اینچنین اتحادی بین این دو تا هست، آیا به جای پیغمبر دیگری را نشاندن و بین خاتم و بین او سه فاصله قرار دادن، ترجیح مرجوح بر راجح، تقدیم مفضول بر فاضل، آیا نیست؟ اگر هست، به حکم عقل و کتاب و سنت مردود است، پس قلم بطلان بر کسی که منکر خلافت بلا فصل علی است کشیده شده.